خانه / مطالب علمی / راههای و روشهایی برای فراموش کردن خاطرات خوب و بد خاطره های شیرین و تلخ

راههای و روشهایی برای فراموش کردن خاطرات خوب و بد خاطره های شیرین و تلخ

در این پست از سایت antique-book-treasure.ir راههای و روشهایی برای فراموش کردن خاطرات خوب و بد خاطره های شیرین و تلخ را برای شما عزیزان قرار دادیم . خاطرات خوب یا بد در زندگی هر انسانی وجود دارد . چگونه میتوان خاطرات تلخ یا شیرین زندگی را از یاد برد و فراموش کرد .

راههای و روشهایی برای فراموش کردن خاطرات خوب و بد خاطره های شیرین و تلخ
راههای و روشهایی برای فراموش کردن خاطرات خوب و بد خاطره های شیرین و تلخ

راههای و روشهایی برای فراموش کردن خاطرات خوب و بد خاطره های شیرین و تلخ,فراموش کردن خاطرات خوب و بد در زندگی,چگونه میتوان خاطرات تلخ یا شیرین در زندگی را فراموش کرد,از یاد بردن خاطره های کودکی و خاطرات گذشته,خاطرات تلخ و شیرین

راههای و روشهایی برای فراموش کردن خاطرات خوب و بد خاطره های شیرین و تلخ

ابتدا بهتر بود علت و دلیل فراموش کردن یک مقطع زمانی از زندگی خود را مطرح می کردید و اثراتی که در خاطر و ذهن و بطور کلی سیستم روانی شما داشته را توضیح می دادید. به طور کلی خاطراتی که در ذهن ثبت شده است چه شیرین و تلخ منشأ بسیاری رفتارهای آینده می شود در بعضی مواقع این خاطرات بسیار مفید و سبب حفظ جان افراد می شوند.
بسیاری از خاطرات دوران کودکی منشأ رفتارهای دوره های بعدی هستند که بصورت ناهشیار در شخصیت انسان وجود دارند. چه بسا پدر و مادر هایی که به دلیل خاطرات گذشته رفتارهای خوبی با خود و فرزندانشان ندارند و خود نیز نمی دانند که به دلیل آسیب های دوران کودکی است.

چند راه برای فراموش کردن خاطرات:

۱. دیدن نقاط مثبت آن خاطره و تقویت آن با نوشتن و یاد آوری کردن و پررنگ کردن هر خاطره ای هر چند بد می تواند نقطه مثبتی داشته باشد و یا درس عبرت و یک هشیاری و آگاهی برای آینده باشد.
۲. جایگزنی افکار منفی با افکار مثبت این کار کار ساده ای نیست به دلیل اینکه یک تمرکز بسیار قوی می خواهد:
مراحل: معمولاً انسان ها از خاطرات خوب خود در صورت (سلامت روان) لذت برده و از خاطرات منفی فرار می کنند. هر فردی خاطرات منفی خود را که باعث یاد آوری و احساس ناخوشایند می شود را می شناسد. با توجه به مقدمه مذکور افراد باید تمرین کنند که هنگام هجوم خاطرات بد و منفی گذشته یکی از کارهای زیر را انجام دهند و هرروز آن را تمرین کنند:
الف) عدم پرورش افکار منفی و تغییر موقعیت فیزیکی و قطع سریع افکار
ب) فریاد زدن واژه بس کن بصورت ذهنی باز خورد منفی افکار و ایجاد حالت تنبیه برای افکار که آمار ورود به ذهن را به شدت کاهش می دهند.
ج) جایگزین فکر منفی با مثبت
د) اهمیت ندادن و عدم دقت به افکار منفی
۳. از بین بردن تمام آثار بیرونی از آن خاطره و یا پنهان کردن آن حتی عدم عبور از مکانی که آن خاطره را زنده کند تا مدتی
۴. برای اینکه بتوانید قدرت تمرکز شما و اینکه بتوانید به راحتی تمرکز و توجه خود را از فکر و خاطره منفی به خاطره مثبت انتقال دهید باید این مهارت را تمرین و آموزش ببینید:
ابتدا یک تابلو نقاشی یا یک شمع روشن را در یک ساعتی که آرام هستید و سرتان خلوت هست، جلوی خود قرار دهید بعد دقیقاً آنچه را که می بینید روی دفترچه بنویسید از تمام جزییات حتی نوع درختی که بطور مثال در تابلو می بینید این کار را هر روز نیم ساعت تا یک ساعت تمرین کنید تا مهارت کنترل ذهن را یاد بگیریید و از این مهارت برای کنترل فکر هر موقع که بخواهید استفاده کنید.

  • مشاوره و خانوادهمهارت های زندگیحل مسئله

facenama

دیدگاه‌ها

عالی بود خوب راهنمایی کردید

اقا خیلی مچکرم خیلی کار ساز بود

سلام من دچاربدبینی نسبت به شوهرم هستم حالاهرکاری میکنم ازدست این فکرهای بدراحت نمیشم لطفاکمکم کنید.
ضمنا شوهر من خیلی خوبه من میخوام کاری کنم تاشوهرمو کمتر دوست داشته باشم وخدا رو تو قلبم بیشترجابدم. میخوام راهنماییم کنید
با این کارمیتونم ازدست این افکار غلط راحت بشم اخه دارم خیلی عذاب میکشم من ۵ ساله درگیرم بااین افکار

تصویر شهر سوال

با عرض سلام و تشکر
خدمت شماعرض کنم وضعیتی که شما در حال تجربه آن هستید وسواس فکری نام دارد. وسواس فکری در اشکال متفاوت و مختلفی به وجود می آید از نگرانی و فاجعه سازی نسبت به درد های سطحی بدن گرفته از احتمال سرطان زا بودن گرد و خاک هاییی که در خانه است و از احتمال نارو زدن و بی وفایی همسر. نقاط مشترک این افکار این است که همیشه همراه با اضطراب و دلشوره هستند، استدلال بردار و منطقی نیستند، ذهن و فکر را مشغول می کنند و فرد نسبت به بیمار گونه بودن نامرتبط بودن این افکار شناخت دارد، شواهد و قراین بیرونی یا مخالف این افکار است و یا بسیار ضعیف افکار را تأیید می کند و در آخر این سابقه وسواس و اضطراب در خانواده درجه یک مانند پدر و مادر ،خواهر برادر و… مشهود است. برای خلاص شدن از این افکار وسواس گونه و اضطرابی راهکارهای زیر پیشنهاد می شود:

۱- اگر دچار مشکلاتی مانند تپش قلب، لرزش دست، بی حالی و بی حسی عضلات بدن، اختلال خواب مانند کابوس های شبانه، تهوع صبحگاهی و سایر مسایل پزشکی هستید باید به روان پزشک مراجعه کنید.
۲- ورزش و تحرکات بدنی در سطحی که تمام عضلات بدن درگیر آن شود.
۳- توجه گردانی و توجه یابی به موضوعی دیگر هنگام هجوم افکار وسواس گونه نسبت به وفاداری همسرتان مثلا به محض اینکه این افکار هجوم آورد به جای مشغول شدن به این افکار به موضوعی دیگر و یا برنامه دیگر زندگی تمرکز کنید.
۴- به هیچ وجه تنها نباشید و مدت تنهایی خودتان را هم با برنامه و کارها و وظایفتان پر کنید زیرا اگر ذهن را به کار نگیرید ذهن شما را به کار می گیرد.
۵- تا می توانید به محرک های وسواس گونه پاسخ ندهید مثلا هنگام تأخیر همسرتان و یا هنگام افکار مذکور به هیچ وجه به ایشان زنگ نزنید و سعی کنید آرامش بگیرید و همیشه هنگام آرامش به همسرتان زنگ بزنید.
۶- به دلیل این افکار وسواس گونه خودتان را سرزنش نکیند زیرا خود سرزنشی باعث کاهش اعتماد به نفس و ضعیف شدن شبکه ذهنی و شناختی در مقابل وسوسه های فکری می شود و آمار این گونه وسوسه ها در ذهن بیشتر می شود پس سعی کنید با خودتان بگویید من نقاط مثبت و خوبی های زیادی در زندگی دارم اما در این زمینه با مشکلاتی روبرو هستم که در حال درمان هستم .
۷- سعی کنید افکار مثبت و خوبی های همسرتان را در ذهن بیشتر تقویت کنید و در عمل سعی کنید به ایشان احترام بگذارید و به هیچ وجه افکارتان را در رفتار سرایت ندهید.
۸ – اگر توانایی تغییر موقعیت فیزیکی هستید هنگام هجوم افکار اضطرابی و نگران کننده موقعیت مکانی خود را تغییر می دهید مثلا به آشپزخانه می روید و اقدام به یک کاری می کنید و یا با هدف بی توجهی به این افکار با کسی مشغول صحبت و گفت و گو می شوید.
۹- شمارش معکوس یکی از تکنیک هایی است که به منظور بی اهمیت شدن و پاسخ ندادن به افکار وسواس گونه انجام می شود هنگام ورود این افکار شما می توانید از یک عدد چهار رقمی سه تا سه تا شروع کنید به شمردن تا یک
۱۰ – سعی کنید در مواقعی که آرام هستید با اختیار و اراده این افکار اتوماتیک و غیر ارادی را وارد ذهنتان کنید و به آن بخندید و آن را مسخره کنید این کار باعث می شود اثر این افکار در زمان واقعی زندگی کمتر باشد.
سعی کنید با دقت با توجه به راهکارهای داده شده در آخر شب گزارشی از وضعیت روزانه خودتان را بنویسید و حال خودتان را از نظر آرامش فکری همراه با درجه آن ثبت کنید موفق باشید.

چگونه میتوانم بدون بی احترامی، بی حرمتی ها را جواب بدهم و زیر بار ظلم نروم؟

تصویر شهر سوال

به نام خدا و با سلام و احترام؛
از آن‌جا که هدف اسلـام هدایت انسان است نه نابودی و به هلـاکت رساندن آن، تا جایی که ممکن است، دین مقدّس اسلـام برای رسیدن به این هدف، از روش‌های مسالمت آمیز بهره‌گیری نموده و از روش‌های قهرآمیز دوری می‌کند. اگر کسی به قدری از روح بلندی برخوردار باشد که بتواند در مقابل بدی دیگران صبور باشد و بدی آن‌ها را با خوبی دفع کند، نه تنها نزد پروردگارش از مقام بالـایی برخوردار خواهد شد بلکه چنین رفتاری در غالب موارد آن چنان تأثیری در افراد می‌گذارد که به تعبیر قرآن میان شخصی که بدی کرده است و شخصی که بدی را با خوبی پاسخ داده است دوستی و صمیمیت به وجود می‌آید.

اگر همه یه افکار و خاطرات منفی باشند چی؟؟

تصویر شهر سوال

با سلام و تشکر
در درجه اول خدمت شما عرض کنم بر اساس نظام آفریش و حکمت باری تعالی دنیا پیچیده شده از خوبی ها و بدی ها فرزاها و نشیب ها سربالایی ها و سرپایینی ها مرگ ها و تولد ها تلخی ها وشیرینی ها خارها و تیغ ها و… ما انسان ها به صورت طبیعی چیزهایی را به دست می آوریم و چیزهایی را هم از دست می دهیم مهم این است که در هر دو اتفاق بدانیم که خداوند کارش بی حکمت نیست و سعی کنیم درهر دو شاکر باشیم مثلا در زمانی که چیزی را بدست می آوریم خیلی مغرور و سرکش نشویم و زمانی هم که چیزی را از دست دادیم خیلی مأیوس و نا امید نباشیم چون ممکن است در آینده چیزهای دیگری را به دست آوریم پس همیشه آنچه به ما می رسد را حکیمانه تلقی کنیم. اما در درجه دوم ممکن است فردی به دلیل شرایط روحی و موقعیت شخصیتی حتی خاطراتی که برای دیگران خوشایند و شیرین است را منفی تفسیر و برداشت کند و احساس ناراحتی و یأس و نا امیدی در خود ایجاد کند و یا خاطرات شیرن و شادی بخش را بی ارزش و غیر قابل اهمیت و جزئی تلقی کند در این وضعیت ظرف ذهن آلوده است و باید از طریق مشاور و روان شناس بالینی این ظرف ذهنی از آلودگی پاک شود چون اگر ظرف آلوده باشد بهترین و شیرین ترین و پر ویتامین ترین مواد هم فاسد می شوند . موفق باشید.

خیلی متشکرم ازپاسختون.
من خیلی دنبال راه حل گشتم وجایی هم هستم که ازدسترس مشاوره دورم.خیلی سایت هاروخوندم بیشترینهاشون راه کارهای شمارودادن
همه روامتحان کردم ولی تاچندروزکارایی داره وقتی شوهرم یه کاراشتباهی میکنه من باهاش قهرمیکنم اونم هیچی نمیگه تاخودم برم منتشوبکشم
خستم خیلی خسته .
بزاراول فکرهای منفیم روبگم
من فکرمیکنم شوهرم به همعروسم فکرمیکنه ورابطه داره اگه یه روزهم دیرکنه یاباگوشیش صحبت کنه فکرمیکنم داره بااون حرف میزنه
میشه بیشترراهنماییم کنید.
متشکرم

تصویر شهر سوال

با سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم هر فردی برای حل مسایلی که برایش اتفاق می افتد براساس محیط رشد و تولد و تجارب والدینی و حتی ژنتیک، یک روشی برای حل مسأله خود انتخاب می کند این روش ها که تاریخچه طولانی دارند بیشتر از روابط والدین به ارث رسیده است پیامی که شما در قهر کردن به ایشان می دهید سعی و اهتمام ایشان برای جلب محبت است در حالی ایشان این پیام را دریافت نمی کند و خود ایشان هم از شیوه شما استفاده می کند و در واقع مقابله به مثل می کند پس باید شما مهارت های ارتباطی و زناشویی خودتان را بیشتر کنید و یاد بگیرید که چگونه بدون استفاده از رفتار ناپخته ، احساستان را مطرح کنید و انتظارات و موضوعاتی که برایتان مهم است را در فضای مناسب و بالحن مناسب مطرح کنید این مهم نیاز به شخص سومی به نام خانواده درمانگر دارد که شما باید به یک خانواده درمانگر مراجعه کنید خدمت شما عرض کنم هزینه هایی که شما به دلیل تحمل این مشکل در زندگی می پردازید افسردگی ها و عدم رضایت شما و همسرتان از همدیگر و از زندگی مشترک و…بسیار بیشتر از هزینه هایی است که به منظور حل مشکلتان به مرکز استان سفر می کنید پس برای حل مسأله به یک درمانگر حضوری اقدام کنید. موضوع دوم احساس بدبینانه شما نسبت به نظر داشتن همسرتان به همعروس است که اگر سند و شواهد و قرایین نداشته باشید و یا کافی نباشد یک نوع وسواس فکری است و اگر سند و قراین وشواهد مطمئن و قانع کننده داشته باشید این سوال را باید از خود بپرسید چه نیازی باعث شده که همسرم برای گفتگوی کلامی و تخلیه هیجانی فردی غیر زن خودش را انتخاب کند ؟ قطعا در رابطه کلامی شما اتفاقی می افتد که این نیاز برآورده نشده و احساسات ناخوشایند و منفی باعث می شود این نیاز به بیرون از خانواده کشیده شود پس در این صورت هم شما نیاز به متخصص و کارشناس دارید. موفق باشید.

سلام من یه دوست پسر دارم که کلا با شخصیتش مشکل دارم!دروغگو!بلوف زن!اهل ادعا!دارای غروریی فوق العاده کاذب!!چش ناپاک و دختر باز!اما منم خیلی دوست داره!
متولد ۶۷.میخوام بدونم آیا این آدم قابل تغییر هست یا نه دیگه تو این سن شخصیتش شکل گرفته!!

تصویر شهر سوال

بسمه‌تعالی
با عرض سلام و تحیت
به صورت تقریبی افراد تا سن ۲۴ سالگی شخصیتشان شكل نمی‌گیرید و مستعد تغییر هستند. اما در این خصوص توجه به این نكات ضرورت دارد:
۱- تغییر در شخصیت فرد، مبتنی بر اراده و شناخت خود فرد است و اعمال تغییر از سوی دیگران را برنمی‌تابد
۲- در موضوع ازدواج، ضرورت دارد بر خصوصیات بالفعل شخص سرمایه‌گذاری شود و نه تغییرات بالقوه!!
از بدترین و آسیب‌زاترین اشتباهات در ازدواج این است كه فردی را به امید تغییر كردن و از آن بدتر به امید تغییر دادن، انتخاب كنیم!!
لذا لازم است اولا تغییرات مورد نظر پیش از ازدواج صورت بگیرد و ثانیا مدت زمان قابل توجهی از این تغییرات گذشته باشد تا مطمئن شویم شخص به ثبات هیجانی و رفتاری رسیده است.

سلام .
شوهرم چند سال اول زندگیمان مرا خیلی آزار داد اون معتاد به شیشه بود و هر بلایی سر من آورد و البته خانواده اش هم طور دیگه ای ادیتم کردند حلا که حداقل آزارهای شوهرم تمام شده من نمیتونم اونو ببخشم و اون روزها رو فراموش کنم چطور میشه فراموش کرد جلوی همه منو میزدو تحقیرم میکرد هر کاری میکنم نمیتونم این باعث آزار من شده و حتی باعث شده اذیتهای خانواده اش را هم بزرگ ببینم و نتونم بگذرم و فراموش کنم.

تصویر soalcity

سلام
همان گونه که عرض شد: خاطراتی که در ذهن ثبت شده است چه شیرین و تلخ منشأ بسیاری رفتارهای آینده می شود.
بنابراین ارزش آینده می تواند، انگیزه ای قوی برای فراموش کردن دوران سیاه زندگی مان باشد. که ظاهرا شما آن را پشت سر گذاشته اید.

با سلام
من ۱۵ سالمه و پارسال متوجه شدم دوستم در سال اول و دوم راهنمایی مورد ازار جنسی پدرش قرار گرفته و لی هنوز بکارت داره …
اون در ظاهر روحیه ی خوبی داره ولی چند روز پیش با گریه میگفت بدون اینکه متوجه باشه داشنه دست به خودکشی می
زده اون تقریبا از زندگی ایندش نا امیده و تا حدود کمی مردگریزی داره
در ضمن اون مجبوره حضور پدرش رو در خونه تحمل کنه و هیچ کس در اقوام درجه اول و دوم به بالا از اون بعد فهمیدن ماجرا حمایت نکرده …
الان امید وارم شما هر چه سریع تر به من پاسخ بدید چون مسئله ی جونش در میونه… اون برتی کنار اومدن با این مسئله باید چه کار کنه ؟
من چه کمکی میتونم بهش بکنم؟
ممنون

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم همان طور که در بیماری ها و مشکلات جسمانی یک فرد نمی تواند به عنوان واسطه به دکتر رفته و از ایشان درخواست نسخه برای فرد غایب کند و حتما لازم است برای درمان معاینه کامل از طرف دکتر صورت بگیرد در بیمارهای روانی و مشکلات روحی نیز بررسی دقیق وضعیت روانی احساسات و هیجانات، کارکردهای شناختی، سطح افسردگی از طریق تست و مصاحبه باید انجام بگیرد و پلان درمانی توسط روان درمانگر تنظیم شود بی شک ارتباطی که در داخل خانواده بوده تأثیر بسیار مخربی بر ذهن و روان دوستتان گذاشته و احساس تحقیر و خورد شدن، بی کفایتی و گناه، بدبینی نسبت به جنس مخالف و…در ایشان به وجود آمده به نظر می رسد در حال حاضر سعی کنید ارتباط خودتان را با ایشان حفظ کرده و ایشان را تشویق به به در جمع بودن کنید از طرفی می توانید ایشان را ارجاع به یک مشاور و روان درمانگر مجرب دهید شماره تلفن ۰۹۶۴۰۰ بخش مشاوره هم در خدمت شما خواهد بود موفق باشید.

سلام..ممنون به خاطر وقتی که برای پاسخگویی به سوالات ما میذارین..
یکسال پیش در محیط کار گول افکار شیطانی مردی رو خوردم که به ظاهر خودش رو عاشق پیشه معرفی کرد.۲۴ سالمه و شرایط روحی خوبی در خانواده ندارم ازاینکه کسی تا این حد بهم علاقمنده خوشحال بودم اما بعد از به بازی گرفتن روح و احساسم رفت و بعدا فهمیدم با هزار دختر دیگه هم رابطه داشته.یکساله هیچی جز احساس شک و بدبینی و ترس به هیچ مردی ندارم…چند وقتی هست کسی به قصد ازدواج وارد زندگیم شده اینبار به عشق و احساس و پاکی بودن این آدم شک ندارم اما تمام روز و شبم کابوس و ترس از اینه که دوباره به بازی گرفته بشم..قرار شده بعد از اتمام کارشناسی ارشد ازدواج کنیم و تو این مدت دوست باشیم. وقتی زنگ میزنم مشغول باشه یا جواب نده همون افکار منفی و ترس به سراغم میاد و از شدت ناراحتی و ترس تا چندین ساعت گریه میکنم به خودش که میگم دعوا میکنه و میگه به من اعتماد نداری اما نمیدونه که من گذشته چ ضربه بدی خوردم…خواهش میکنم پاسخ بدین چکارکنم..خیلی همدیگه رو دوست داریم اما این شک و ترس و بدبینی راحتم نمیذاره.واقعا از نظر روحی داغونم و حتی بعضی وقت ها از زندگی کردن هم ناامید میشم.

تصویر شهر سوال

با عرض سلام و تحیت خدمت شما خواهر گرامی

توجه داشته باشید که رویکرد یک مرد با یک زن در ایجاد ارتباط با یکدیگر کاملا متفاوت است چرا که نیازهای متفاوتی را تجربه می کنند، در غالب موارد ارتباط بانوان بیشتر بر مدار جلب حمایت و برطرف کردن نیاز عاطفی می چرخد، در حالیکه محور تشکیل چنین ارتباطی از سوی مردان را موضوعات جنسی تشکیل می دهد. که این تفاوت در رویکردها و نیازها خود زمینه ساز مشکلات بعدی است.

بر این اساس هرچند حضرتعالی در گذشته این تجربه تلخ را داشته اید اما جنبه عبرت آموزی ان را نباید از یاد ببرید. که البته بدبینی شما نیز در همین راستا توجیه می شود و قابل دفاع است.

در کنار این نکته باید سعی کنید میان موقعیتهای متفاوت فرق قائل شوید و به تعبیری از تعمیم مبالغه آمیز اجتناب کنید. مثلا در یک خواستگاری رسمی وجهی برای تردید در این سطح وجود ندارد.

بنابراین با مجزا کردن موقعیتها، نه گرفتار بدبینی فرا گیر شوید و نه خوشبینی بی اساس.

در قبال ارتباط جدید هم به نظر می رسد، قصد ازدواج توجیهی منطقی برای ورود به این عرصه نیست و احتمال تکرار تجربه گذشته وجود دارد ، لذا راه و انتخاب اصولی این است که یا این رابطه را قطع کنید و یا برای راستی آزمایی ادعای این فرد، از وی بخواهید بدون بهانه تراشی از شما به صورت رسمی (هماهنگی خانوادگی)، خواستگاری نمایند.

طبعا خواستگاری ایشان از شما به صورت رسمی، منافاتی با قرار ازدواج برای اتمام دوره تحصیل ندارد.

در پناه خدای متعال موفق باشید

سلام من عاشق یکی از قوم هامون شدم ولی اون نمیدونه ومن هم جرات گفتن به اون روندارم و میخوام تا وقتی که موقعش بشود به او فکر نکنم ولی نمیشه همش به او فکر میکنم به نظر شما چطور میتونم بهش فکر نکنم ل طفا جواب بدین .

تصویر شهر سوال

با عرض سلام و پوزش از تاخیر بوجود آمده
پاسخ سوال خود را در این آدرس مطالعه نمائید.
http://www.soalcity.ir/node/2344

سلام….
خیلی ممنون…..

ماکه خوندیم و به نتیجه ای نرسیدیم……

پدر عشق بسوزد که در آورد پدرم

تصویر soalcity

سلام
عمل را باید به خواندن اضافه کرد.

باسلام….
من یه دختره ۲۰ ساله هستم که بایه نفردوستم.خیلی همدیگه رو دوست داریم ولی اون دوسته منو هم دوست داره و به خودمم گفته.حتی چندوقت پیش اونو بوسیده.
من هرکارمیکنم نمیتونم بااین مسئله کناربیام وفراموشش کنم

شماگفتین که باید از چیزایی که مارو یاده اون خاطره میندازن دوری کنیم…
ولی من همیشه دوستم و دوست پسرمو تودانشگاه میبینم.میخوام سعی کنم که کمتردوسش داشته باشم شاید اینجوری ازناراحتی درونم کاسته شه.ولی واقعانمیتونم من خیلی دوسش دارم.ازطرفی هم یکی ازآشناهای دورمون میشه وچه بخوام چه نخوام ملاقاتش میکنم.
خواهش میکنم کمکم کنین!

تصویر شهر سوال

با عرض سلام و تحیت
به طور معمول هر کاری اعم از ایجابی یا سلبی، علاوه بر اینکه نیازمند شناخت و آگاهی است، به انگیزه نیز نیاز دارد، به عبارتی علاوه بر مقوله بینش به مقوله گرایش نیز نیاز است.
در ارتباط با موضوع مذکور خوشبختانه به نظر می رسد شما واجد شناخت لازم هستید که البته گامی لازم و لی ناکافی است. از اینرو لازم است تلاش کنید تا بعد گرایشی خود را نسبت به ترک ارتباط با این فرد، به بعد بینشی ضمیمه نمایید.
برای دستیابی به گرایش پیدا کردن به ترک چنین ارتباطی پیشنهاد می شود:
_ بعد شناختی خود را نسبت به پیامدهای این ارتباط افزایش دهید.
_ به پیامدهای چنین ارتباطی بیشتر بیندیشید
_ با آینده نگری، از لذت آنی چنین ارتباطی عبور کنید.
_ سعی کنید خود را در ۱۵ یا ۱۰ سال آینده تصور کنید، اینکه قرار است نقش مادری را عهده دار شوید، اینکه ممکن است این فرد در ظرف زمانی بعد از ازدواج نیز، ارتباطهای پیش از ازدواج را تجربه کنید، اینکه بعد از سالیان سال جوانی خود را از دست داده اید و راه بازگشت ندارید و…. به این منظور خوب است که تصویر مثبت و منفی خود را از ۱۵ سال آینده در ۲ صفحه جداگانه نقاشی کنید و در این خصوص سعی کنید همه حوادث احتمالی منفی را بدون خودفریبی و سانسور و با کمال صداقت ترسیم نمایید.
_ چشمان خود را باز کنید و از کنار عیبها و نقاط ضعف ایشان به آسانی عبور نکنید!
_ با ارتقاء تقیدات مذهبی، خودکنترلی خود را افزایش دهید
_ از خدای متعال استعانت بجویید.

با مسئلت توفیق شما از درگاه خدای متعال

سلام خسته نباشید.
مطالبتون خیلی جالب بود.من ۱۵ساله ازدواج کردم ودوتا بچه دارم. دو سال پیش ضربه ی بدی از خانواده ام خوردم خیلی بد ناقص شدم افسرده شدم اصلا خنده رو لبهام نمیاد. با وجود اینکه خیلی سعی کردم فراموش کنم ولی نمیشه. هراز گاهی بیادم میفته دوباره افسردگی شدید میاد سراغم.خیلی با خودم در جنگم از طرفی در روبرو به همه نشون میدم برام اهمیتی نداره ولی از طرف دیگه از درون داغونم. کاش میشد ترکشون میکردم ولی از عاق پدرومادرم میترسم .چکارکنم؟موندم. اگه میتونید منو راهنمایی کنید.ممنون

تصویر شهر سوال

با عرض سلام و تحیت محضر حضرتعالی
از مشکلات پیش آمده برای حضرتعالی متاسفم و از خدای متعال سلامت و عافیت حضرتعالی را مسئلت دارم.
رنج و ملال، ناکامی و شکست، سختی و دشواری و…همه از لوازم زندگی دنیوی و البته یک روی سکه آن هستند. در کنار این ناملایمات است که، لذت و کامیابی معنا پیدا می کند. درست مانند معنا پیدا کردن روز در کنار شب! اگر شبی نباشد روزی نیست و اگر شکست و سختی نباشد، موفقیت و کامیابی نیست.
بنابراین بدون اینکه سختیها را انکار کنیم لازم است در کنار آن، سرمایه های مادی و معنوی خود را بیشتر ببینیم.
خوب زندگی کردن یک هنر است، و مدیریت آن از مسیر لذت بردن از داشتن داشته ها می گذرد و نه نداشتن نداشته ها!!! چرا که نداشته های ما تمامی ندارد و قابل شمارش نیست!! هنر زندگی به این است که قدر داشته ها را بدانیم و شکر آنها را بجا آوریم و نه اینکه به خاطر نداشته ها ناسپاسی کنیم. ناسپاسی نه تنها نداشته های ما را به داشته تبدیل نمی کند بلکه بالعکس داشته های ما را به نداشته تبدیل می کند و این قانون زندگی است.
لازم است تغییر را در زندگی خود دنبال کنید و از گرفتاری در دام عادت و روزمره گی خود را خارج کنید، روزمرگی و عادت یعنی مرگ تدریجی! پس تصمیم بگیرید در سطح افکار و باورهای خود و همچنین رفتارها تغییر را دنبال کنید، برای موفقیت بیشتر در این مسیر پیشنهاد می شود؛
_ لیستی از داشته های مادی و معنوی خود تهیه کنید.
_از میان این لیست، تعدادی از آنها را که از درجه اهمیت بالاتری برای شما برخوردار است، مشخص کنید و با خود تصور کنید که اگر این داشته ها را نمی داشتید، زندگی چقدر برای شما دشوار می شد وحالا که از آنها برخوردارید، شکرگزاری کنید و از داشتن آنها لذت ببرید و نه از نداشتن نداشته ها غم و اندوه!
_ به بهانه ناراحتی و…لبخند روزانه را فراموش نکنید، خود را وادار به خندیدن کنید چرا که خنده بر هر دردی دواست.
_به فرا گرفتن مهارتی جدید و جذاب، رو بیاورید
_ به ظاهر خود رسیدگی بیشتری کنید، استفاده از رنگهای روشن در لباس، لباس اتو کشیده و مرتب، استفاده از عطر و…
_ حضور در جمع و پرهیز از تنهایی و گوشه گیری
_ مدیریت فکر، به این معنا که وقتی افکار منفی و خاطرات تلخ به ذهنتان خطور می کند، سعی کنید با تغییر موقعیت مکانی، افکار مثبت را جایگزین نمایید و از دامن زدن به افکار منفی خودداری کنید.
_ تفریح، گردش، مسافرت و ورزش نقش بسزایی در سطح نشاط شما خواهد داشت.
_ به خواب خود اهمیت بیشتری دهید( از کم خوابی و پر خوابی اجتناب کنید، سر شب بخوابید، اتاق خواب را تاریک کنید، خواب روز را حذف و یا کاهش دهید و…)
_ به تغذیه سالم اهتمام داشته باشید( در این خصوص با یک متحصص طب سنتی یا اسلامی مشورت نمایید)
_ با یک روانشناس گفتگو کنید
_ از خدای متعال استمداد بطلبید و رابطه معنوی خود را تقویت نمایید

در پناه خدای متعال موفق باشید.

سلام.
یک سال پیش در محیط کار گول افکار شیطانی مردی را خوردم که خودش را عاشق پیشه و قصدش را ازدواج عنوان کرد بعد از مدت شش ماه رابطه تلفنی و بازی دادن احساسات و باورم متوجه شدم با دختران وزنان زیادی حتی در حد رابطه نامشروع ارتباط داشته است. من که تا به حال به کسی دل نبسته بودم این اتفاق سخت ترین و دردآورترین اتفاق زندگی ام بود ضمن اینکه با توجه به مشکلات خانوداگی که داشتم با تمام وجود دلبسته شده بودم و او را پناهگاه تنهایی هایم می دانستم.. حدود یکسال است از آن ماجرا میگذرد و من به شدت افسرده و گوشه گیر شده ام نسبت به همه مردها بی اعتماد و بدبین و شکاک شده ام..حال روحی خوبی ندارم..جتی نمیتوانم دیگر به هیچ موردی برای ازوداج فکر کنم چرا که تمام باور اعتماد من ویران شده است..چطور میتوانم این خاطره تلخ را فراموش کنم..چطور؟

تصویر شهر سوال

ضمن عرض سلام و تحیت از حسن اعتماد شما خواهر گرامی سپاسگزارم.
همچنین از وضعیت پیش امده متاسفم و امیدوارم با لطف حضرت رب هرچه سریعتر موقعیت خود را بازسازی کنید.
در خصوص این موضوع به نکات زیر توجه بفرماید؛

۱- به این اتفاق به چشم یک تجربه نگاه کنید و در کنار نقاط منفی و آسیبهایی که از این رهگذر متوجه شما شده است، به این نکته بیندیشید که با کمک خدای متعال، پیش از متحمل شدن دیگر آسیبهای اخلاقی، روانی و….، هویت این فرد برای شما فاش شد…
به این بیندیشید که اگر خدای ناخواسته شما بعد از ازدواج، متوجه شخصیت چنین فردی می شدید…

۲- نباید اجازه دهید گرفتار تعمیم مبالغه آمیز شوید. همانطور که اعتماد و ارتباط شما با این شخص غلط و اشتباه بوده است، تعمیم دان شخصیت و ویژگیهای اخلاقی او به دیگران نیز، خطای دیگری است که لازم است از ان اجتناب شود. شما نباید ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی، خانوادگی، اعتقادی و هویتی افراد را فراموش کنید، چرا که به تعداد افراد بشر، شخصیت متمایز و متفاوت وجود دارد.

۳- آسیبی که متوجه شما شده است معلول اعتماد بی پایه و بدون دلیل شما بوده است، پس همیشه از اعتماد بدون پشتوانه بپرهیزید اما نباید از اعتمادی که همراه با دلیل و پشتوانه است، خود را محروم کنید.

۴- سعی کنید نه در گذشته زندگی کنید و نه در آینده. بلکه ” اینجا و اکنون ” را دریابید. با تجربه گذشته، آینده خود را آباد نمایید.

۵- کمتر به خاطرات گذشته دامن بزنید و افکار پیرامون آن را پرورش ندهید. به این منظور پیشنهاد می شود؛ وقایع گذشته مربوط به این ارتباط را، با تمام جزییات بنویسد، مرور کنید و بخوانید، سپس پاره کنید و دور بریزید!!!
در صورت امکان برای چند روز این کار را انجام دهید و در ادامه، سعی کنید به این خاطرات نیندیشید و نسبت آن بی اعتنا و کم توجه باشید.

۶- از خلوت و تنهایی فاصله بگیرید و حضور خود را در جمع (مذهبی، فامیلی، دوستانه و…) افزایش دهید.

۷- اجازه ندهید لبخند از چهره شما فاصله بگیرد، هر چند که لبخندی ساختگی باشد!

۸- تفریح، مسافرت برای روحیه شما مفید است

۹- از ورزش منظم غفلت نکنید، پس در اولین فرصت در یک باشگاه ورزشی ثبت نام کنید.

۱۰- به تغذیه سالم ( یاد و نام خدا، شکرگزاری، غذای مطابق طبع و مزاج، حذف غذاهای فست فودی و…) و خواب مناسب (خواب سرشب، حذف و یا کاهش خواب روز، پرهیز لز کم خوابی و پرخوابی، نام خدای متعال و…) توجه ویزه داشته باشید.

۱۱- برای ازدواج بهتر است از چنین وضعیتی فاصله بگیرید وسپس اقدام به ازدواج و یا پاسخ مثبت به خواستگار بدهید.

۱۲- بعد از برطرف شدن این وضعیت، موضوع ازدواج را به شیوه سنتی دنبال نمایید.

۱۳- همیشه از خدای متعال استعانت بجویید.

انتظار می رود با توجه و رعایت نکات فوق (حداقل بخشی که برای شما مقدور است)، از این وضعیت خارج شوید، اما در صورت تدوام احتمالی این وضعیت به صورت حضوری با یک روانشناس مشورت نمایید.

شهر سوال فقط شهر سوال است ،شهر جواب نیست !

تصویر شهر سوال

با سلام دوست گرامی
اگر دقت فرمائید ما در بخش نظرات اعلام نمودیم که به سوالات مشاوره ای در حال حاضر پاسخ نمیدهیم. با اینحال لطفا سوال خود را مجددا مطرح نمائید تا پاسخ سوال حضرتعالی در اسرع وقت ارائه گردد.

باسلام و ضمن عرض خواهی از شما راستش که دچار مشکلات روحی شدم که که یکی از اونا این است که چگونه دروغگویی را از بین بپرم و دوم این که من مجرد هستم و نمی دانم چگونه بدون شغل ازدواج کنم و حتی چگونه با سلام دختردر زمینه ازدواج صحبت کنم!

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر و پوزش از تاخیر بوجود آمده
سوال شما ابهامات و نکات غیر شفاف و صریحی دارد که در پرسش بعدی این ابهامات بهتر است برطرف شود تا مشاوره بهتری داده شود:
۱- منظورتان ازمشکلات روحی چیست؟ و تأثیراتی که بر زندگی روزمره شما گذاشته چیست؟
۲- منظورتان از چگونه با سلام دختر در زمینه ازدواج صحبت کنم چیست؟
اما به نظر می رسد فشارهای عصبی باعث شده که بخش شناختی و منطقی شما ضعیف شده و اعتماد به نفس شما را کاهش داده است بنابراین بهتر است ابتدا برای بهتر شدن وضعیت روانی و ذهنی اقدام به مشاوره حضوری کنید و سیستم شناختی – عاطفی و هیجانی خود را تنظیم کنید در مورد مسأله دروغ به نظر می رسد قدری تعارض پیدا کرده اید پس با کمک مشاور می توانید این مسأله را نیز مرتفع کنید چون کسی که احساس می کند رفتار دروغ گویی دارد به جای خودسرزنشی و به وجودآوردن تعارض و وسواس فکری نسبت به این موضوع ابتدا با درونگری ، ریشه آن را شناسایی می کند و بعد با تلاش و سعی خود سعی می کند تدریجی و مرحله به مرحله آمار دروغ گویی خودش را کاهش دهد اما چرا این مسَأله باعث بهم ریختگی وضعیت ذهنی و روانی شما شده است به دلیل ضعیف شدن منطق ذهن تان است که با کمک مشاور ان شاء الله مرتفع می شود. موفق باشید.

سلام من ۲۸ سالمه و مجرد يك سال پيش به پسري ۳۳ ساله به اسم ف علاقه مند شدم كه همكار هم هستيم اونم ميدونست اما در مقابل احساس من بي تفاوت بود تا اينكه چند روز پيش باهاش حرف زدم و اون در جواب من فقط گفت شرايط ازدواج رو نداره… من بارها از خدا خواستمش من بارها ابا اطمينان اينكه دعام مستجاب ميشه دعا كردم بارها از خداي مهربون خواستمش و ازش كمك خواستم كه بهم كمك كنه بتونم باهاش ازدواج كنم اما جوابي كه شنيدم شوكم كرد… هنوز باور نكردم اون فرد به من علاقه اي نداره … مشكل اينجاست كه حسي درونم باعث ميشه هنوز اميدوار باشم… خيلي احساس نزديك بودن با ف رو دارم انگار سالهاست باهم زندگي ميكنيم لطفا كمكم كنين من بايد چيكار كنم…

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
یکی از اتفاقات مهمی که در زندگی هر انسانی اتفاق می افتد ازدواج و تشکیل زندگی متأهلی است که فرد باید با دقت لازم بدون وابستگی احساسی شریک زندگی خود را انتخاب کند.
متأسفانه مسیری که شما برای انتخاب همسر انتخاب کرده اید مسیر احساسی و هیجانی است و باعث می شود انتخاب احساسی و غیر عاقلانه ای داشته باشید. افرادی که نیاز به توجه و تأیید دیگران دارند و به اصطلاح شخصیت مهرطلبی دارند نیاز به تأیید و توجه دیگران دارند که متأسفانه عزت نفس و اعتماد به نفس خودشان را به شدت پایین می آورند و زندگی و نفس کشیدن خود را به ارتباط با دیگران و توجه دیگران، پیوند می زنند. در فرهنگ ما معمولا پسرها اگر قصد ازدواج و حتی رابطه دوستی با فردی داشته باشند به سرعت آن را به نحوی به گوش طرف مقابل می رسانند پس سعی کنید احترام خود و استقلال شخصیتی خود را حفظ کنید و نیازهای درونی و خواسته هایی که در روان شما باعث بروز چنین وابستگی هایی شده است و شما را مجبور به این رابطه و وابستگی کرده است را شناسایی کرده، مدیرت و کنترل نمایید.
نقاط مثبت و خوبی های خودتان را شناسایی کنید و مرور کنید، برای خودتان ارزش قایل شوید و سعی کنید تا این خودتان را تحقیر نکنید زیرا بر فرض ازدواج با ایشان اولا معلوم نیست شخصیت شما و ایشان همخوانی داشته باشد و ثانیا ممکن است اجبار به ازدواج و وابستگی یکطرفه شما باعث بحث و مجادلاتی در زندگی و سرزنش شما توسط طرف مقابل شود. پس نسبت به آسیب ها ادامه این احساس وابستگی مطالبی را بنویسید و برای کاهش وابستگی از محرک های بیرونی که باعث تشدید این وابستگی می شود مانند محل کار و… پرهیز کنید موفق باشید.

سلام
پسری ۲۵ ساله هستم مدت یکسال بیشتره با دختری آشنا شدم که تو این مدت به نوعی سنگ صبور هم بودیم در ضمن ما با هم مقالات علمی خوبی هم کار کردیم من مقاله نوشتن ازش یاد گرفتم و در کل چند بار بیشتر ندیدمش اونم بیشتر برا کلاس مقاله اهل بیرون رفتن واینا نیست منم اینطوریم ولی با دوستان قدیمیش سفر زیاد میره .اینطوری بگم که من کلا آدم ساده و باهوشی هستم ولی سادگیم بیشتره اونم مثل منه ولی با تجربه تره . در کل هر دومون حس میکنیم تنهاییم . قبل از عید تو یه برنامه ای که جمع دوستان هم زیاد بود بهش گفتم که من یه دوست واقعی دارم اونم تویی بعد از اون فکر میکنم دیگه من براش مهم نیستم البته اون با آدم های خیلی زیادی در ارتباطه ولی من در این مورد ازش چیزی نپرسیدم . یک ماهی میشه که بد جور افکارم خراب شده به نوعی خیلی دوسش دارم ولی اون تو این یکماه جواب اس وزنگمم نداده ولی هر موقع جواب بده ما با هم همیشه خوب صحبت میکنیم مثل دیروز که باور کنید خیلی حس کردم دوسش دارم ولی نگفتم بهش . آخه خودش میگه تو فاز ازدواج نیست تازه منم که یه رده از خودش کمترم نمیدونم چه ارتباطی بین ما هست اخه ازدواج هم بگمبهش قبول نمیکنه . با اینکه باهاش خوب حرف زدم ولی باز حس میکنم دلش با یکی دیگست . نمیدونم میخام این سری حرفامو بهش بگم بنظرتون چی بگم بهش ؟ خواهش میکنم منو درمورد این ارتباط راهنمایی کنید به خوبی به سرانجامش برسونم .

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
اگر اجازه بدهید قدری دلسوزانه و صریح با شما صحبت کنیم خدمت شما عرض کنم ارتباط با جنس مخالف بدون هدف مشخص و منطقی صرفا برای درددل و سنگ صبور بودن نشان دهنده مشکلات عاطفی و شخصیتی شماست. هر فرد ممکن است مشکلاتی در زندگی شخصی و خانوادگی اش داشته باشد که برای حل و کنار آمدن با این مشکلات باید از روش و مسیر مناسب اقدام کند مثلا با یک متخصص و یا مشاور درباره مشکلات صحبت کند اینکه شما صرفا برای انتخاب یک سنگ صبور با جنس مخالفی ارتباط بگیرید مشکلات شما را بیشتر خواهد کرد . همانطور که متوجه شده اید ایشان فردی که تماس ها و ارتباطات متعددی دارد و نمی تواند حتی یک هم صحبت خوبی باشد. سخن این جاست که چرا شما اینقدر خودتان را تحقیر و ذلیل کرده اید که با کسی که روابط ایشان آشکار است خودتان را تحمیل می کنید و ارزش و قیمت خودتان را تا این حد پایین می آورید. قدری ارزش و جایگاه و اعتبار خود را دوباره به دست آورید و اینقدر به خود شخصیتتان آسیب نزنید وابستگی شما هم باعث افسردگی شما می شود و هم باعث انتخاب ناسالم مسیر زندگی و تخلیه هیجانی خواهد شد لذا توصیه های زیر را جدی بگیرید:

۱. نگاه های خود را کنترل کنید زیرا هر نگاهی می تواند شعله های این ارتباط را بیشتر کند و شما را با مشکل جدی مواجه نماید از این رو خداوند متعال زنان و مردان مؤمن را از نگاه به نامحرم منع کرده است سوره نور، آیات ۳۰ و ۳۱.
۲. سعی کنید به هیچ وجه به بدن، به ویژه صورت و چشمان او نگاه نکنید. این نگاه ها حتی اگر در آغاز به قصد لذت نباشد مقدمه آن را فراهم می کند و تکرار آن مشکل ساز می شود.
۳. علاوه بر کنترل نگاه، دل خود را کنترل کنید و از فکر کردن به او خودداری کنید و هرگونه آثاری که شما را به یاد او می اندازد از قبیل نوشته، جزوه، کتاب، عکس و… را از خود دور کنید.
۴. از هرگونه تماس تلفنی یا مکاتبه ای با او خودداری کنید.
۵. برنامه کاری و درسی خود را به گونه ای تنظیم کنید که کم با او برخورد داشته باشید و او کمتر در تیررس دید شما باشد.
۶. تا آنجا که امکان دارد کمتر در تنهایی قرار بگیرید زیرا هنگام تنهایی آن فرد بیشتر در ذهن شما مجسم می شود و ذهن و دل شما را به خود مشغول می کند.
۷. به خود تلقین کنید که «من نباید به فردی که نسبت به من بی تمایل است و به فرد دیگری تمایل داشته، علاقه داشته باشم».
۸. به خود تلقین کنید که چرا من باید علاقه و انرژی عاطفی خودم را روی فردی هزینه کنم که معلوم نیست با من باشد، من باید این علاقه ها و عواطف ر ا برای کسی خرج کنم که خریدار باشد و برای زندگی آینده ام مفید».
۹.با توجه و تمرکز روی مسائل معنوی به ویژه نماز و شرکت در مراسم مذهبی به خود آرامش دهید.
۱۰. از لحاظ روانشناسی یکی از علل ایجاد افسردگی در افراد, شکل گیری دلبستگی های بیجا بین افراد و سپس گسسته شدن این دلبستگی است. تحقیقات متعدد هم این امر را اثبات نموده است. پس قبل از اینکه سروکارتان با قرص های آرام بخش و شوک الکتریکی و … بیفتد به فکر سلامت روان خود باشید و ارداه جدی در فراموشی فرد مذکور را پیشه خود کنید.

با توجه به این كه نظر او در موردارتباط سالم با شما که نهایتا به ازدواج ختم می شود منفی بوده تأكید می كنیم راهکارهایی که ارائه شد به ویژه راهکار ۷ و ۸ و ۹ را مورد توجه قرار داده به آنها عمل کنید و فکر او را از ذهن خود خارج کنید .

سعی کنید نیازها و کمبودهای عاطفی خودتان را شناسایی کنید و راه مناسبی برای برآورده کردن آن با کمک مشاور پیدا کنید و اینقدر نیاز به توجه و محبت دیگران نداشته باشید موفق باشید.

سلام خسته نباشید من ۲۲سالمه وازدواج کردم تو یه مقطع ازدوران نوجوانیم کلی دوست پسرداشتم نمیدونم هدفم چی بود ولی واقعا ضربه خوردم به ابروم لطمه خورد الان شرایط اجتماعی خوبی دارم و شوهر خوبی دارم ازاینکه همه به من به چشم یه دختر بد نگاه کنن اعتماد به نفسم روازددست میدم هرصبحم با این افکار که مردم راجع به من چی فکرمیکنن شروع وباسردرد تموم میشه کاش بتونم به خودم بیام وگذشته ی لعنتیم رواریاد ببرم

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
هر انسانی غیر معصوم ممکن است در دوره ای از زندگی به دلایلی دچار لغزش هایی بشود اما بعد از پشیمانی قلبی و عملی مانند کسی که گناهی مرتکب نشده است پس با این فکرهای مخرب و ناامید کننده که خود ممکن است لغزشی مجددی را به وجود آورد مبارزه کنید.

قدری به نقاط مثبت و خوبی های خود فکر کنید و آنها را بنویسید و همیشه مرور کنید آنها را بی ارزش نکنید و سعی کنید با احترام به خود از شر این گونه افکار بی لذت کننده لحظات زندگی خلاص شوید. طبق فرمایشات معصومین و روان شناسان گذشته ها گذشته و آینده هنوز نیومده پس با زندگی در حال و مبارزه با افکار گذشته که الان و اکنون شما را خراب می کند مبارزه کنید.
اگر شما با ارتباط با خدا و فرستادگان خدا بین خود و خدایتان را اصلاح و درست کنید قطعا خداوند بین شما و بین مردم را اصلاح خواهد کرد و دیدشان را نسبت به شما مثبت خواهد کرد. نکته دیگر اینکه شما برای زنده ماندن نفس می کشید نه برای دیگران پس برای دیگران هم زندگی نکنید قدری خودتان باشید و با افتخار بر پاکی در حال حاضرتان با این گونه افکار وسواسی مبارزه کنید نیک بدانید انسان ها آنقدر بیکار نیستند که یک رفتار گذشته فرد را در ذهن مرور کنند از طرفی هیچ انسانی توانایی خواندن ذهن دیگران را ندارد شما متأسفانه با خواند ذهن و نگاه دیگران دچار خطا در ارزیابی و قضاوت نگاه دیگران به خودتان شده اید که باید به سرعت این عینک بدبینی را از چشم ذهنتان بردارید

موفق باشید.

با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما و تشكر بخاطر پاسخگويي به سوالات دوستان گرامي
من خانمي ٣٢ ساله هستم و ٧ ساله كه ازدواج كردم و همسرم را خيلي دوست دارم ولي مشكل من اينه كه دوست دارم جلب توجه كنم براي مرداي نامحرم، و از اينكه اونا بم توجه كنن يا من مركز توجه اونا باشم لذت ميبرم ودر اين صورت احساس رضايت ميكنم و حس خوبي دارم براي همين با اينكه سني ازم گذشته همچنان در جمع دوستان و خانواده پرانرژي هستم و رفتارها و شيطنتهاي يه دختر ٢٠ ساله يا حتي كمتر از خودم نشون ميدم و اگه هم سعي كنم خودم را كنترل كنم حس افسردگي بم دست ميده كه حتي باعث سوال ميشه و بقيه فكر ميكنن من از چيزي يا كسي ناراحتم.
كلا نظر ديگران در مورد خودم برام بي نهايت مهمه و اگه كسي مخصوصا يه آقا از من ناراحت شه يا حداقل من اينطور تصور كنم اين موضوع فكر من را روزها يا هفته ها به هم ميريزه.
يه مثال ميزنم:
چندماهي هست كه پسر يكي از فاميلهاي شوهرم كه حدود ٢٠ سالشه به من ابراز علاقه ميكنه و پيشنهاد دوستي ميده، ما خيلي همديگه رو ميديديم البته فقط تو جمع خانواده .اون خيلي اصرار داشت كه گاهي هم با هم بريم بيرون ولي من قبول نمي كردم و ميگفتم حس من به تو مثه داداشمه ولي اين واقعيت نداشت چون فكر اون تمام مدت شب و روز تو ذهنمه و تقريبا دارم با اون و خاط اتش زن گي ميكنم با اينكه خودم بش گفته بودم ديگه بم اس نده خودم گاهي بش مسيج ميدادم تا اينكه چند روز پيش خودش بم گفت هر چي بين ما بوده مال گذشتس و بهتره بي خيال شيم. اين موضوع و اين حرفش كلا اعصاب من رو بهم ريخته و آرامش رو از من گرفته.
ميتونيد راهنمايي كنيد چطور ميتونه اون و حرفايي كه به من زده ( وكلي بم برخورده) را فراموش كنم و برگردم به زندگي عادي خودم!؟
و كلا چطور ميتونم به زندگيم و عشق شوهرم راضي و خوشحال باشم و ديگران اهميتي برام نداشتن؟
با تشكر

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
وضعیتی که شما در آن قرار دارید نیاز به یک تست شخصیتی دارد به نظر می رسد برخی از وابستگی ها و یا اینکه دوست دارید از طرف جنس مخالف دوست داشته باشید و این کار را هم مشکل می دانید یک تعارض شخصیتی است. از طرفی شما دوست دارید که به عشق شوهرتان راضی و خوشحال باشید ولی در رفتار و عمل این اتفاق نمی افتد که این هم باید با مشاوره حضوری گفت و گو شود.
به نظر می رسد نیاز به دوست داشته شدن و تحویل گرفتن و توجه جنس مخالف به شما ریشه در دوران کودکی و برآورده نشدن نیازهای مذکور در کنار همسرتان باشد که مشاوره حضوری با صحبتی که با همسرتان خواهد داشت ایشان را به تکلیف و وظیفه اش نسبت به شما آشناتر خواهد کرد تا شما رضایت بالایی در کنار همسرتان داشته باشید و به صورت اتوماتیک نیاز به دیده شدن و طلب محبت شما از روش نامناسب هم به شدن کاهش خواهد یافت موفق باشید.

با سلام و تشکر بابت این سایت عالی
من مشکلات خیلی زیادی در زندگی داشتم و دارم که باعث شده از پدرم متنفر شوم و هیچ علاقه ای هم ندارم که این تنفر به دوستی تبدیل شود چون او یک فرد بداصل است. هیچ راهی ندارم مدام تشویش فکر دارم . مادرم در دست او اسیر است. به خاطر آبرویی که “بیرونش دیگران را می کشد داخلش خودمان را” شرایط شکایت و شکایت کشی هم نداریم در ضمن نمی دانیم آینده اش چه می شود. پدرم یک فرد تحصیلکرده با جایگاه اجتماعی بالا و بسیار زبان دار سفسطه گر هست. هیچ چیز به اندازه هرجایی بودنش من را عذاب نمی دهد. احساس می کنم دارم خفه می شوم. هرلحظه ممکن است زندگیمان از هم بپاشد و پدرم برود سراغ عشق و حال خودش. زندگی که ما خیلی زودتر می توانستیم از هم بپاشیم اما به خاطر ابرو مشکلات بعدش این کار را نکردیم.باید چه کنم. دوست دارم بمیرد اما نمی میرد

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
از اینکه ما را در مشکلات خودتان شریک کردید و احساسات خودتان را مطرح کرده اید بسیار سپاسگزاریم اما برای متوجه شدن بهتر مسأله بهتر است شما از طریق مشاوره حضوری اقدام کنید اما به هر حال هر چند شما با این پدر که معلوم نیست تا چه حدی شناخت و بینش نسبت به خوب و بد بودن رفتارش دارد از طرفی معلوم نیست در اثر چه مشکلات و آسیب هایی رفتارهایی به قول شما بیمار گونه انجام می دهد اما به هر حال این حجم سنگین احساس تنفر و خشم و عصبانیت باعث به وجود آمدن اختلال روانی در شخصیت شما و آسیب های جبران ناپذیری در احساس ، هیجان ، شناخت و تفکر شما خواهد داشت . به هر حال هر فردی در زندگی ممکن است رفتارهای نابهنجاری داشته باشد که اگر این رفتارها شدید باشد که نیاز به روان شناس و روان پزشک دارد و اگر شدید نباشد با توجه به نقاط مثبت و خوبی های فرد می توان با اندکی تحمل و گذشت و افزایش ظرفیت بخشش را برای آرامش به خود هدیه داد به هر حال پدر شما حداقل یک ویژگی مثبت می تواند داشته باشد که آن ویژگی مثبت تحت تأثیر ویژگی های منفی قرار گرفته است و نادیده گرفته شده است که باید شما توجه کنید و سعی کنید کمتر بر نقاط منفی ایشان متمرکز شوید به هر حال شما زمانی می توانید آرزوی مرگ یک انسانی را در سر داشته باشید که کوچکترین مراقبت و حفاظت از شما را به عنوان پدر نداشته است مثلا اگر شما در سن شیرخوارگی که نیاز به مراقبت داشته باشید و پدر هیچ گونه قدمی در حفاظت و مراقبت برنداشته باشد و اکنون شما دچار آسیب جسمی و یا عقلی بوده اید ممکن بود چنین آرزویی در نگاه اول و ناپخته استحقاق گفتن از طرف شما را داشت اما این فرض در زندگی شما نیست پس تصور کنید پدر به دلیل یک حادثه و اتفاق از سر تا باندپیچی شده و به دلیل شدت جراحات و درد ناسزاگویی به همه می کند و با انتظارات معقول خانواده گوش نمی دهد و همیشه بی حوصلی می کند اعضای خانواده با دیدن شدت جراحات و درد در مرحله اول ظرفیت و تحمل خودشان را بالا می بردند و در مرحله بعدی با مراجعه به دکتر و گرفتن آرامش و مسکن از بی حوصله گی ها و غر زدن ها ایشان جلوگیری می کردند شما هم در این وضعیت ابتدا با گفت و گو و کمک خواهی و استفاده از موضوعاتی که پدر نسبت به آنها حساس و برایش مهم است و به قول معروف حاضر است به خاطر آنها از رفتارهای منفی خود بکاهد استفاده کنید و در نهایت به جای تحمل کردن و پرخاشگری علیه خود و منفعل برخورد کردن از راه قانونی و مکانیزم های کنترل کننده اجتماعی استفاده کنید قطعا آروزی مرگ کردن و یا تحمل اسارت و بد رفتاری های پدر سخت تر از چیزی است که شما اسم آن را آبرو می گذارید موفق باشید.

من سه سال است که با پسری دوست هستم دیگر تمایلی به ادامه ی رابطه ندارم اما او ول کن نیست و هر کاری میکنم من را ول نمیکند از طرفی هم برای امدن به خاستگاری بهانه تراشی میکند.هرچی هم بهش میگم دیگه دوستت ندارم ولم نمیکنه . من چطوری میتونم از دستش خلاص بشم؟تورو خدا دعا کنیددست از سرم برداره من میخوام توبه کنم که رابطه داشتم با یه پسر غریبه اما اون چون ازم جدا نمیشه نمیشه توبه کنم کمکم کنید من چی کار کنم

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
بهتر بود هدف و انگیزه شما از این دوستی توضیح می دادید و دلیل جداشدن را هم می فرمودید به هر حال افکار و احساسات و به طور کلی شخصیت ها در مجاورت و کنارهم قرارگرفتن وابسته همدیگر می شود . اگر ایشان به صورت رسمی اقدام می کنند که با یک مشاوره پیش از ازدوج و کسب آگاهی های لازم نسبت به افزایش مهارت های زندگی و برنامه ریزی برای مشکلات احتمالی در این نوع ازدواج های که از قبل آشنایی و علاقه مندی وجود داشته است وارد مراحل رسمی خواستگاری شوید اما اگر ایشان مانند تمام افرادی که وارد رابطه می شوند ولی هدف منطقی ندارند و فقط تخلیه احساسات و عواطف و آشکار شدن رفتارهای بیمارگونه جنسی و هیجانی آن به صورتی که هیچ ضمانت قانونی و اخلاقی برای طرف مقابل قرار نمی دهند و دقیقا به عنوان یک وسیله ارضاء و تخلیه از طرف مقابل استفاده می کنند و با بهانه های مختلف و واهی قصد به خطر انداختن و افزایش هزینه های خود ندارند ، اگر ایشان این وضعیت را دارد شما بهتر بود به این آسانی در چنگال ایشان قرار نمی گرفتید اما به هر حال شما باید با حذف وسایل ارتباطی مانند موبایل و… و قاطعیت ارتباط را قطع کنید موفق باشید.

سلام
حدود ۱ سالی می شه که رازی رو تو دلم نگه داشتم و به خاطر ترسم از رفتن آبروم جلو خانواده و دوستام به کسی نگفتم همین مساله باعث شد بیشتر عذاب بکشم …من ۲۴ سالمه فوق لیسانس اقتصادم و دختری کم و بیش مغرور (این طور که بقیه می گن).خیلیا اومدن تو زندگیم ولی گذاشتمشون کنار …اصلا تو زندگیم عاشقانه به هیچ کس نگاه نکرده بودم…تا اینکه حدود ۱ سال پیش مادر یه آقا پسری اومد واسه خاستگاریم و مادر من بدون مشورت با من رد کرد و بعد ازون به من ماجرا رو گفت. منم چون تو شهر کوچکی زندکی می کنیم اون پسر رو می شناختم و یه جورایی قبلا یه حس خیلی کمی بهش داشتم…واسه همین بعد این ماجرا رفتم سراغ آمار در آوردن از پسره کم کم احساس کردم داره یه رگه هایی از دوست داشتن درونم به وجود میاد ولی جدی نمیگرفتم(وضع مالیش خوبه و اولش خودم فکر می کردم شاید علتش همینه ) ولی کم کم فهمیدم ازین چیزا گذشته کارم… حالا به حد جنون رسیدم از عشق این پسر و روز و شب تو فکرم و زندگیم مختل! اوایل خودش دنبالم میومد تو خیابون ولی من اصلا محل نمی دادم چون نمی خواستم یه درصد به دوستی فکر کنه! ازونجایی که مغرورم هستم هنوز بعد این همه مدت قیافشو کامل ندیدم چون نتونستم خوب نگاش کنم .ولی دیکه چند ماهی میشه نگام نمی کنه… لازم به ذکره که حتی اونو با دوست دخترشم دیدم ولی انگار نه انگار… بارها گفتم برم جلوش خودنمایی کنم ولی از آبروم ترسیدم یعنی دنبال یه راه حلیم که هم اونو به خودم علاقه مند کنم هم خودم کوچیک نشم…اونم مثل من مغروره…تورو خدا کمکم کنین …هر کسی که داستان منو خونده کمکم کنه…واقعا کم آوردم شب و روزم یکی شده …مرسی
میگن آدم اگه گرگم باشه آخرش گیر بره ای میوفته که اونو به علف خوردن میندازه!!!!(حکایت منه)

تصویر شهر سوال

با سلام و تحیت محضر جنابعالی
از ناحیه ایشان چند صورت ممکن است؛
– اینکه ایشان به شما علاقه داشته باشند
– اینکه مجذوب و وابسته شما باشند
– اینکه نسبت به شما احساس خاصی نداشته باشند.
به نظر می رسد گزینه دوم در قبال ایشان صادق نباشد به دلیل اینکه اگر ایشان شیفته شما بودند اولا برای ازدواج با شما تلاش بیشتری می کردند، ثانیا با فرد دیگری دوست نمی شدند و ثالثا رفتارشن نسبت به شما تغییر نمی کرد.
اما اینکه به شما علاقه داشته باشند دور از ذهن نیست، اما توجه داشته باشید برای موفقیت در ازدواج علاقه صرف کافی نیست بلکه تناسب و تطبیق با معیارها شرط است. با سطح شناختی که از ایشان دارید از خود سوال کنید که آیا ایشان معیارهای لازم را از دید شما دارند؟ آیا می توانید نسبت به دوستیهای پیش از ازدواج وی بی تفاوت باشید و…
احتمال سوم نیز نیاز به دلیل خاصی ندارد. اما شما می توانید منتظر گذشت زمان بمانید در صورتی که وی به شما علاقه داشته باشد بعد از مدتی مجددا برخورد وی در قبال شما تغییر خواهد کرد. در صورتی که با گذشت زمان این تغییر رقم نخورد می توان نتیجه گرفت که بی احساس بودن وی نسبت شما در وی تثبیت شده است.
توجه داشته باشید که به درازا کشیدن این فضا به صلاح شما نیست لذا لازم است یک بازه زمانی معین کنید اگر به نتیجه نرسیدید، از تمرکز و پرداختن به این موضوع به صورت جدی اجتناب کنید چون فرصتهای بعدی ازدواج را ممکن است از شما سلب کند.
به هر حال با بررسی مجدد نسبت به وی و معیارهای خود، در صورتی که احساس می کنید در کنار ایشان می توانید به خوشبختی برسید لازم است از طریق واسطه هایی از جمله مادر خود و ایشان مجددا موضوع خواستگاری و ازدواج با ایشان را احیا نمایید.

از خداوند سبحان برای شما آرامش و خوشبختی را مسئلت دارم

با سلام
دختر ۲۶ ساله ای هستم که نسبت به مردا کم علاقه ام
یعنی وقتی با کسی دوستم موضوع جدی میشه پا پس میکشم
الان در حال حاضر با یه اقایی دوستمم که نزدیک چهار ماه پیش خواستگاری اومده
اما حس اینکه باهاش رابطه داشته باشم دیوونه م میکنه
این اقا همکار منه
پدر من ادم خاین بوده و به مادرم خیانت کرده
من نمیتونمم. الان به کسی اعتماد کنمم
من تو سن ۲۳ سالگی با فامیلمون نامزد کردم و عرض یک ماه بهم زدم
کلا نمیتونمم ازدواج کنم
با اینکه الان تو موقعیت اجتماعی خوبی قرار دارم باز ترس از این دارم اگه ازدواج کنم همسرم مانع پیشرفتم میشه
از اینده میترسم لطفا راهنماییم کنید

تصویر شهر سوال

با سلام و عرض تحیت
لطفا به موارد زیر توجه بفرمایید:
_ بر حسب توضیحات جنابعالی به نظر می رسد که خوشبختانه بدبینی یا دلسردی شما نسبت به جنس مخالف، ژنتیک نیست، بلکه اکتسابی و متاثر از تجارب گذشته است، لذا با تمرین و مقابله با باورهای ناصواب، این مسئله قابل برطرف شدن است.
_ یکی از باورهای اشتباهی که منجر به این وضعیت شده است تعمیم مبالغه آمیز است؛ با توجه به رفتار پدر و نیز نامزدی ناموفقی که داشته اید، البته که حضرتعالی حق دارید جانب احتیاط پیشه کنید و خود را مصداق ” مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد” اما این احتیاط نباید به گونه ای باشد که خود تبدیل به معضلی جدید گردد! به تعبیری، افراط در احتیاط باعث می شود که شما از ترس خود بترسید. این ترسیدن از ترس است که عاملی بازدارنده است. لذا به یاد داشته باشید همانگونه که نمی توان به بهانه مار گزیدگی هر ریسمانی را مار پنداشت، نباید همه مردان را یکسان و خائن تلقی نمود. قرار نیست همه مردان مانند نامزد سابق و یا پدرتان عمل کنند چراکه به تعداد افراد بشر، شخصیت و عملکرد متفاوت وجود دارد. به نظر شما آیا این منطقی است که اگر خانمی دچار اشتباه یا خیانت شد، مردان سایر زنان جامعه را به این چشم نگاه کنند؟
_ رفتار پدر می تواند معلول عوامل متعدد فردی و خانوادگی باشد، دلیلی وجود ندارد که این عوامل نسبت به همسر آینده شما صادق باشد
_ نامزدی ناموفق شما می تواند ناشی از عدم انتخاب درست یا فقدان معیارهای صحیح بوده باشد، لذا با انتخابی آگاهانه و معیارهای اصولی راه بر ناکامی مجدد بسته خواهد شد
_ به اندازه کافی به خود فرصت تحقیق و شناخت از شخص مقابل را بدهید اما نباید این امر منجر به ارتباط مستمر شما گردد چرا که علاوه بر معذوریت شرعی، می تواند وابستگی روانی شما را به دنبال داشته باشد.
_ در صورت تداوم این وضعیت از نزدیک با یک روان شناس مشورت نمائید

در پناه خدای متعال موفق باشد

سلام ۲۷ سالمه ۴ ساله که ازدواج کردم.اونقدر با زندگی و شوهرم درگیرم که گاهی فکر فرار یا خودکشی میاد سراغم.مخصوصا اینکه از خانوادم دورم و خانواده شوهرم بدجوری آزارم میدن ازشون متنفرم مخصوصا مادرش.نمیدونم چیکار کنم.همسرم مرد خوبیه اما بیش از حد به خانوادش اهمیت میده اونقدر که حاضر نیست با وجود بیکاری در شهرشون از اونجا بره همش بخاطر مادرش.اصلا نمیتونم باهاشون کنار بیام دیدنشون واسم زجرآورترین کار دنیاست.گاهی میگم جدا بشم اما جایی ندارم برم چون همه با ازدواجم مخالف بودن الان جرات برگشت ندارم.دارم دیوونه میشم.توروخدا یه راه حل بهم بدید خیلی از زنندگی خستم از همه آدما بیزار شدم

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم مسأله شما چون به افراد دیگری هم مربوط می شود باید در فضای مناسب و از روش های مختلفی که شما بهتر از کسی بلد هستید همسرتان را برای رفتن به مشاوره خانواده تشویق کنید به هر حال ما از نحوه انتخاب و شروع این زندگی با خبر نیستیم و دلیل مخالفت والدین شما را هم نمی دانیم و حتی سبک آشنایی شما و انتخاب همدیگر را هم نمی دانیم .اما آنچه که روشن است این است که این درگیری به سال های اول زندگی شما و حتی دوران عقد ممکن است برگردد و اینکه آن زمان چرا اقدام به حل مسایل خود نکرده اید جای سوال دارد. وابستگی به مادر یکی از مسایلی است که از دوران کودکی با شکل گیری وابستگی نا ایمن در شخصیت انسان شروع می شود این وابستگی به دلایلی همچون مراقبت های افراطی و لوس بارآوردن و یا عدم اعتماد به شخصیت کودک و پرورش ندادن استقلال و تقویت نکردن هویت فردی و شخصیتی است این افراد ممکن است حتی به دلیل محبت نکردن و یا وجود رفتار های غیر قابل پیش بینی از طرف مادر دچار وابستگی شوند و به مرور زمان و با افزایش سن این وابستگی ممکن است فرد را دچار تضاد کند و از طرفی بخواهد مانند همه مستقل باشد ولی هر وقت رفتارهایی مستقلانه انجام می دهد و یا قصد تعادل بین زندگی زناشویی و دلبستگی به همسر و فرزند شود و در کنار زندگی خودش احترام و ارزش برای خانواده اش (پدر و مادر) قایل شود نمی تواند و سریعا دچار احساس گناه و عذاب وجدان می شود و حتی از باورهای مذهبی هم ممکن است به نفع این وابستگی کمک بگیرد خب از این مسایل که بگذریم مسأله احساسات شماست که زخمی شدید برداشته و درونتان را مملو از احساس نفرت ، عصبانیت و پرخاشگری همراه با اضطراب و افسردگی کرده است در حالی که شما اگر نگاهی به سال اول زندگی بیاندازید می بینید علی رغم رضایت و حمایت والدین وارد این زندگی شده اید و از ابتدا با این مشکلات دست و پنجه نرم کرده اید و حتی یک لحظه هم برای زندگیتان ترمزی نکشیده اید تا به قول معروف اوضاع بهتر شده و یا تکلیفتان روشن شود و این احساس ناخوشایندی تا نارضایتی از زندگی کمتر شود اما اگر چند لحظه فقط چند لحظه بنشنید و فکر کنید که من از زندگی که غیر عادی و بدون رضایت شروع کردم انتظار عادی زندگی کردن و آرامش دارم . دقیقا مانند کسی است که پایش را کچ گرفته و از خود انتظار راه رفتن صحیح را دارد خب مشخص است وقتی بین آنچه می خواهیم و آنچه که هست خیلی فاصله به وجود آمده باشد فرد دچار افسردگی ، خشم و عصبانیت می شود. بنابراین تا زمانی که شما برای مشاوره خانوادگی به مشاوره حضوری اقدام کنید که حتما باید اقدام کنید پیشنهاد های زیر را انجام دهید:
۱- سعی کنید ظرفیت خودتان را بالا ببرید و سعی نکنیدخودتان را با افرادی که در فرایند انتخاب همسر به استاندارهای عاقلانه نزدیک تر بوده اند و از حمایت والدین بهره مند بودند مقایسه کنید.
۲- سعی کنید دل خوشی های زندگی تان و نقاط مثبت و امیدوار کننده و به قول معروف ضربه گیر های زندگی خودتان را تقویت کنید و این ضربه گیر ها را فعال کنید با خود بگویید چه چیزهایی باعث شد من ۴ سال زندگی کنم ؟ آنها را دقیق شناسایی کرده و آن ها را فعال کنید.
۳- سعی کنید با ورزش و تحرکات بدنی و افزایش فعالیت های جمعی و پرهیز از تنهایی که خود مولد افکار منفی است ظرفیت تحمل فشارها را افزایش داده و تخلیه روانی شوید.
۴- سعی کنید چیزهایی که همسرتان را به شما متوجه می کند را شناسایی کنید و از آنها استفاده کنید مثلا اگر برخی از رفتارهای مادرشان را دوست دارد شما سعی کنید خودتان را به صفات شخصیت مادرشان نزدیک کنید.
۵- یکی از موضوعاتی که باعث کاهش این احساس درماندگی و نا امیدی در شما می شود و به شما فرصت حل منطقی مسأله می دهد برداشتن تمرکز افراطی و بولد کردن این موضوع است . سعی کنید از تمرکز افراطی بر روی مشکل تان پرهیز کنید. و به ابعاد امیدوار کننده تر زندگی هم سری بزنید و توجه به آنها داشته باشید.
۶- سری به دادگاه ها ی خانواده و مراکز مشاوره خانوادگی و یا شورای حل اختلاف بزنیدو با خانم ها گفت و گویی داشته باشید و از آنها علت طلاق را جویا شوید و بعد به زندگی خود نگاه کنید و قضاوت کنید.
۷- طلاق و خودکشی نشان دهنده تسلیم شماست و شما نباید منفعل رفتار کنید زیرا هر چه عقب نشینی کنید مشکلات و احساس تنفر شما پیشروی خواهد کرد از طرفی خودکشی برای مشکلاتی است که هنوز راه حلی برای آن نداریم در حالی که مشکل شما قابل حل است از طرفی طلاق اولا همیشه اولین راهکار نیست و شما باید تمام فرضیه های حل منطقی مشکلتان را مورد آزمایش قرار دهید در نهایت با توصیه روان شناس اقدام به طلاق کنید. موفق باشید

سلام دختری هستم ۱۷ ساله تاالان با هیچ پسری دوست نبودم چون میدونم سرانجامی نداره ولی متاسفانه یکی ازفامیلامون که باهم خوبیم و هم سنمه زیاد تجربه داشته از همکلاسیای کلاس زبانش گرفته تادوست پسرای قبلی دوستاش این اخریه هم مشاور درسیش میگه مهره مار دارم ولی ویژگی برجسته ای نسبت به دخترای دیگه نداره فقط اعتماد به نفسش بالاست خلاصه اصلا سابقش خوب نیست خب خیلی جالبه هرکسی رو ک میخواد جذب میکنه بارها ب خودم گفتم یعنی ب موقش منم اونیو ک بخوام میتونم جذب کنم یا ن ولی یه حسی بهم میگی ایندم بهتر از اون میشه بخاطر کارایی ک کرده و من اصلا نمیتونم فکرشوکنم و ن جرعتشو دارم تاحالا چند بارم دوست پسراشو خونشون اورده خوشبختانه بهش اسیبی نزدن ولی ب هرحال جیزی از گناهش کم نمیکنه یکی از دوستام بود ک با پسر رابطه داشت ولی ن در این حدولی باهاش رابطمو کمرنگتر کردم ولی این فامیله تا حالا چندبارهم نصیحتش کردم ولی اثرش لحظه ای بوده حالام هرچی میشه راجب سوژه تازش(مشاور تحصیلیه)بمن میگه از من مشورت میخواد یا تو مهمونی همدیگه رو میبینیم پسرا یا ماجراهاشون سوژه حرفاشه…از چند نفر روحانی پرسیدم من باید چیکار کنم یکی گفته ب والدینش بگو یکی گفته باهاش قطع رابطه کن ولی خب فامیله من قطع رابطه کنم نرم خونشون ب والدین خودم چی بگم؟؟؟ناگفته نماند تاحالا چند بار بخاطرش سرقراراش باهمکلاسی زبانش با معلم زبانش و…رفتم تازگی فهمیدم هر بار ک منو ب بهونه های مختلف(گردش تفریح و…)میبرده ب دروغ ب ماماتش میگفته ک من اسرار کردم حالا مامانشم هرجا نشته یا جمع خانوادگی یا شخصا ب مامانم گفته دخترتو هر دفعه دختر منو میبره بیرون(یعنی بیرون نمیره و اصلا اهل این حرفا نیست)منم خیلی ناراحت شدم ب مامانش دروغ گفته و منو خراب کرده در صورتی ک این دختر از خیلیا خیلی بدتره
نمگم مقصر نیستم حداقل میتونستم نرم ولی دیگه بچگی کردم و رفتم باهاش سر قرار ولی بازم میگم ک تا الان با هیچ پسری رابطه نداشتم ندارم و نخواهم داشت!الان باهاش باید چه رفتاری داشته باشم؟قطع رابطه کنم یا ب والدینش سربسته بگم یا….تکلیف من چیه؟؟؟ایا میتونه روم تاثیر بذاره تو ایندم چطور؟تو اینده خودش چطور؟اینم بگم از هرنظر مالی خانواده و….وضیعت خوبی داره اینکار براش مثل تفریحه ایا این درسته ک میگن هر جوری خودت باشی همسر ایندتم همونجوریه؟ممنون میشم راهنماییم کنید

تصویر شهر سوال

با سلام و تحیت خدمت شما

از علی علیه السلام نقل است که فرمودند:
برای فرد مسلمان شایسته است که از دوستی با سه دسته یعنی افراد بی حیا، نابخرد و دروغگو اجتناب کند؛ زیرا فرد بی حیا، کار زشت خودش را برای تو آراسته و زیبا جلوه می دهد و [دوست دارد تو نیز مثل وی باشی و تو را بر امر دینی و آخرتت یاری نمی کند. همنشینی با وی، جفا و سنگدلی است و رفت و آمد تو با او مایه ننگ توست.
اما احمق و نابخرد، تو را به خیر و خوبی راهنمایی نمی کند و امیدی نیست که بدی را از تو دور سازد، گر چه تمام تلاش خود را انجام دهد. چه بسا که می خواهد به تو سودی برساند، ولی در واقع به تو ضرر رسانده است. پس مرده این فرد بهتر از زنده اوست؛ سکوت او بهتر از سخن گفتنش است و دوری از چنین شخصی بهتر از نزدیکی با وی است.
اما دروغگو، هیچ لذتی در همراهی با او برای تو نیست؛ زیرا [به دروغ] سخن تو را [برای دیگران] نقل می کند و سخن [دیگران را نیز به دروغ] نزد تو نقل می نماید.
مار بد جانی ستاند از سلیم … یار بد آرد سوی نار جحیم
مار بد زخم ار زند بر جان زند … یار بد بر جان و بر ایمان زند

در ادامه ضمن تحسین تدین، ذکاوت و دوراندیشی شما، توجه تان را به مطالب زیر جلب می کنم؛

جذب پسران متعدد توسط دوست شما به علت مهره مار داشتن وی نیست! بلکه به این علت است که ایشان ارزشی را که باید برای خود قائل باشند نیستند و خود را فرد ارزان قیمتی می دانند. روشن است که چیزی که ارزان باشد مشتری آن هم زیاد خواهد بود!! ضمن اینکه تمایل این افراد به دوست شما، بخاطر علاقه و لایق دانستن ایشان برای ازدواج نیست بلکه به علت خوش بودن در کنار هم است. طبعا چنین دختری با این تعدد روابط، در آینده گرفتار آسیب اخلاقی، روانی و خانوادگی خواهد شد.
آسیب اخلاقی به این خاطر که چنین روابطی پیش رونده هستند و روز به روز قبح ارتباط شکسته می شود
آسیب روانی به دلیل اینکه ایشان خام وعده هایی خواهد شد که تضمینی برای تحقق آنها نیست و ایشان سرمایه عاطفی خود را از دست رفته می دانند
آسیب خانوادگی از اینروست که چنین فردی ممکن است بعد از ازدواج نیز به رفتارهای غلط خود ادامه دهد و…

اضافه کنید این موارد را؛
_ چه بسا ایشان با فرد مورد علاقه خود ازدواج نکنند و عدم رضایت از زندگی سبب لغزشهای بیشتر وی شود
_ کاهش فرصت ازدواج موفق، حتی پسرهایی که تجربه رابطه با جنس مخالف را دارند، برای ازدواج دنبال دختری هستند که نجابت لازم را داشته باشد و نه دختری که روابط متعدد داشته است.
بنابراین چنین وضعیتی بیانگر ضعف ایشان است و نه نقطه قوت و از اینرو شایسته است ارتباط خود را با وی قطع کنید و یا کاهش دهید تا خدای ناخواسته تدریجا تحت تاثیر رفتارهای سوء ایشان قرار نگیرید.

به یاد داشته باشیم؛
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد

سلام برشما
دختر ۲۴ ساله هستم ودانشجوی پزشکی می باشم در طی مراحل زندگی درس مهم ترین الویت من بود و جای عشق راپر می کرد هرچند علاقه های زودگذری هم پیش می آمد اما متاسفانه چندماهی است که به آقایی که با او ارتباط علمی دارم دلبسته شدم از طرفی قطعا نمیخواهم او مطلع شود حتی اگر بتوانم با این کار اورا به دست آورم وازطرف دیگر بسیار فکرم را مشغول کرده به حدی که از فعالیت علمی ام وامانده ام فکر می کنم دیگر مثل او پیدانمی شود بسیارمهربان ، دلسوز ومومن است… ازطرفی سایر دختران نیز بسیار نسبت به او ابراز علاقه می کنند آیا راهی وجود دارد که اورا به خود علاقه مند سام به علت انتقالی به شهرستان فقط از طریق میل با اوارتباط دارم

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
داستان عشق و علاقه و یا به تعبیر دیگر وابستگی و دلبستگی که هر کدام از تعریف خاصی برخوردار هستند از زمانی که انسان این ویژگی را در خود احساس کرد و آن را کشف و مورد آزمایش قرار دادند تا کنون موضوع پیچیده و قابل توجهی است . اگر چه شما اولویت و اهمیت شما در میان موضوعات مختلف زندگی ، درس بوده است اما به هر حال ناهشیار شما به دلایل مسایلی که بیشتر در گذشته رخ داده نیاز به شخصیتی دارید که لبریز از مهربانی ، دلسوزی ، و ایمان باشد گویا در این سه موضوع از گذشته خاطرات خوبی نداشته باشید که شاید نیاز به تحلیل و خودکاوی بیشتری در این جا خواهد بود.اما آیا مهربانی ، دلسوزی و ایمان برای علاقه مندی و وابسته شدن و بعد ازدواج کافی است؟ یا عواملی چون تفاوت های فرهنگی ، خانوادگی ، شخصیتی نیز در این علاقه مندی که منجر به ازدواج می شود مهم است؟ به هر حال شما علاقه مندی و وابستگی تان هدف اصلی تان نیست بودن و زندگی کردن و ازدواج نتیجه این علاقه مندی است . برای روشن شدن موضوع مثالی مطرح می کنیم مثلا شما از یک فردی به دلایلی خوشتان آمد و از قبل هم نیاز به یک فردی داشتید که درس خوان بوده و به شما کمک کند ولی الان وضعیت علمی و مهارت های تدریس این فرد را تدیده اید آیا می توانید بگویید قطعا اینکه من از ایشان خوشم می آید تدریس خوبی هم خواهد داشت و من به پیشرفت تحصیلی در کنار ایشان خواهم رسید؟

پس صرف عشق و علاقه و توجه به چند نقطه مثبت نمی توان زندگی موفقی در کنار این فرد داشت . البته شما با خودکنترلی و خویشتن داری از طریق واسطه هایی نسبت به احساس ایشان مطلع شوید البته قطعا اگر در جنس مذکر احساسی رخ داده باشد از هر روشی برای فهماندن طرف مقابل استفاده می کند چون خاصیت جنس مذکر همین است و فرهنگ ما هم این را پذیرفته است بعد از مطلع شدن احساس ایشان باز شما باید نسبت به اقدامات بعدی ایشان و میزان اهمیت قایل شدن به احساس خودش و شما صبر و حوصله داشته باشید در مرحله بعد دیدار خانواده ها و بعد فاکتورهای مهم ازدواج و مشاوره پیش از ازدواج و در مرحله بعد بعد بعد سرمایه گذاری مطمئن و منطقی روانی و احساسی که متاسفانه شما از هم اکنون آخرین مرحله را انجام داده اید. پس از احساس طرف مقابلتان با خبر شوید و در صورت نبود احساس سرمایه زدایی احساسی و روانی که به صورت شتاب زده انجام داده اید را متوقف و به طور کلی حذف کنید البته با کمک مشاور. موفق باشید.

سلام.من یک نامزد دارم که به خاطر مشکلات و اختلاف های خانواده اش یک مدت میشه که بشدت گوشه گیر شده و مدام در حال فکر کردن به اتفاقات بد وتصمیم گیری هایی که اشتباه هست میپردازه.متاسفانه من تو شرایطی هستم که نمیتونم کنارش باشم و تا چند مدت پیش میتونستم با حرف زدن آرومش کنم اما الان حتی حرفای منم روش تاثیری نداره اون همش فکر میکنه به خاطر کار های اون هست که خانوادش دارن سختی میکشن و حتی چند روز پیش تصمیم به خودکشی گرفت که من تونستم کمی آرومش کنم و منصرفش کردم.لطفا بهم یک راهنمایی بکنین.من خیلی نگرانش هستم اون تو این مدت خیلی داغون شده دیگه نمیدونم چیکار باید بکنم…

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و آروزی سلامتی برای نامزدتان خدمت شما عرض کنم علایمی که از ایشان در این پرسش مطرح کرده اید علایم بالینی افسردگی است و تنها کمکی که شما می توانید برای او داشته باشید ارجاع به یک روان درمانگری است که به فنون و تکنیک های شناختی و رفتاری مسلط باشد موفق باشید.

سلام
وقت بخیر پسر ۱۵ دارم که ساله کذشته با شخصی اشنا میشود که مادرش از پدرش جدا شده پسرک با پدر معتادش زندگی میکند.
ازاو هر چیزی یاد گرفته وهنگامی که ایشان را با سرویس به مدرسه می فزستادیم .
ازجلوی در مدرسه ابتدا به منزل ان پسر میرفته وفیلم های ناجور میدیده حالا خودش اعترافبه اشتباهش کرد به شدت افسردگی گرفته ومریض شده دیگه اعتماد بفس ندارد وبه شدت از همه می ترسدحتی نسبت به برادرش افکار بدی دارد .
از هر مشاوری میخواهیم که بهاوکمک کنند ناامدمان مکنند در ضمن با متخصص اعصاب وروان در ارتباط است ودارو مصرف می کند
.خواهش میکنم کمک کنید چکونه بااو رفتار کنم تا گذشته رافراموش کند وبه زندگی عادی برگرذد
حتی میترسد به مدرسه برود .
باسپاس فروان از شما خوبان

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم که با یک مراجعه کردن به گذشته خود و همسرتان نحوه شکل گیری شخصیت فرزندتان را بررسی کنید چطور می شود یک فرزند با توجه به خطر یک موضوع به طرف آن رفته و تا غرق شدن پیش می رود؟ آیا نیازهایی دارد ؟ آیا به عواقب آن آشنا نیست ؟ ایا رابطه صمیمانه با والدین ندارد تا وضعیت و سوالات و مسایلی که در محیط برایش پیش می آید را در میان بگذارد و از آن ها مشورت بگیرد؟ آیا نیازها و کمبودهایی در زندگی خانوادگی دارد که به طرف دوست ناباب رفته تا نیازهای خود را برآورده کند و در کنار آن هم ممکن است آلودگی هایی هم بگیرد؟ چرا بعضی ها این همه ریسک می کند ؟ و بعضی ها تا خلاف را دیدن می ترسند و فرار می کنند؟ چرا بعضی ها جرأت نه گفتن را دارند و بعضی ندارند؟ چرا بعضی ها کوچکترین احساس یا فکری که در سرشان می گذرد را به والدین خود می گویند و از آنها به عنوان بزرگتر و با آگاه تر مشورت می گیرند؟ و خیلی چراهای دیگر
اما برای فراموش کردن خاطرات و تجارب گذشته بهتر است که فرزند شما در کنار دارو درمانی یک روان شناس بالینی هم بر فعالیت های ذهنی و فکری و روانی و رفتاری اش نظارتی داشته و با یاد دادن تکنیک ها و مهارت هایی آثار این تجربه نا خوشایند گذشته را از ایشان کم و کمتر کند موفق باشید.

سلام
از یکی یه کوچولو خوشم میومد.
شاید بیشتر از یه کوچولو..دوسش داشتم خعلی
اونم دوسم داشت چند بار اومد خاسگاریم.
بعد مجبور به ازدواج شدم با یکی دیگه.
اوایل گفتم بی خیال و زیاد بهش فک نمی کردم.
الان شده کابوس شبهام.
شب و روز.
قلب یه زن واسه دو نفر نمیشه باشه،دارم عذاب میکشم.
میشه لطفا راهنمایی؟

تصویر شهر سوال

ضمن عرض سلام و تحیت از اعتماد شما سپاسگزاریم
هر چند ازدواج در شرایطی که به دیگری علاقه وجود دارد، اقدامی خطا است اما ازدواج شما با همسرتان نیز بعید است سراسر اجبار و بدون علاقه بوده باشد. بنابراین خوب دقت کنید که منشاء وضعیت فعلی شما، بیش از آنکه متاثر از عدم ازدواج با فرد قبلی باشد، ناشی از گردش ذهنی شما است.
به تعبیری چون شما با وی ازدواج نکرده اید، ذهن شما سعی می کند از وی فردی ایده آل و مطابق با میل خود به تصویر بکشد. این تصویر چون ساخته ذهن شما است، به سمت ایده آل گرایی تمایل دارد، به نحوی که وی را فردی ممتاز و همانی که شما می خواهید، معرفی می کند. از اینرو طبیعی است که این فرد فاقد عیب و ایراد، و همان مرد رویاهای شما باشند!! اما همانطور که اشاره شد، باید بدانید که چنین فردی، انسانی ذهنی است و نه فردی واقعی! چون انسان واقعی، فاقد ایراد نیست و ایشان نیز مانند همسر شما و هر مرد دیگری دارای ایراد هستند. بنابراین چه بسا اگر با وی ازدواج می کردید نه با همسر خود، الان نیز حسرت ازدواج با همسر را می خوردید.
نتیجه اینکه اجازه ندهید واقعیت جای خود را به تصویر ذهنی و خیالی دهد. به این منظور لازم است؛
_ از خدای متعال استعانت بجویید
_ فکر خود را از دیگر موضوعات زندگی پر کنید، این امر مستلزم آن است که به اندازه کافی اشتغالات روزمره و در عین حال متنوع داشته باشید. هنر، مهارت، ورزش، روابط اجتماعی و…
_ خاطرات مرتبط با این شخص را با دقت در یک صفحه کاغذ بنویسد سپس این کاغذ را یا با پاره پاره کردن در زیر خاک دفن کنید و یا بسوزانید!
_ سعی کنید از مواجهه و رو در رو شدن با ایشان برای همیشه خودداری کنید
_ اگر در سطح رابطه با همسرتان، ایراد و یا آسیبی وجود دارد در سریعترین فرصت تلاش در برطرف نمودن آن داشته باشید و متقابلا سعی کنید رابطه با همسر را تقویت کنید. اگر ایرادی جدی در رابطه خود می بینید از یک مشاور کمک بگیرید.
_ اگر همچنان این موضوع ذهن شما را به خود مشغول بدارد و مانع کارکرد فعال و روزانه شما شود، ضرورتا با یک روانشناس مشورت نمایید.

سلام دختری هستم که شکست عشقی خوردم وهرچی میکنم نمیتونم با این موضوع کنار بیام خواههش میکنم کمکم کنید چجوری بااین موضوع کنار بیام آخه خیلی دوستش داشتم وعاشقش بودم ولی اون جواب عشق ومحبتم را به بدی دادودلمو شکوند لطفا راهنماییم کنید.

تصویر شهر سوال

ابتدا باید خدمت شما عرض کنم بهتر است احساسی که شما را به این روز انداخته و باعث آسیب به خودتان شده است علاقه و عشق نگذاریم چون عشق و علاقه باعث آرامش و لذت می شود نه آسیب به خود و هزینه های دیگری که شما در این رابطه از خود پرداخته اید. ما انسان ها در زندگی نیاز به ارتباط ، نیاز به دوست داشتن و تأیید و ابراز علاقه مندی هستیم که این موضوع باعث می شود که ما انسان یک موجود اجتماعی باشیم و در جامعه شناسی و روان شناسی هم این موضوع وجود دارد مثلا در سلسه مراتب نیازها ، نیاز به تأیید، تعلق ، محبت و احترام مطرح شده است. اما مشخص نیست شما به چه دلیلی به صورت افراطی و شدیدی به فردی وابستگی شدید پیدا کرده اید که مرزی بین خود و ایشان نمی توانید قایل شوید و احساس می کنید بخشی از وجود شما است که بدون ایشان نمی توانید زندگی کنید.

اصرار به اینکه کسی شما را دوست داشته باشد تا حدی نشانه بی ارزش کردن، اهمیت ندادن و احترام نگذاشتن به خود است که معمولا در شخصیت های مهر طلب این ویژگی ها وجود دارد این گونه افراد نیاز به دوست داشتن دارند در حالی استاندارد و مناسب این است ما از محبت و توجه دیگران لذت می بریم و متقابل پاداش این احترام را می دهیم اما نیاز نداریم . پس مشخص است در طور تاریخچه ارتباطی شما همیشه شما وابستگی یک طرفه بوده اید پس با یک دورن نگری و تأمل علت این وضعیت را در خود جست و جو کنید معمولا افرادی که به اندازه کافی در دوره های طلایی زندگیشان یعنی دوره کودکی مورد توجه کافی از طرف مراقبهای اولیه یا همان والدین قرار نگرفتن و یا بیش از اندازه مورد توجه قرار گرفتند در بزرگسالی دچا عدم تعادل در ارتباط می شوند یا به صورت افراطی و یک طرفه بدون در نظر گرفتن احساس طرف مقابل نیاز به محبت از طرف مقابلشان دارند یا از اینکه دیگران به آن احترام نمی گذارند و توجه ندارند ناراحت و خشمگین هستندپس اختلال وابستگی و یا خود شیفتگی در این افراد شایع است. بهترین وضعیت در ارتباطات احترام متقابل است یعنی فردی که از جنس شماست و شما مجاز به رابطه با ایشان هستید با شما نسبت به یک یا چند ویژگی شخصیتی مشترک است و این سبب دوستی می شود این دو در زمینه های دیگری دوست های دیگری هم دارند و خودخواه نیستند یعنی از اینکه طرف مقابل در کنار ایشان دوست های دیگری نیز دارد ناراحت نیستند و نگران نیستند از طرفی خود هم در زندگیشان با افراد دیگری دوست هستند که هر دوستی جایگاه خودش را دارد پدر ، مادر ، اعضای خانواده ، همسایه، خویشاوندان و… ممکن است ما را دوست داشته باشند و ما هم آن ها را دوست داشته باشیم اما در کنار آنها ما دوستان دیگری از جنس خودمان داشته باشیم و آن ها هم همینطور. پس برای بهتر شدن این نیاز افراطی یک طرفه و خود خواهانه به جنس مخالف راهکارهای زیر مناسب است:
۱- سعی کنید با خود شناسی بر احساس و هیجانات خود مسلط شوید و به صورت یک طرفه و تخیلی بدون اطلاع از احساس طرف مقابل ، سرمایه گذاری عاطفی انجام ندهید.
۲- با احترام به خود و استقلال شخصیتی و برطرف کردن نیازها و کمبوده ها در کنار هم جنس خود و با اعتماد به نفس کامل و با هدف گذاری ارتباطتان را تنظیم کنید.
۳- با دیدن نقاط مثبت و خوبی های خودتان و اعتماد به خود در زندگی سعی کنید اساس بی نیازی از دیگران چه از جنس موافق و چه جنس مخالف را در خود بنا کنید و در ارتباطات مجذوب کل شخصیت فرد نشوید بلکه به خود بگویید مثلا شوخ طبعی ایشان باعث ارتباط است نه سایر ویژگی های شخصیتی ایشان البته در جنس موافق ولی در جنس مخالف که اصلا با توجه به فرهنگ ایرانی و اسلامی هیچ سنخیت و هیچ هدفی برای برقرار رابطه وجود ندارد و در صورت تمایل به ازدواج هم روش و مسیر خاص با توجه به فرهنگ ایرانی و اسلامی باید طی شود.
۴- با افزایش دوستی ها با جنس موافق خودتان سعی کنید کمبودها و نیازهای روانی خودتان را در کنار دوستانتان برآورده کنید.
۵- سعی کنید خوبی های دیگران را در خود ایجاد کنید و در انتخاب کاملا آزاد از اسارت خواسته ها و نیازهای درونی باشید .به عبارت دیگر دوست کسی نیست که نیمه ناقص من را کامل کند بلکه من باید با بینش و معرفت و کار و تمرین کامل باشم تا از ارتباط لذت ببرم تا در صورت عدم تمایل فرد یا طرف مقابل به ادامه ارتباط، شخصیت و روانم آسیب نبیند البته این در مورد دوستی هایی که با جنس موافق برقرار می کنید موضوعیت دارد و در جنس مخالف در صورت وجود تمایل دو طرفه مراحل بعدی برای آشنایی خانواده ها و وارد شدن این رابطه در مسیر ازدواج عاقلانه امکان پذیر می باشد.

موفق باشید

با سلام و احترام
من ۲۸ سالمه و متاهلم
حدود ۳ ماه پیش فردی توی محله به خاطر اختلاف حساب که حق با من بود ، باهام درگیری لفظی شروع کرد . و شروع به انواع فحاشی (ناجور) کرد .
اون خیلی عصبانی بود . من اون روز باهاش درگیر نشدم تا بره . حتی جوابش رو هم ندادم .
بعد از اون پشیمون شدم که چرا باهاش درگیر نشدم یا جوابش رو ندادم . چون اطرافیان و اشنایان از فحاشی اون خبردار شده بودن.
رفتم و شکایت کردم و اون با التماس گفت اشتباه کرده و هرچی گفته به خودش گفته ، من هم رضایت دادم .
الان احساس میکنم بقیه دارن با انگشت منا نشون میدن .
و هنوز فکرم درگیره که ای کاش ای کاش …
لطفا کمکم کنید

تصویر شهر سوال

با سلام و عرض تحیت خدمت جنابعالی

همانطور که مستحضرید عفو و بخش از جمله فضائل اخلاقی است که بیانگر رشدیافتگی شخصیت فرد است، بنابراین اقدام شما مبنی بر گذشت از ایشان قابل تحسین است، اما اینکه بعد از گذشت مدت قابل توجهی همچنان ذهن شما درگیر این مسئله است و نسبت به واکنش خود نیز دچار تردید هستید، می تواند نشانگر ابتلا شما به وسواس باشد. از اینرو لازم است فکر خود را از این موضوع به سایر موضوعات منصرف کنید.
به خود و تصمیماتتان اعتقاد بیشتری داشته باشید، از میزان انتقادات نسبت به خود کم کنید و به منظور برطرف کردن وسواس با یک روانشناس مشورت نمائید.

سلام . ممنون از سایت خوبتون . من یه دختر ۳۴ ساله هستم و ازدواج نکردم . قبلش همش درگیر کار و درس بودم و خیلی توجهی به اینکه دنبال کسی به عنوان همراه باشم نبودم ولی یه مدتی که این قضیه برام جدی تر شده و احساس می کنم آماده ازدواج و یافتن شریک زندگی هستم ولی تجربه های تلخی رو پشت سر گزاشتم و نگرانیم از بابت بالا رفتن سنم اذیتم می کنه . چند وقت پیش با یک آقای که همسن خودم بود آشنا شدم خیلی احساس نزدیکی می کردم بهش و به شدت بهش علاقه مند شدم ولی اون از من دوری می کرد با اینکه می گفت از من خوشش میاد و منو می پسنده ولی من نمی تونستم از علاقه ام بهش کم کنم ولی اون همش دوری راه بهونه می کرد یا می گفت که یه ارتباط کامل قبل از ازدواج می خواد رابطه مون خیلی فراز و نشیب داشت و حتی اگه من اقدام می کردم ببینمش بهونه می گرفت ولی احساس می کردم که دوسم داره اما نمی فهمیدم چرا دوری می کنه خیلی سعی کردم این رابطه رو بیشتر کنم چون واقعا احساس می کردم همون آدمی که همه عمر منتظرش بودم ولی با توجه به رفتاراش و عذاب زیادی که از این قضیه می کشیدم دارم سعی می کنم کنار بزارمش ولی خیلی برام سخته چون به شدت بهش علاقه مند شدم از طرفی از اینکه انقدر ضعیف باشم متنفرم ولی کاملا اعتماد به نفسمو از دست دادم احساس می کنم نمی تونم کسی رو که دوست دارم به دست بیارم از اینکه اون هیچ کاری نمی کنه خیلی دل شکسته ام و از طرفی فکر می کنم چقدر بده که تو این سن و سال من انقر هنوز ضعیف و بدون اعتماد به نفسم … لطفا راهنماییم کنید

تصویر شهر سوال

با سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم که ما در جریان دقیق وضعیت شما از گذشته نیستیم اما انسان زمانی که چشم به این جهان می گشاید به تدریج دلبستگی اش به پدیده ها و موضوعات انسانی و غیر انسانی و حتی اشیاء مشخص می شود دلبستگی های به انواع و اقسام مختلفی تقسیم می شوند از ایمن گرفته تا ناایمن و -دوسوگرا و نا ایمن- اجتنابی برا اساس این سبک های دلبستگی دوران کودکی تا حد زیادی می توان نحوه دلبستگی افراد را در بزرگسالی مشخص کرد افرادی که دچار وابستگی شدید عاطفی به فردی می شوند به دلیل عدم تعادل در محبت دیدن والدین ممکن است دچار مسایلی در آینده شوند محرومیت های هیجانی و یا توجه و محبت هیجانی بیش از اندازه ممکن است باعث وابستگی و یا خودبزرگ بینی شود که هر دوی این ویژگی ها در حد افراط آن باعث اختلال در روند سلامت روان می شود.
نکته مهم دیگر اینکه ما نیاز به دوست داشتن و تأیید و ابراز علاقه مندی در ذاتمان وجود دارد، این موضوع باعث می شود که ما انسان ها یک موجود اجتماعی باشیم و در جامعه شناسی و روان شناسی هم این موضوع وجود دارد مثلا در سلسه مراتب نیازها، نیاز به تأیید، تعلق ، محبت و احترام مطرح شده است. اما مشخص نیست شما به چه دلیلی به صورت افراطی به فردی وابستگی شدید پیدا کرده اید که مرزی بین خود و ایشان نمی توانید قایل شوید . نکته دیگر اینکه طرف مقابل شما در مورد احساسات خودشان دچار تعارض هستند و دچار عدم ثبات منطقی در هیجانات خودشان هستند به عبارت دیگر اگر ایشان ابراز تمایل برای ازدواج دارند و شما را می پسندند باید بر اساس فرهنگ ایرانی- اسلامی به مرحله بعد یعنی خواستگاری رسمی اقدام کنند اینکه ابراز تمایل می کنند ولی دوری می کنند ممکن است حتی باعث تأخیر در ازدواج هم در ایشان شده باشد چون خیلی منطقی نیست پسری در این سن قصد ازدواج داشته باشد. پس سرمایه گذاری روانی یک طرفه باعث اتلاف وقت و از دست رفتن لذت و احساس مناسب در شما شده است چون ایشان به قول معروف تکلیفش با خودش هم روشن نیست پس نمی تواند هدفمند با برنامه ریزی منطقی نسبت به احساسات و هیجانات خودش تصمیم بگیرد . نکته دیگر اینکه سعی تمام خوشبختی های آسمان و زمین را در ازدواج نبینید و از لحاظ خودتان استفاده مثبت کنید و آن را با افکار منفی و نگرانی نسبت به تأخیر در ازدواجتان ، خراب نکنید. پس تأخیر در ازدواج نباید شما را به صورت شتاب زده به سرمایه گذاری نامطمئن سوق دهد زیرا حتی در صورت ازدواج ممکن است یک ازدواج پرخطری در شما ایجاد کند و در صورتی که ازدواج نکنید و قبل از ازدواج و بعد از وابستگی متوجه عدم ثبات رفتاری و هیجانی طرف مقابل شوید قطع کردن این وابستگی برایتان دشوار خواهد بود برای بهتر شدن اوضاع راهکارهای زیر پیشنهاد می شود:

۱- سعی کنید با خود شناسی بر احساس و هیجانات خود مسلط شوید و به صورت یک طرفه و تخیلی بدون اطلاع از احساس طرف مقابل ، سرمایه گذاری عاطفی انجام ندهید.
۲- با احترام به خود و استقلال شخصیتی با اعتماد به نفس کامل و با هدف گذاری ارتباطتان را تنظیم کنید.
۳- با دیدن نقاط مثبت و خوبی های خودتان و اعتماد به خود در زندگی سعی کنید اساس بی نیازی از دیگران چه از جنس موافق و چه جنس مخالف را در خود بنا کنید و در ارتباطات مجذوب کل شخصیت فرد نشوید بلکه به خود بگویید مثلا شوخ طبعی ایشان باعث ارتباط است نه سایر ویژگی های شخصیتی ایشان البته در جنس موافق ولی در جنس مخالف که اصلا با توجه به فرهنگ ایرانی و اسلامی هیچ سنخیت و هیچ هدفی برای برقرار رابطه وجود ندارد و در صورت تمایل به ازدواج هم روش و مسیر خاص با توجه به فرهنگ ایرانی و اسلامی باید طی شود.
۴- سعی کنید خیلی روی موضوع تأخیر در ازدواج تمرکز نکنید و اهداف دست یافتنی که تا حد زیادی رسیدن آن ها در دست شما ست ، ترسیم کنید و با شوق و انگیزه آن اهداف را دنبال کنید.
۵- بدانید که انسانیت یک انسان در ازدواج خلاصه نشده است پس شما نباید در هم خوشحالی ها و شادی ها را به خود ببندید و فکر این موضوع باعث افسردگی شما شود بلکه باید باورزش و تحرکات بدنی و پرداختن به سایر علاقه و انتظاراتی که از خودتان دارید در سایر ابعاد و موقعیت های زندگی تان موفقیت هایی را برای خود خلق کنید.

سلام خسته نباشید.
من پسر۱۹ساله ای هستم که در سن ۱۶یا۱۷ سالگی خادم مسجدی شدم واون موقع فریب شیطان رو خوردم ومرتکب عمل استمنا در دستشویی مسجد شدم.حالا من توبه کردم ولی اینقدر عذاب وجدان دارم که از هر ثانیه زندگی دیگه سیرم،ودر تمام طول روز تو فکر این ماجرام که چرا اینکار رو انجام دادم(۱.۵ساله).حالا دیگه نمازم رو هم ترک کردم و تو مراسمات مذهبی شرکت نمیکنم چونکه به خودم میگم یه آدم کثیفی مثل من نباید به چنین جاهایی بره واین گناه رو بزرگترین گناه میدونم وفکر میکنم که هرکی تو اون مسجد نماز بخونه یا مراسم برگذارشه گناهش پای من نوشته میشه.هرجا میرم و در هرموقعیتی یه چیزی از درون بهم میگه خاک بر سرت کاش بجای فلانی بودی و اینکار رو انجام نمیدادی،واینکه من یه دختریه خیلی دوسش دارم وازدرونم چیزی بهم میگه که تو باید موقع ازدواج این ماجرا رو بهش بگی ومن هم چون خیلی دوسش دارم نمیتونم چیزی رو ازش مخفی کنم واگه بهش هم بگم واقعا نابود میشم چون اون یه فکرای دیگه(آدمی مذهبی)در مورد من میکنه.بعدمغزم قبول داره که من چنین کاری مرتکب شدم ولی تصویر کاملی از اون موقع تو ذهنم نیست و به همین دلیل از درونم چیزی بهم میگه که از کجا میدونی این کار رو انجام دادی(امایقین دارم که مرتکبش شدم).حالا بلاتکلیف شدم بخدا دیگه از زندگی سیر شدم وتوان ادامه دادن ندارم دیگه بریدم از این همه فکر وعذاب وجدان ناشی ازاین گناه؟

تصویر soalcity

سلام
به فرق آدم و شیطان دقت کنید. آدم پس از خطا توبه کرد و خدای متعال او را پذیرفت. ولی شیطان بر همان راه باطلش ادامه داد و خدا او را طرد کرد. حواستان باشد شما فرزند آدم هستید و نباید گوش به وسوسه شیطان بدهید و راه او را ادامه دهید.
هر اشتباهی کرده اید، گذشته و الان باید به فکر امروزتان و اعمال صالح در امروز باشید و از گذشته نیز استغفار کنید. نه آنکه به خاطر آن گناه، مرتکب گناه های دیگر مثل ترک نماز شوید. خصوصا بزرگترین گناه که ناامیدی است.
ضمنا محل دستشویی جزء مسجد محسوب نمی شود و خوب نیست انسان به گناهش در نزد بنده خدا اعتراف کند.

با سلام.من ۲۷سال سن دارم و مدت ۲سال ازدواج کردم.ب خاطر موقعیت شغلی همسرم تو ی شهر دیگه دور از خونواده تک و تنها زندگی میکنیم.حالا چیزی ک منو خیلی ناراحت میکنه اینه ک همسرم کم حرفه.وقتی من صبح تا شب تنهام تو خونه انتظار دارم وقتی میاد خونه باهام کلی حرف بزنه.از اتفاقایی ک طول روز افتاده یا حداقل حرفی ک من میزنم جواب بده نظر بده .خیلی کم حرف میزنه من ۱۰ جمله حرف بزنم اون شاید ۱جمله جواب منو بده.خیلی ناراحت میشم.عصبانی میشم غر میزنم.بعد خودم پشیمون.میشم.همسرم خیلی خوبه.خیلی دوسش دارم.نمیخوام ناراحتش کنم ولی ب منم حق بدین صب تا شب تنهام.منتظرم بیاد بحرفیم.قبول دارم خسته اس.حالا من چیکار کنم ک بر اعصابم مسلط باشم و ناراحتش نکنم.بعد چه جوری با کم حرفی همسرم کنار بیام.۲ساله نتونستم کنار بیام.ممنون از لطفتون

تصویر شهر سوال

با سلام و عرض تحیت خدمت جنابعالی
برخلاف مردان که شخصیتی چشمی دارند، زنان شخصیتی شنوایی دارند به این معنا که بیشتر از راه شنیدن تحت تاثیر قرار می گیرند بنابراین این نیاز طبیعی شما است که با همسر خود گفتگو و درد دل کنید بویزه انکه در غربت نیز به سر می برید بنابراین شرایط شما را درک می کنیم و به شما حق می دهیم.
در عین حال توجه داشته باشید که نباید تفاوتهای فردی و نیز جنسیتی را فراموش کنیم. به عنوان مثال باید توجه داشت که افراد درون گرا کمتر از افراد برون گرا و مردان نیز کمتر از زنان حرف می زنند. بنابراین اگر مردی درونگرا باشد میزان حرف زدن وی کمتر نیز خواهد شد. و اختصاصی به همسر شما ندارد و غالب بانوان از موضوع کم حرفی مردان شاکی هستند! بنابراین لحاظ این نکته که شما در این ویژگی تنها نیستید می تواند به حفظ آستانه تحمل شما کمک کند.
در ادامه پیشنهاد می شود؛
_ سعی کنید در فرصتی مناسب، نیاز خود را به گفتگوی بیشتر برای همسر خود تبیین کنید
_ کوتاه صحبت کنید
_ در باره مواردی صحبت کنید که مورد علاقه همسرتان باشد
_ از تمرکز بیش از اندازه بر همسر خودداری کنید بنابراین تاکید می شود با فعالیتهای هنری، مهارتی، علمی، مذهبی و… خود را از تنهایی نجات دهید.
_ در صورتی شرایط و تفاهم لازم وجود داشته باشد، تجربه مادری نیز در این عرصه شما را کمک خواهد کرد

در پناه خدای متعال

سلام من دچار وسواس فکری هستم که معلولا پرخاشگرانه ست تا هرگز کار خطرناکی انجام ندادم و این افکار هرگز عملی نیست اما صحنه هایی ناخودآگاه تو ذهنم مجسم میشه که منو دچار اضطراب و ترس میکنه گاهی وقتا دچار تنفر میشم ولی چند لحظه بعد خوب میشه یادم میره بعضی وقتا فکر میکنم نتونم جلوی این افکارو بگیرم نکنه انجام بدم بعضی افکارم کفر آمیزه من مذهبی هستم هر شب قرآن و نمازم رو میخونم اما اتفاقات تلخ زیادی تو زندگیم داشتم استرس زیادی دارم از این افکار که به سلامتیم هم داره آسیب میرسونه خودم میدونم غلطه ولی هجوم میارن تو مغزم

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
وسواس در انواع و اقسام و اشکال مختلف آن نیاز به جلسات متعدد شناخت – رفتار درمانی دارد و بهتر است به جای درمان نیمه و ناقص و دستکاری افکار شما ، به مشاوره حضوری اقدام کنید البته تخصص روان شناس حضوری باید بالینی بوده و سابقه کار درمانی اختلالات اضطرابی را داشته باشد اما همانطور که تجربه کرده اید این افکار فقط در سطح ذهن شما رخ می دهد و شما را آزرده خاطر می کند ولی بیرون شما کاملا منطقی است و به همین خاطر کسی هم وضعیت شما را نمی بیند و شاید درک نکند ولی به هر حال هر کسی ممکن است با افکار غیر عادی و پوچ روبرو شود ولی بعضی از ذهن ها به دلایل مختلف از قبیل ژ نتیک ، فشارهای عصبی ، از بین رفتن یا ناکارآمدی ضربه گیر ها دچار افکار ،تصاویر ، تکانه ها و وسوسه های بی معنی شود که باید ابتدا ریشه یابی و طی چند جلسه درمان شوند.بنابراین شما با پذیرش این افکار به جای کلنجار رفتن و سرکوب کردن با کمک روان شناس حضوری می توانید این افکار را با بی اهمیت شدن و عدم تمرکز در وجود خودتان از بین ببرید.

با سلام،من دختری ۱۸ساله هستم.واقعا نمیدونم از کدوم مشکلم صحبت کنم!که مهمترین آن را میگویم:من مشکل روحی و روانی شدید دارم که به قول معروف همون افسردگی است.چون علائم آن را در اینترنت مشاهده کردم!مشکل من خود کم بینی و کمبود اعتماد به نفس… هستش!که اخیرا یه مشکل جدید به من وارد شده،که بر مشکلات قبلی دامن میزند!!در شبکه های مجازی، یه گروه فامیلی بود که شامل عمو و همه پسرهای فامیل بود یعنی من تنها دختر در آن جمع بودم!!یه روز گوشیمو دادم دست دوستم و بعد من واسه چندلحظه اورا تنها گذاشتم غافل از اینکه او در این فرصت پیام جنسی ضددختر را به این گروه ارسال کرد!من از اون موقع تاحالا واقعا داغونم که ۹ماه از ان موقع گذشته!به نظر شما من کار بدی کردم که از آنها عذرخواهی کردم چون تحمل قضاوت نادرست و نگرش بد از جانب آنها را نداشتم!آخه شما گفتید انسان نباید جلوی بنده ی خدا اعتراف به گناه و پشیمانی کند!!من از ظاهرم میشه فهمید که اهل این کارای بد نیستم!به نظرتون من با این عذرخواهی،غرورم شکسته؟!اونا باور کردن من بی گناهم!؟؟و مشکل دومم،از ازدواج میترسم،تازگیا ازدواج های ناموفق اطرافم زیاد شده!به دلیل کمبود مرد واقعی!و از طرفی این اطمینان را در خودم نمیتونم تضمین کنم که من همسر ایده الی میشوم و مثل بقیه طلاق نمیگیرم!چون من برعکس بقیه که فقط منتظر اینند تا طرف مقابل آنها را خوشبخت کند،من همیشه به این فکر میکنم که من آیا میتونم موجبات آرامش را واسه طرف فراهم کنم یا نه؟او از من راضیه یا نه؟!!
باتشکر

تصویر شهر سوال

باعرض سلام وتشکر
به نظر می رسد وضعیت شما در مرحله اضطراب و نگرانی شما نسبت به قضاوت دیگران بوده و بعد هم دچار افسردگی هستید البته باید با یک تست شخصیت از طریق مشاوره حضوری وضعیت شما کاملا ارزیابی بالینی شده تکنیک های رفتاری و شناختی برای درمان شما ارایه شود نکته دیگر کمال گرایی شماست خدمت شما عرض کنم ایدال بودن شما یا نبودن شما بستگی به ملاک های طرف مقابل دارد و شما انتخاب می شوید پس نباید قضاوت منفی نسبت به خودتان داشته باشید از طرفی دلایل طلاق کاملا مشخص است و می توانید برای ازدواج به یک مشاوره پیش از ازدواج اقدام کنید تا راه و چاه را به شما نشان بدهد تا دچار مشکل نشوید . از طرفی قطعا حال شما و حال افرادی که آن پیام را خوانده اند الان بهتر از یک ساعت بعد از خواندن آن پیام است و حافظه انسان طوری است که اطلاعات جدید با سرعت بر روی اطلاعات قدیم دانلود می شود پس هر چه از آن حادثه دور می شوید هم شما که موضوع به شما کاملا مربوط بود و هم آن ها که متوجه قضیه شدن البته آنها با سرعت بیشتری این موضوع را فراموش می کنند و احساسی دیگر نسبت به آن به تدریج نخواهند داشت. خدمت شما عرض کنم شما به دلیل ویژگی های شخصیتی چندین درجه سخت گیر تر و نگران تر از دیگران نسبت به قضاوت دیگران هستید پس بهتر است که مانند همه وقتی که موضوع را شفاف سازی کردید به افکار مثبت فکر کنید و در مقابل افکار منفی تا با سلاح افکار مثبت و تحلیل افکار و نپذیرفتن افکار منفی مبارزه کنید. مثلا اگر شما فکر می کنید آنها شما را به چشم یک فرد منفی و خاطی نگاه می کنند باید به خود بگویید اگر این موضوع تکرار می شد شاید این فکر را می کردنند پس به جای نگرش منفی آن ها ممکن است تعجب کرده و شیطنت یک فرد دیگری را در نظر بگیرند. چون به هر حال هر انسانی ممکن است بتواند موقعیت شما را تصور کند چون اینکه گوشی من مورد دستبرد و یا کنجکاوی فردی قرار بگیرد چیزی دور از ذهن نیست پس برای افزایش و ارتقا سلامت روان و افزایش سیستم ایمنی روان شناختی خود و تقویت تمام چیزهایی که به عزت نفس ، امیدواری ، هدفمندی و زندگی شاد و آرمش بخش کمک می کند به روان شناس بالینی نجرب و با سابقه مراجعه فرمایید موفق باشید.

با سلام ، من دختری ۲۱ ساله و بسیار احساساتی هستم تقریبا ادم رکی هستم و در برابر حرف هایی که برام قبولش سخته و زود بهم بر میخوره جواب میدم اگه نگم میره رو مخم، ولی حس درونم میگه این کار متلک گفتنه چون میدونم زود ناراحت میشم زود جواب میدم، خیلی تند جواب میدم ولی بعدش عذاب وجدان میگیم چرا این حرفو زدم شاید طرف منظوری نداشته؟ شاید ناراحت شه؟ چطور میتونم جلو زبونمو بگیرم؟؟؟؟؟ اوایل خوشم میومد از اخلاقم که مقابل همه وایمیستم ولی الان فکر میکنم اگه الان دلشون بشکنه چی؟ میترسم دل خودمم یه روز بد بشکنه…

تصویر شهر سوال

با عرض سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم بیان احساس و عدم سرکوب کردن احساسات منفی و مثبت به سلامت روانی شما کمک می کند اما چگونه گفتن ، چقدر و در چه زمانی و با چه لحنی و چه ادبیاتی و چه حالت بدنی موضوع بسیار مهم است شما بهتر است کتاب هایی در مورد مهارت های جرأت ورزی، مهارت های ابراز وجود و مهارت های ارتباطی را مطالعه کنید . پس شما به جای کلنجار رفتن و وسواس نسبت به این موضوع و عدم هماهنگی شناختی بین فکر و عمل باید در هر حال خودارزشمندی ، عزت نفس و احترام به خود را فراموش نکنید وبا خود بگویید اینکه رک گو هستم صفت خوبی است ولی باید این رک گویی را با هنر مندی بیشتری و در نظر گرفتن شرایط روان شناختی انجام دهم . پس شما باید این صفت مثبت را از اصل و ریشه خراب نکنید فقط چند تبصره و اصلاحیه بزنید.که برای این کار باید مطالعه کتاب های مذکور را انجام دهید. بنابراین به سرعت این وضعیت دوگانه فکر و عمل را خاتمه دهید از یک طرف رک گویی دارید و از طرف دیگر خودسرزنشی نسبت به رک گویی این مانند حمل دو سنگ سنگین است پس با خود بگویید یا رک گویی را باید اصلاح کنم یا خودم را عذاب وجدان بدهم موفق باشید.

سلام خسته نباشید
زنی ۲۶ ساله هستم و چهارساله که ازدواج کردم و سه خواهر کوچیکتر از خودم دارم که یکیشون ازدواج کرده پدر من چند ساله تریاک میکشه چند ماه پیش احساس کردم چیزی غیر تریاک میکشه و رفتم تا ازش بگیرم که یه ذرشو ازش گرفتم و بردم آزمایشگاه گفتن شیشه اس بعدم یه تست بهم دادن و گفتن از خودش آزمایش بگیر وقتی آزمایشو ازش گرفتم جوابش مثبت بود ولی بابام انکار میکرد و میگفت مال دارو هامه من چون بهش مشکوک شده بودم مدام زیر نظر میگرفتمش تا اینکه یه روز دیدم داره با خودش فندک میبره تو حموم منم دزدکی نگاهش کردم و دیدم داره شیشه میکشه یه دفعه در حمومو باز کردم ولی بازم قایمش کرد بعدش با خواهرام و مامانم یه دعوای حسابی باهاش کردیم ولی زیر بار نرفت و گفت چن روز دیگه ازم آزمایش بگیرین و دیگه نمی کشم و از این حرفا، یه بار دیگه دوباره ازش آزمایش گرفتم منفی در اومد ولی از اون روزی که تو حموم دیدمش دارم دیوونه میشم نمی تونم اون صحنه رو فراموش کنم و احساس میکنم همه حرفاش دروغه خیلی بهش شک دارم و شکاک شدم
حالم بده و همش تو فکرم نمی تونم خودمو آروم کنم و با قضیه کنار بیام و اعصابمو آروم کنم تقریبا افسردگی گرفتم شوهرمم شاکیه
خودم میدونم حتی اگه بابام مرده بود انقد برام سخت نبود و تا حالا هزار بار آرزوی مرگشو کردم
چیکار کنم که هم اعصابم آروم شه هم بتونم صبور باشم تا بابام خوب شه یا یه جوری کمکش کنم میخوام به زندگی برگردم و کم گریه زاری کنم

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
از اینکه پدر شما وابسته به مصرف شده اند بسیار متأسفیم و آرزو می کنیم هر چه سریعتر پدر تان با انگیزه بسیار بالا و شرکت در کلاس هایی مانند کنگره ۶۰ و یا na و مراجعه به روان پزشک برای ترک جسمانی و روانی اقدام عاجل کنند و مدت زمان پاکی خود را افزایش دهند اما متأسفانه شما به دلیل تمرکز بیش از اندازه به این موضوع دچار یک نوع وسواس فکری شدید و حساسیت بسیار بالا و افراطی در این مورد شدید به حدی که تصاویری که از آن اتفاق در ذهن شما ثبت شده است به صورت خودکار و اتوماتیک وارد ذهنتان می شود و شما توانایی فراموش کردن و حذف تصویر را ندارید و با درگیر شدن به این تصاویر دچار هیجانات منفی و نگران کننده می شوید. پس برای این موضوع بهتر است به مشاوره حضوری اقدام کنید اما تا زمانی که به مشاوره حضوری اقدام کنید به دستورالعمل های زیر دقت کنید:
۱- از آنجا که شما مقصر و آورنده این تصاویر نیستید پس به هیج وجه سعی نکنید اراده خودتان را در آمدن یا نیامدن این تصاویر مقصر بدانید.
۲- هر چه به سرکوبی و یا تسلیم و یا فرار این تصاویر اقدام کنید این تصویر بیشتر سراغ شما خواهد آمد پس بهتر است با صبر و پذیرش این افکار و تحت تأثیر قرار نگرفتن آن کار و برنامه خودتان را انجام دهید.
۳- شما به طور کلی بدانید که کسی که مصرف دارد ممکن است تجارب تغییر مواد را داشته باشد ولی آثاری چون هذیان و توهم و سوء ظن شدید و سایر عوارض آن در کنار دیگران ظاهر می شود.
۴- به نظر می رسد شما بیشتر با این تصاویر نمی توانید کنار بیایید و دائما با آنها کلنجار می روید پس با پذیرش و بی توجهی و کم اهمیتی و تمرکز بر روی کارهایی که انجام می دهید سعی کنید آنها به هدفشان که همان مشغول کردن شما به خودشان است تحقق پیدا نکند و به تدریج آمار ورود این افکار کاهش پیدا کند.
۵- ورزش و فعالیت بدنی و کاهش استرسورهای زندگی و مدیریت موقعیت های اضطراب زا کمک شایان توجهی به ناپدید شدن این تصاویر می کند.
۶- شما باید بدانید که این تصاویر فقط درون شما و ذهن شما را اذیت می کند ولی در بیرون می توانید رفتار و گفتار منطقی خود را داشته باشید پس واقعیت بیرونی بر اساس منطق شماست و می دانید که باید در مورد یک فرد مصرف کننده چه اقداماتی را باید انجام داد البته می توانید به جای درگیری فکری و هیجانی از سایت ها و متخصصان نیز برای مشکل پدر کمک بگیرید . موفق باشید.

سلام،خسته نباشيد …من بطور اتفاقي وارد اين صفحه شدم ولي مطالبي كه خوندم واسم جالب بود و همينطور هم حس كردم خب كه چي؟! تو كه باز هموني كه بودي عوض هم نميشي!! من خيلي از مشكلاتي رو كه گفتنو يا دارم يا حس ميكنم كه بعضياي ديگه رو دارم بيشتر هم جنبه ي روحي و اعتماد كلا به نفس يا به افراد و افسردگي و نگراني اينده و يا ناراحتي از تنها موندنه! در كل خيلي اذيت شدم ولي دارم سعي ميكنم خيلي چيزارو فراموش كنم هرچند كه اثر ضربه هاي روحي ممكنه بمونه ولي بزرگترين ناراحتيم اين كه مني كه دانش اموز زرنگي بودم و به نسبت مغرور براي بار دوم امسال كنكور رياضي ميدم و همش ٣ ماه هم فرصت ندارم با اين حال دو سه جلسه اي هست ميرم روانشناس ولي بازم حسي براي مثبت بيني يا درس خوندن بطور دائم يا كلا انگيزه و هيجاني دائمي خيلي وقته كه ندارم…نميدونم تلاشم تا چه حده و نميخوام از كلمه ي خسته شدم استفاده كنم ولي واقعا الان دوس دارم بزرگترين هدفم كنكورم باشه حددداقل تا چند ماه ولي بازم همه ي اون افكار و مشكلات چه اينده چه گذشته وحال باهم توي ذهنمه و خيلي درحالي كه سعي ميكنم اروم باشم اذيتم…خوشحال ميشم نظر جالبي بخونم در اين موارد و بدونم چه كسي با چه دانايي جوابم رو ميده…ممنون:-)

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم همه ما انسان های غیر معصوم ممکن است از نظر اعتماد به نفس و سایر ویژگی های مهم شخصیتی دچار نقاص و کمبودهایی باشیم به عبارت دیگر همانطور که بدن ما ممکن است به دلایل ژنتیکی و شرایط محیط سال های اولیه زندگی دچار نوعی کمبود ویتامین و یا نوع مشکلی دیگر بشود ما انسان ها هم با یک خلق و خو و یک سیستم اعصاب و روان پا به عرصه وجود می گذاریم از طرفی روابط پدر و مادر و یادگیری های مستقیم و غیر مستقیم و نحوه ارتباط والدین و مراقبین با ما باعث شکل گیری پایگاهای مهم شخصیتی ما می شود موضوعاتی چون اعتماد به نفس ، خود کم بینی ، کمال گرایی ، وابستگی ، خودشیفتگی ، برون گرایی و درون گرایی همه و همه در سال های اولیه زندگی شکل گرفته و تفکر ، هیجان و رفتارهای بعدی در همان مسیر تا آخر پیش می رود. ترس از طرد شدن و تنها ماند وافسردگی و ضربه های روحی ، نگرانی ، ووو همه نمودی از یک شخصیت کمال گرا و سخت گیر است بنابراین بهترین کاری که شما برای آرامش و خلاصی از دست خودتان باید انجام دهید البته در کنار مراجعه به روان شناس:
۱- خودارزشمندی ، عزت نفس و رابطه مثبت و سازنده و صمیمانه با خودتان را مشروط به موفقیت ها و یا شکست هایتان نکنید.
۲- کمال گرایی شما کاملا شما را دچار افسردگی و اضطراب کرده است و باعث شده است که شما از زندگی تان لذت و خوشی نداشته باشید.
۳- سعی کنید با خودگوی مثبت و علم و ایمان به این موضوع که درس یک موضوع بیرونی است و جزء کوچکی از زندگی است با برنامه ریزی و هدفمندی منطقی تنها به وظیفه و برنامه ای که دارید عمل کنید و خیلی کار به نتیجه نداشته باشید.
۴- باتوکل بر خدای متعال و انرژی گرفتن از خالق و عالم به احوال مخلوق سعی کنید کمبودهای شخصیتی خودتان را بشناسید و با کنار آمدن و یا پذیرش آنچه قابل تغییر نیست و شناسایی آنچه که قابل تغییر است و شناسایی روش آن زندگی لذت بخشی را برای خود و اطرفیانتان فراهم کنید . موفق باشید.

سلام من تازه ازدواج کردم با همسرم دوست بودم خیلی هم همو دوست داریم اخلاقای خوب و بد همو میدونیم و کنار هم میتونیم زندگی کنیم ولی از اونجایی که همسر من خیلی خیلی مذهبیه و برعکس من قبل ازدواج اینجوری نبودم و بخاطر سنه نه چندان زیادم که ٢١ سالم بود و الان ٢۴ سالمه اون موقع من فشارهای سختی تویه زندگیم با خونواده ی خودم داشتم و شرایط سختیو میگذروندم برای رهایی از این فشاره به خوشیهای لحظه ای هم روی اورده بودم که همسرم خیلی کمکم کرد که رو اون متمرکز بشم الان بعضی اوقات تویه بحثامون به روم میاره و این منو اذیت میکنه این یکی از اخلاقای بدشه من اگه بخوام اون فراموش کنه گذشترو باید چیکار کنم ؟؟؟!!

تصویر شهر سوال

باسلام و تشکر خدمت شما عرض کنم شما با تمرکز بر نقاط مثبت و خوبی های خودتان و زندگیتان و توجه به این نکته که کمتر مردی پیدا می شود که ازدواجش با دوستی آغاز شده باشد بعد از گذشت مدتی از زندگی زناشویی صرفا به خاطر این دوستی و نه اطلاعات دیگر از زندگی گذشته شریک زندگی اش دچار بدبینی ، تنفر و نگرانی نشود. پس شما باید خیلی به این موضوع فکر کنید که اگر همسرم این طور بود چه کار میکردم. پس با پذیرش اینکه من تحمل شنیدن این موضوع را که خیلی هم پر تکرار نیست را دارم از طرفی با صحبت با همسرتان در زمان آرامش که اگر ما مال هم هستیم نباید نقص هایمان را به رخ هم بکشیم و باید در زمان عصبانیت با خودکنترلی وارد خط قرمز های همدیگر نشویم و در مرحله عمل هم هر زمانی که همسر شما عصبانی شد ولی موضوع مذکور را به رخ شما نکشید شما واکنش مثبت نشان دهید و سعی کنید یادآوری کنید و رضایت خودتان را با یادآوری این موضوع نشان دهید. پس نسبت به بعضی اوقات سعی کنید حساس نشوید موفق باشید.

با سلام خدمت شما
من زني ٣٢ ساله عستم ١٥ سال پيش ازدواج كردم و عليرغم اينكه در زندگي مشتركمون اختلافات طبقاتي زيادي داشتيم ولي با چنگ و دندون زندگيمونو نگه داشتيم ولي ٥ سال پيش زماني كه زندگيمون داشت به آرامش ميرسيد همسرم در يك صانحه فوت شد و من رو با تنهايي و اون همه خاطرات تنها گذاشت حالا سوالم اينه كه چطوري اين همه زحمتي رو كه براي با هم بودن كشيدم رو كنار بگذارم و بپذيرم كه ديگه شايد براي هميشه تنهام و بقيه زندگي رو به اين شكل بايد سپري كنم
ممنون

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال و عرض تسلیت بابت این ضایعه!

مرگ لازمه جدايى ‏ناپذير زندگى بشر است؛ اما چه بايد كرد تا سنگينى غم آن كاهش يابد؟ از عوامل مهمى كه سلامت روان آدمى را به مخاطره مى ‏اندازد، فشارهاى روانى است كه پديده‏ هاى گوناگونى سبب آن مى‏ شود. يكى از اين پديده‏ ها، مرگ است.

نکاتی که باید بدان توجه داشت:
۱- آنچه که باید فرد داغدار انجام دهد:
– فرد احساسات خود را به دیگران بگوید تا بتواند غم و اندوه را پشت سر گذارد.
– به سلامت خود توجه کند. با بی اشتهایی مبارزه کند.
– صبور باشد. ماهها یا یک سال طول می کشد که فرد تغییر زندگی و مرگ را بپذیرد.
– اگر فرد مرگ را به عنوان واقعیت زندگی بپذیرد، غم و اندوهش کمتر می شود. فرد باید بپذیرد که می تواند با مرگ و شرایط جدید سازگار شود. با پشت سر گذاشتن مرحله رشد روان شناختی، فرد می تواند در مقابل رویدادهای سخت زندگی مقاوم شود.

۲- آنچه که فرد داغدار نباید انجام دهد:
– منزوی و گوشه گیر نشود و خود را از دیگران پنهان نکند.
– با سیگار داروهای آرام بخش بدون تجویز خود را آرام نکند.
– احساسات خود را انکار نکند.
– در مورد مسائل مهم زندگی نظیر ازدواج سریع تصمیم نگیرد.

۳- درک حضور و معیت خداوند به هنگام فقدان عزیزان:
خداوند متعال در آیات متعددی همراهی خویش را به انسان‌ها اعلام نموده است تا آنان خود را از قلمرو حمایتی خدا خارج ندانند و به مدد این شناخت بر مشکلات فائق آیند.
در قرآن آمده است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای آرام کردن همراه خویش در غار از این مهارت شناختی بهره گرفته است: «إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا» (توبه: ۴۰)؛ آن هنگام که او به همراه خود می‌گفت، غم مخور، خدا با ماست.
خداوند سبحان برای زدودن غم روحی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در مسیر تبلیغ رسالت، او را به همراهی خویش نوید می‌دهد: «وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلاَ تَكُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْكُرُونَ إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ» (نحل: ۱۲۷ ـ ۱۲۸)؛ صبر کن، و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد، و به سبب کارهای آنها اندوهگین و دلسرد مشو و از توطئه‌های آنان در تنگنا قرار مگیر. خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کرده‌اند و کسانی که نیکوکارند.

** و در نهایت اینکه:
بى ‏تابى و بى‏ قرارى در فقدان (مرگ عزيزان) مانع تكامل روحى است و استمرار آن سبب ضعف ايمان ومبتلا شدن آدمى به فشارهاى روانى خواهد شد.
آری اگر انسان این گونه به خداوند شناخت داشته باشد، یعنی او را در خوشایند و ناخوشایند زندگی، همراه خویش ببیند و بداند همه امور در برابر دیدگان او انجام می‌شود، توان تحمل فقدان در او تقویت می‌شود؛ چرا که ناظر دیدن خدا به هنگام فقدان (مرگ عزیزان) آدمی را به مصلحت و حکمت پس‌گیری عزیزان رهنمون می‌سازد.

سلام و خسته نباشید
من ۱۵سالمه و قبلا خیلی راحت به همه اعتماد میکردم دوسو اشنا و کلا همه وقتی ۱۱سالم بود یک نفر قصد دست درازی ب منو داشت هرچند ک موفق نشد ولی از اون موقع تاحال یه ترسی توی وجودم هست و به همه شک دارم نمیتونم ب کسی اعتماد کنم حس میکنم همه میخوان گولم بزنن یا از با من بودن قصدی دارن مثلا اگه دوستام بهم یه محبتی کنن همش فک میکنم اینکارشون یه دلیلی داشته و شک میکنم نمیدونم توی خیابون ک میرم از یه بچه کوچیک گرفته تا پیرمرد شک دارم و به همه بدبینم …هنینطور خب وقتی قسمت جنایات روزنامه رو میخونم و میبینم ک خیلیا از اعتمادی ک کردن ضربه خوردن اصلا این اجازه رو ب خودم نمیدم ک اعتماد کنم …خیلی ناراحتم از این حس نمیدونم چیکار کنم…اخه من ۱۳سالم ک بود بهترین دوستم ک همه رازامو باهاش درمیون میزاشتم بهم خیانت کرد تقریبا ۸سال دوست بودیم ….نمیدونم باید چی کنم میدونم این حس برای آیندمم بده ولی نمیدونم چی کنم

تصویر مشاور شهر سوال

ضمن عرض سلام به شما خواهر نوجوان، ورود شما به اینجا را نیز خوش آمد می گوییم. اعتماد و عدم اعتماد و یا به عبارتی بدبینی و خوشبینی، از ضروریات زندگی اجتماعی در کنار یکدیگر با سایر همنوعان است. مطمئنا اگر این مسئله خدشه دار شود، زندگی عادی نیز دچار اختلال می گردد. اگر اعتماد و بی اعتمادی ، و یا بدبینی و خوشبینی، را دو سر یک پیوستار (نمودار) در نظر بگیرید باید توجه داشت که افراط و تفریط و کشیده شدن به یک طرف میتواند مضرّ باشد و حتی تا حد یک اختلال روانشناختی پیش برود. همانطور که بی اعتمادی به دیگران میتواند مضر باشد، اعتماد (بیش از حد) به دیگران نیز میتواند مضر باشد، که شما خودتان در این زمینه تجربه داشته اید. در مورد خوشبینی و بدبینی هم همینطور. بنابراین باید سعی کنیم اعتدال و میانه روی را در این امور رعایت کنیم.
در حال حاضر که شما با این سن و سال نه چندان زیاد، تجربه تلخی در زمینه اعتماد یا خوشبینی به افراد و دوستان داشته اید، و در واقع حس اعتماد شما خدشه دار شده است، باید به صورت جدی به دنبال رفع این مشکل و حل آن باشید. قطعا مشکل شما با چند خط توصیه کتبی و حتی یک جلسه مشاوره حضوری قابل حل نیست و لازم است چندین جلسه مشاوره داشته باشید. توصیه می شود به یک مشاور روانشناس با تجربه مراجعه کنید تا این مشکل به صورت ریشه ای برطرف گردد. ضمنا میتوانید از مطالب مرتبط ارائه شده در سایر پست ها نیز استفاده کنید مثل: (http://www.soalcity.ir/node/371) و (http://www.soalcity.ir/node/1010).
از خدای مهربان سلامتی و موفقیت شما را خواستاریم.

سلام
راستش من از حافظه خوبی برخوردار هستم و کوچک ترین اتفاق ها رو فراموش نمی کنم و همه ی صحنه ها و حرف ها رو به ذهنم راحت می تونم بیارم و باز سازی کنم
چندین ماه پش با یک پسری در ارتباط بودم یه ئوستی اجتماعی ونه عشق و عاشقی خیلی قته از هم خبری نداریم ولی از اونجایی که ذهن من خیلی راحت از همه چیز رو می تونه مرور کنه خیلی یاد اون می یفتم با اینکه در حال حاظر اصن از اون شخص خوشم نمی یاد و خاطره های خوبی ازش ندارم حتی هیچ علاقه ای هم بهش ندارم ولی خیلی به ذهنم میاد و از این حالت واقعا رنج می برم میشه راهنماییم کنید که چه طور این مرور خاطرات کمتر بشه؟من با خیلی از اتفاق های زندگیم همین مشکل رو دارم که توی ذهنم تکرار می شن odgd llk,k

تصویر مشاور شهر سوال

دوست عزیز، متشکر از طرح مشکلتان.
مطالب ارائه شده در ابتدای همین صفحه دقیقا پاسخ شماست، البته به این نکته توجه داشته باشید که منظور از فراموش کردن، پاک شدن بخشی از حافظه ما نیست، که شاید چنین کاری تقریبا ناممکن باشد. منظور از طرح چنین موضوعی، بیشتر جلوگیری از مرور هر روزه خاطرات خاص یا یادآوری ناخودآگاه آن خاطرات است. همچنین هدف، دور کردن این خاطرات از کانون توجه انسان است. بنابراین مطالب ارائه شده در همین پست را مطالعه و پیاده کنید، و همچنین به برخی موضوعات مشابه در سایر پست ها مانند این نمونه (http://www.soalcity.ir/node/1700) و (http://www.soalcity.ir/node/2657) هم مراجعه کنید.
انشالله مفید خواهد بود. موفق باشید.

سلام
من یه مشکلی دارم که داره از درون داغونم میکنه و نمی تونم خودمو و کسیکه باهاش بودمو بابتش ببخشم و بی خوابی مداوم دارم و از بس بابتش گریه می کنم دیگه نایی برام نمونده
من یه سال و دوماه با پسری بودم که هم سنم بود ، از اول بهم گفتیم قصدمون ازدواجه و من به دلیل مشکلات خانوادگی یواشکی از خانواده دو ماه میدیمش و بعد به خانواده ام گفتم
دوره شناخت برای خودمون مشخص کرده بودیم و تو کل این تایم این فرد هرگز کوچکترین تماسی با خانواده من حتی در شرایطیکه با خودش بیرون بودم نمی گرفت و هم محبت بی حد میکرد و هم حرف های ضد و نقیض میزد که از طلاق اطرافیانش می ترسه
من به خاطر دیر رسیدنها تحت فشار بودم تو خونه و فشار اینکه یا بیاد جلو یا تموم کنین و هر بار خواستگار میومد من تحت فشار که حسم مال یکی دیگه است و حتی خواستگارهاری هارو می پیچوندم و یه بار بهم گفت با ابن حال که برام سخته می تونی بسنجیشون در حد بیرون رفتن و سنجدین کلی !من به نظرم این حرفش متضاد با عشق اومد چون من یه بار یکی حرف اینم زده بود که بری خواستگاری یکی تا صبح خوابم نبرده بود !
وقتی عکس از گریه ام براش می فرستادم از اینکه سر تو دعوا دارم بیا یه حرفی بزن که با قدرت از رابطه مون دفاع کنم نمیومد یا می گفت چون مامانت با دوستی مخالفه باید اماده باشم بیام که نه نشنوم و با خانواده ام تماس نمی گرفت و می گفت شرایطم اوکی شه میام ، من می خواسنم جدا شم من رو با خانواده اش اشنا کرد که نیتم جدیه و جون پات گذاشتم ، اول با داداشش اشنام کرد بعد من برا مامانش هدیه فرستادم تا در جریان قرار بگیرن و بعد پدرش اومد تهران و براش گل و میوه خریدم رفتم دیدنش پدرش گفت که به زودی میایم جلو و کلی گرم و صمیمی برخورد کرد
منم هدیه ایکه بعد از سه ماه تا دیروقت کار کردن براش خریده بودمو بهش دادم و کلی شاد تا اینکه سر ولنتاین دیدم در حالیکه واسه خرید برای من رفتیم بیرون داره با یکی اس ام اس بازی می کنه و من که نگاه میکردم گوشیشو کج میکرد من نبینم
قبل اینم گفتم میری پیش بابا دیگه یه سال گذشته مرحله شناختو رد کردیم داد زد که من بیکار شدم الان میرم واسه ارامش نه فکر کردن به این چیزها!!! منم دیگه به خودم گفته بودم دیگه من اسم ازدواجو نمیارم وقتی دیدم به روم نیاوردم ولی با پسریکه قبلا باهاش بودم و سه سال بعدش برگشته بود و قصدش ازدواج جدی بود جلوش اس ام اس بازی کردم
با خودم می گفتم کسیکه خواستگار میاد واکنش نشون نمیده و تو یازده ماه این همه ادم خواستن بیان تو زندگیم بهش گفتمو باید ببینم حسش چیه
اس ام اس بازیو دید هیچی نگفت بعد دو هفته یه شب موقع رسوندن من گفت هر چیزی هر لحظه ممکنه تموم شه نیابد دل بست منم شوکه گفتم چه راحت میگی من رفتم تو فکر ، دید ناراحتم ولی فرداش نیومد ببینمش با اینحال که می دونستم میاد دم کلاس منم با اون پسر قرار گذاشتم و هر چی زنگ زد ج ندادم ، اون خودش گفته بود می تونی خواستگارتو بسنجیو باهاش بری بیرون !
بعد باز با اینحال که دم کلاس دیدمش هیچی نگفت و دو هفته باهم خوب بودیم انگار نه انگار
برای من خواستگار داشت میومد و مامانم به احترام ارتباطمون نزاشته بود بیان و گفته بود باهاش حرف بزن یا بیاد یا یه سال و دوماه کافیه واسه شناخت و تموم کنین
اونم دقیقا تو همون تایم گفت که من تموم میکنم ، دیدمت با کسی رفتی بیرون و از کجا معلوم فردا به من خیانت نکنی
تو ادم باهو شو وکمال گرایی هستی و اگه من کم بزارم میزاری میری با یکی
من گفتم داشتم امتحانت میکردم ولی اگه سنحیدمم تو خودت خواستی
منم گفتم ببین تو چی کم گزاشتی که کسیکه غذاشو با تو نصف میکرد جون گزاشته بود پات برای هدیه تو بعد از کلی کار تا ۳ صبح کار بازرگانی میکرد ولنتاین به تو هدیده بده کسیکه پول نداشتی گفت نمیخوام فقط بیا کسیکه حاضر شد پا به پات نصف نصف کار کنه کس دیگه ای رو سنجید ! اونم گفت من هیچی کم نزاشتم تو خیانت کردی ! گفتم تو حق سنجیدن دادی من نخواستم که اینکار تو با عشق متضاده اونم گفت برات حق قائل شدم که فردا با منی نگی از تو بهتر بود نگاش نکردم ! نه اینکه وارد رابطه شی گفتم یه تماس تو فقط همین که هیچ هزینه ای نداره با خانوادم باعث میشد من اینقدر تخت فشار نباشم و تو اینو دریغ کردی من باور ندارم نیتت جدی بوده اونم گفت اگه جدی نبود همه اعضا خانوام تورو نمی شناختن !برو با کسیکه اول بیاد خواستگاریت برو به همه بگو پیچوندمت

بعد از اون همه عاطفه بی دریغ و جونیکه پاش گذاشتم همینو بهونه کرد و گفت به عشقت ایمان دارم رو تخم چشمامه ولی به اینکه خیانت می کنی نه !
گفتم تو ته دلمو خالی کردی تو هرگز نیومدی جلو تو هیچ وقت دیدی دارم جون میدم نیومدی یه حرف بزنی با خانوادم مگه نگفتی می تونی بری با خواستگارت بیرون خوب یه ساعت رفتم بیرون چرا برات گرون تموم میشه ؟ تو تکلیفت با خودت مشخص نیست حتی خواستگار میاد برام ریلکسی

من نه می تونم خودمو ببخشم که کسیو سنجیدم که خودش احازه شو داده بود و بعد از یه سال ختی یه تماس نگرفته بود و من دلسرد مطلق بودم
نه اونو که به من گفته خائن و حتی به هزینه من بردمش مشاوره ولی فایده ای نداشت و یه بار برگشت ولی تموم کردیم

ادم وقتی کسیو دوست داره غرق محبتش میکنه ولی سنگ بزرگ روشو برنمیداره و نمیاد جلو تا دیگه خونه دعواش نشه و خواستگار میاد ریلکسه تو نگاه من عاشق نیست
واسه من همه کار کرده جز حرف زدن با خانواده ام جز اونیکه فشار رو منو کم میکنه !!!

من نمی تونم فراموش کنم الان رفته ولی من مدام ذهنم مثل ضبط دیالوگهارو مرور میکنه اینو مرور میکنه که نکنه من باعث شدم اونو از دست بدم با ابنحال که فقظ کم مونده بوده من برم خواستگاریش و همه خانوادشو بهشون احترام گذاشتمو شناختم ولی اون حتی یه تماس کوچولو نگرفت
نه پول داره نه کار نه سربازیشو رفته نه واسم پا پیش گذاشت نه درسش تموم شده
ولی من پای همه بی پولی هاش و همه چیش موندم واسه خود خودش خواستمش شهرستانیم بود من تهرانی ولی هیچی مهم نبود خودش مهم بود ا ز اولم گفتم ازدواج میخوام یه قدم برداشتنم کار سختی نبود

چجوری اونو خودمو ببخشم و برم سمت اینده ؟
اصلا امیدی ندارم و اونو دوستم دیده که انگار نه انگار شاد در حال ادامه زندگیشه ولی من از همه چیم افتادم !!!
چجوری دوباره دل ببندم ؟

فکرم میکنم کسی اومده تو زندکیش میخوام بمیرم !
هم دلتنگم هم ناراحت هم میدونم برگرده مدام شک خواهد داشت هم حرمتها از بین رفته ولی این غم داره منو از پا در میاره
هر چی ازش داشتم برگردوندم
هر کاری بگین واسه فراموشی کردم ولی فایده نداره اون زنده است تو قلب من
حالم از اینکه کسیو بیارم جاش واسه فراموشی به هم میخوره
این جا مال اونه با هیچ کش پر نمیشه
میگه اون پسرم بیاری جلوم با اینحال که از قبل کل گذشته مو صادقانه بهش گفتم و میدونسته همه چیو و پسره هم میدونسته من کسی تو زندکیمه ، قایده نداره و دیگه اطمینان ندارم بهت
اون اس ام اس بازی کرد توضیحم نمیده کی بود
خونه مجردی داره و راحته اگه بنا به شم باشه که من باید بیشتر شک کنم ولی عشق اطمینان میخواد
من همیشه راه اعتمادو بهش انتخاب کرده بودم و این همه شک نو اوج دوست داشتنش و ندیدن تلاشهام جیگرمو می سوزونه
هر بار بهونه اورد من با یه راه حل رفتم جلوش ولی اون ریلکس رفت !!!

تصویر مشاور شهر سوال

کاربر گرامی، خانم مریم، خیلی خوش آمدید؛ شنیدن یا خواندن مقطعی از زندگی شما و بسیاری از دوستان و همسالان شما در اینجا که سرگذشت مشابهی داشتند، حقیقتاً موجب اندوه ماست. هرگاه که به یکی از کاربران مانند شما پاسخی میدهیم، امید داریم که بسیاری دیگر از دوستانمان با همین شرایط این سرگذشت ها و سوال و جواب ها را مطالعه کنند و درس بگیرند… باز هم چنین امید و آرزویی در دل داریم…
در چنین ماجرایی قطعاً اولین و بشترین مسئولیت به گردن خود شما بوده است، اما در کنار آن، خانواده شما نیز مقصر هستند. حقیقت آنست که شما از ابتدا وارد یک نوع رابطه غلط شدید، اگرچه نیت شما برای تشکیل زندگی، ازدواج و یافتن یک شریک همیشگی برای زندگی قابل تقدیر و تحسین است، اما این نیت شما چیزی از غلط بودن راه و مسیر شما نمی کاهد. ما بارها این نکته را یادآور شدیم که ورود به دوستی ها و روابط با جنس مخالف، در بهترین حالت خود (مانند شما که به قصد ازدواج بوده است) کاری اشتباه است و احتمال چنین سرنوشتی در نهایت بسیار زیاد است. اینکه شما موضوع را با خانواده درمیان گذاشتید بسیار خوب بود، اما به نظر می رسد خانواده شما در این قضیه سهل انگاری کردند. شما در همان اوایل باید یک ضرب الاجل برای قدم گذاشتن پسر و خانواده پسر به منظور خواستگاری میگذاشتید و بطور جدی پای آن می ایستادید و در صورت جلو نیامدن آنها میتوانستید به راحتی نتیجه بگیرید که در این تصمیم جدی نیستند، شما نه تنها اینکار را نکردید، بلکه حتی گاهگاهی هم که احساس کردید که پسر محبوبتان، رفتارها یا افکار متناقضی از خود بروز می دهد به سادگی از کنار آن گذشتید.
عرض کرم در بهترین حالت چنین روابطی (که قصد ازدواج در میان باشد ولی عملا اقدامی در جهت ازدواج از طرف خانواده ها انجام نپذیرد، و همچنان روابط دختر و پسر ادامه پیدا کند)، علائق و وابستگی ها میان دختر و پسر (بخصوص از طرف دختر) شکل می گیرد و عمیق تر می شود (درحالیکه از طرف پسر معمولا یا چنین نمی شود یا به راحتی قابل تغییر است) و در صورت ناکامی در ازدواج بیشترین ضربه را دختر خانم متحمل می شود. و معنای این حرف را و شدت و ناخوشایندی چنین تجربه ای را اکنون تنها شما به خوبی درک می کنید، نه آقاپسر!!
در حال حاضر با توجه به مطالب شما، بهترین حالت آنست که فکر ایشان را از سر خود بیرون کنید، اما نه با شکل دادن یک رابطه جدید دوستانه با شخص یا اشخاص دیگر، که این خود، اشتباهی بزرگتر خواهد بود. به نظر می رسد مدتی را باید فاصله ایجاد شود تا شما به حالت عادی زندگی خود برگردید و به آرامش لازم دست پیدا کنید. در سایر بخشهای سایت راهکارهایی برای کمک به فراموشی و بازگشت به روال طبیعی داده شده است که میتوانید با مطالعه از آن کمک بگیرید. اما اگر شرایط روحی شما وخیم باشد، و احتمال بروز افسردگی باشد، باید با مراجعه به روانشناس (از نوع باتجربه البته) سعی کنید آن را رفع کنید.
این لینک ها را مرور کنید: http://www.soalcity.ir/node/2685 و http://www.soalcity.ir/node/2335 و http://www.soalcity.ir/node/2657

امیدواریم به زودی ، با توکل بر خدای بزرگ و مهربان و کمک گرفتن از او، و با تکیه بر اراده قوی خودتان، بتوانید بر این حالات غلبه پیدا کنید. و همچنین بتوانید برای تشکیل زندگی خود بهترین همراه و شریک را در آینده نزدیک پیدا کنید. موفق باشید

سلام، خانمی ۳۱سالمه، ۱۲ساله ازدواج کردمن،یک پسر ۱۲ساله و یک دختر ۲ساله دارم. تا یک ماه پیش فکر میکردم زندگی خوبی دارم و از خدا فقط سلامتی اعضاء خانواده ام رو میخاستم. اما از یک ماه پیش فهمیدم همسرم با منشی شرکتشون صیغه محرمیت خونده و عقد موقتش کرده. همسرم خودش این مطلب رو به من گفت و دلیلش برای گفتن عذاب وجدان بود!اون معتقده که نتونسته جلوی میل شدید جنسیش رو بگیره و ارتباطش رو برای همین ایجاد کرده.از روزی که بهم گفته بدجوری روحیه ام خراب شده، هر وقت به همسرم فکر میکنم دلم میخاد مشت بزنم توی صورتش. احساس میکنم تمام مدت زندگیمون فقط بخاطر سکس کنار من بوده و حالا از من خسته شده و دنبال تنوع میگرده، میترسم لاابالی بشه و کارش بشه دنبال خانوم های مطلقه گشتن.از آینده خیلی میترسم.از وقتی قضیه رو بهم گفته سعی کردم همه انتقاداتی که بهم داشت رو رفع کنم، به خودم برسم و بهش محبت زیاد کردم. اما اون مدام دنبال اینه که با اجازه من دوباره به سراغ دختره.طوری بامن حرف میزنه که انگار من باید قبول کنم وگرنه مقصر هستم!همسرم ریه حساس داره و قلیون و سیگار براش سمه. وقتی بهش گفتم من صیغه مجدد رو نمیپذیرم گفت پس من میرم سیگار میکشم.و منو گذاشته سر یه دوراهی سخت. بذارم دوباره صیغه کنه یا اینکه جونش رو با بی عقلیش به خطر بندازه؟ واقعا نمیدونم چیکار کنم؟ ممنون میشم راهنماییم کنید.

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
از اینکه دچار سردرگمی شده اید بسیار ناراحت هستیم اما همانطور که خودتان اشاره کردید شما حالتان حتی زمانی که ایشان با آن خانم ارتباط داشته است خوب بوده است یعنی تغییر رفتار و تغییر خلق و خود و تغییر در وظایف و تکالیفی که یک مرد باید نسبت به همسرش داشته باشد را در همسرتان ندید پس به نظر می رسد ایشان مدیریت بسیار بالایی داشته اند که نگذاشته اند این موضوع به زندگیشان لطمه وارد کند. بنابراین همه چیز به حال و افکار شما مربوط می شود نه در اتفاق بیرونی چون شما احساس رضایت را دقیقا زمانی داشته اید که ایشان را آن خانم رابطه داشته است. از طرفی تفاوت همسر شما با سایر مردها داشتن وجدان و احساس مسؤولیت است . البته به نظر می رسد همسر شما نه از روی سیری و هوا و هوس بیش از اندازه وارد این رابطه شده بلکه به دلیل کمبودهای عاطفی ، کلامی . جنسی و زناشویی که در کنار شما برآورده نمی شده است وارد این رابطه شده است پس به جای جنگیدن با ایشان و درگیری ذهنی با این مسأله ببینید آن خانم چه چیزی داشته است که همسر شما را جذب کرده است و به تدریج آن مهارت های کلامی و جنسی و زناشویی را در خود ایجاد کنید . نکته دیگر اینکه ایشان به خطر بیافتند یا نیافتند بستگی به مدیریت شما دارد پس باید با صبر و حوصله و البته جذابیت کافی جلوی این خطر را به اندازه که شما به عنوان یک همسر می توانید ، بگیرید البته انگیزه های درونی و مسایل شخصیتی را باید خود ایشان مهار کنترل و درمان کنند. پس با مثبت اندیشی و اعتماد و خواستن دلسوزانه و صبورانه بدون تحقیر و سرزنش و پرخاشگری از همسرتان حمایت کنید موفق باشید.

سلام.یک سالی است با پسری دوست هستم،خیلی عاشقش بودم و به قولی عشق او چشمم را کور کرده بود،تا جایی که واسه ی اون دوبار گذاشتم بهم دست بزنه و بام رابطه جنسی(در حد ملاعبه و تماس بدن،ولی دخول صورت نگرفته)انجام بده،اما الان چند ماهیست که به شدت پشیمون هستم و دیگه نمیخوام این عمل رو تکرار کنم اما خاطراتش منو عذاب میده،حتی نمیتونم با پسره به هم بزنم چون خودم رو یه هرزه میبینم که بهم دست زدن،خواهش میکنم کمکم کنید چطور از شر این عذابی که دارم خلاص شم؟چطور این دیدگاهی که نسبت به خودم پیدا کردمو تغییر بدم؟

تصویر مشاور شهر سوال

خدمت شما دوست عزیز، عرض سلام و ادب و احترام داریم. اگرچه برای یک عمل و رفتار نادرست، یک دقیقه هم زیاد است، چه رسد به یک سال رابطه نادرست … اما باز هم باید خدا را شکر کنیم که پیش از آنکه به قول معروف کار به جاهای باریک تر بکشد، متوجه اشتباه خود شده اید و در صدد جبران آن هستید. مطمئنا اولین گام، پی بردن به اشتباه و پشیمانی است و سپس ترک آن رفتار اشتباه. اگر ارتباط شما به قصد ازدواج نبوده یا اکنون متوجه شدید که ایشان به درد زندگی مشترک و ازدواج نمی خورد، از همین لحظه ارتباط خود را قطع کنید. سعی کنید با استفاده از تکنیک هایی که در این صفحه و سایر صفحات مربوط به فراموش کردن گذشته آمده است به تدریج آن را از ذهن خود کنار بگذارید. ما انسانها هیچکدام معصوم نیستیم و در گذشته خود اشتباهات یا گناهانی مرتکب شده ایم. اما توصیه دینی ما آنست که در اموری که حق الله بحساب می آید و حق انسان دیگری در آن ضایع نشده، بهترین کار توبه و پشیمانی از آن اعمال و رفتارهاست. و لزومی هم ندارد کسی از آنها باخبر باشد که خداوند بزرگ خود پوشاننده عیبها و “ستار العیوب” است. بسیاری از انسانها بوده اند و هستند که عمری را در مسیر نادرست سپری کرده اند ولی هرکدام به دلایلی در یک لحظه از تمام گذشته خود برگشته اند و مسیر جدیدی را آغاز نموده اند. قطعا وضع شما بدتر از آنان و خیلی های دیگر نبوده و نیست. پس به لطف و کرامت خداوند مهربان و بزرگ امید داشته باشید که دستور خود اوست از رحمت خدا مأیوس نشوید(سوره زمر-آیه ۵۳) و سعی در ساختن آینده خود داشته باشید. پس فرصتهای طلایی پیش رو را با مرور گذشته پوچ خود از دست ندهید. امیرالمومنین (ع) میفرمایند: عَجِبتُ لِمَن یَقنَطُ وَ مَعَهُ الاِستِغفَارُ.در شگفتم از کسی که ناامید می شود، در حالی که استغفار را با خود دارد. «نهج البلاغه، حکمت ۸۷».
برای شما توفیق روزافزون را از خداوند متعال خواستاریم.

سلامممم ببخشيد اينكه ادم يهو توي ۱۵ سالگي عوض ميشه براي چيه..؟؟؟
من خودم دختر خيلي پرجنب و جوشي بود ولي الان ۱سال و نيمه….مثه افسرده هاممممم!!!

تصویر مشاور شهر سوال

دوست نوجوان، سلام و خوش آمدید. سن ۱۵ تا ۱۹ سالگی در دختران که سنین نوجوانی به حساب می آید، از دوره های بحرانی طول عمر خانمهاست. در این دوره، که بطور خلاصه یک نفر از دوران بچگی به دوران بزرگی (جوانی) وارد می شود، تغییرات زیاد و بعضا شدیدی را از لحاظ جسمی، روحی، عاطفی، فکری و رفتاری تجربه می کند. ویژگی های روانی- اجتماعی نوجوانان دختر معمولا به صورت تغییرات خلقی، نگرانی، حساسیت و زود رنجی، کاهش قدرت تمرکز، میل به گوشه گیری، حساسیت بسیار نسبت به انتقاد دیگران، بی قراری، بی ثباتی ، تحریک پذیری، نوسان در خلق و خو، مخالفت با خانواده و دوستان بروز می کند. البته روانشناسان معتقدند این تغییرات گذرا است و به صورت در رویا فرو رفتن، شرم و حیای مربوط به تغییرات ناشی از دوران بلوغ (مثل رویش سینه ها ) تنبلی و سستی، خیره سری و خود رایی، نداشتن احساس امنیت و اعتماد به نفس، مقاومت در برابر اندرز والدین، بروز می کند. شما برای اطلاعات بیشتر میتوانید با کلیدواژه (تغییرات رفتاری نوجوانان در سنین بلوغ) مطالب مرتبط را در فضای مجازی جستجو کنید.
موفق باشید.

با سلام. من ۲۶ سالمه و همسرم ۲۰ سالش. تو گذشته خیلی بهش بدی کردم و با غروری که داشتم کاری کردم که اون از من متنفر بشه. ۶ ماهه عروسی کردیم و رفتیم خونه خودمون. من الان تهران دانشجو هستم و همیشه کنار همسرم نیستم. به خاطر بدیهایی که بهش کردم اون الان میگه به من علاقه ای نداره و بهتره از هم جدا بشیم چون نمیخواد با من زندگی کنه. ولی من خیلی دوستش دارم. یکی دوبار به مشاور و روانشناس مراجعه کردیم ولی بعد دو جلسه مشاوره بهمون گفتن بهتره از هم جدا بشید چون این علاقه دیگه برنمی گرده و طلاق بهترین راه حله. همسرم خیلی دلش می خواست جدا شیم ولی وقتی خانوادش مخالفت کردن بخاطر خانوادش حاضر به زندگی شده ولی احساس میکنم دیگه هیچ علاقه ای به من نداره. در کنار هم که هستیم میخنده و خوش میگذرونه ولی وقتی که ازش دور میشم و تهران میام معلومه که دوری من براش اهمیتی نداره. چهار روز یکبار با هم تلفنی صحبت می کنیم و معلومه زیاد میلی به صحبت نداره. وقتی که بهش پیام های عاشقانه میدم اون پیام های ناامید کننده میده(پیام های دلشکستگی، طلاق و جدایی). ازش که می پرسم بهم میگه از این پیام ها منظوری نداره و همینطوری میفرسته. ولی این پیام ها خیلی روی من تاثیر داره و روحیمو خراب می کنه. نمیدونم چطوری باید باهاش رفتار کنم تا از این پیام دادنش دست برداره؟میخوام بدونم آیا میتونم دوباره عشق و علاقش رو به خودم جلب کنم و اونو عاشق خودم کنم؟لطفا هرچه زودتر راه حل رو بهم بگید و کمکم کنید. با تشکر

تصویر مشاور شهر سوال

دوست عزیز، سلام و متشکر از طرح مشکلتان. واقعیت آن است که ما در این فضای مجازی توصیه ها و راهکارهایی را برای کسانی ارائه میدهیم که مشکلشان هنوز به حدی عمیق نشده که نیاز به حضور یک واسطه یا دخالت یک مشاور به شکل جدی و حضوری داشته باشند و خودشان با بکار بستن یک سری از راهکارها و توصیه ها بتوانند مشکل خود را حل کنند. اما ظاهرا شما از این مرحله عبور کرده اید و بازکردن گره شما، نیاز به بررسی بیشتر، صحبت و مشاوره با خود شما و همسرتان و احیانا استفاده از برخی ابزارهای سنجش خواهد بود که همه اینها در یک مشاوره حضوری میسر است. هرچند شما یکبار به مشاوره هم رفته اید ولی ما نمیتوانیم بطور قطع بگوییم دیگر راه برگشی وجود نداشته باشد. بنابراین توصیه میکنیم علاوه بر توکل بر خدا و مدد گرفتن از او و صبر پیشه کردن، باز هم به یک مشاور روانشناس مراجعه کنید. البته اینبار سعی کنید با تحقیق و بررسی بیشتر، مشاوری را انتخاب کنید که دارای تجربه کافی و تجربه و تخصص در امور خانواده را داشته باشد و ترجیحا از مراجعه به افراد جوان و کم تجربه پرهیز کنید.
برای شما آرزوی موفقیت و آرامش میکنیم.

سلام.
۸ماه پیش به طرز بدی نامزدیم بهم خورد. منو نامزدم مشکلی باهم نداشتیم ولی ۳تا خواهر بزرگ مجرد تو خونه داشت که …بهرحال خیلی ناگهانی بهم زدن.نامزدم اصلا خداحافظیم نکرد و رفت
خیلی سعی کردم منطقی برخورد کنم ولی الان هم خاطراتش اذیتم میکنه هم دلتنگ نامزدم میشم : ( باید چکار کنم؟

تصویر مشاور شهر سوال

خدمت شما کاربر گرامی عرض سلام و ادب و احترام داریم. خوشحالیم که سعی میکنید با چنین مسئله مهمی منطقی برخورد کنید و البته متاسفیم که شرایط سختی را تجربه می کنید. باتوجه به اشاره شما به بهم خوردن نامزدی و عدم توضیحات بیشتر، در صورتی که بنانیست این ارتباط مجددا برقرار شود و اختلافات بین شما حل بشود، میتوانید از مطالبی که در زمینه فراموش کردن خاطرات یا عشقهای نافرجام در سایت آمده مانند مطالب ابتدای همین صفحه و نیز مثل (http://www.soalcity.ir/node/2657) و (http://www.soalcity.ir/node/2335) و (http://www.soalcity.ir/node/2685) استفاده کنید.
از خداوند متعال برای شما آرامش و سلامتی را خواستاریم.

با سلام و خسته نباشید به مدیر سایت عزیز من جوانی ۲۴ هستم که متاسفانه دچار افسردگی شدم به علت های زیاد ۱- مشکلات خانوادگی که همیشه دعوا تو خونه ما بود ۲- اینکه پدرم رو در سن ۱۰ سالگی از دست دادم ۳- در دبیرستان دچار استرس های شدید شدم که باعث تشنج برایم میشد و مسخره کردن من و دور شدن همه از من و از همه مهمتر من همیشه عاشق رشته گرافیک بودم و از بچگی تلاش میکردم ولی متاسفانه مادرم جلوی من رو گرفت و گفت حتما باید به رشته مهندسی بری و من وارد فنی و حرفه ای شدم و الان هم در مقطع کارشناسی هستم و ۸ ترم هست که درس می خونم ولی فقط ۳۰ واحد پاس کردم شبها خواب ندارم که امکان این هست که اخراج بشم و باید یک شکست دیگرو تحمل کنم وبدتر از همه الان به زندگی خیلی بی میل شدم و حتی دیگه طراحی هم نمی تونه منو اروم کنه تو رو خدا یک راهی پیشم بزارید که چطوری من دوباره میل به زندگی پیدا کنم چجوری با این همه مشکلات دوباره انگیزه پیدا کنم واقعیتش دیگه زندگی برام معنی نداره هفته پیش می خواستم دست به خودکشی بزنم تو رو خدا جوابمو بدید من فردا تولدمه

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. خدمت شما دوست عزیزمان عرض ادب و احترام داریم و از اظهار لطف شما متشکریم. ابوالفضل عزیز، بسیار متاسفیم که جوان برومندی چون شما را چنین ملول و خسته و افسرده ببینیم. ما اطمینان داریم اگر تمام دنیا نیز به شما پشت کند یا با شما دشمن شود، شما کسی را در وجود خود و در کنار خود و در بالای سر خود دارید که خوبان عالم همه ریزه خور سفره او هستند. همانطور که خودتان هم عنوان کردید حتما اتفاقات دوران کودکی و نوجوانی، به ویژه از دست دادن پدر تأثیر بزرگی در ادامه راه و زندگی شما و حال کنونی شما داشته است. اما این را بدانید که بزرگترین و ناپسندترین گناه در درگاه خدا، ناامیدی است. حضرت علی علیه السلام (که جانهای ما فدایش باد) می فرمایند: در شگفتم از کسی که ناامید می شود، در حالی که استغفار را با خود دارد. «نهج البلاغه، حکمت ۸۷». در خصوص تشنج نیز اگر دچار بیماری صرع بوده اید (یا هستید) باید تحت نظر پزشک مغز و اعصاب و با مصرف دارو آن را کنترل می نمودید. اما در مورد رشته تحصیلی، قطعاً کار مادر شما (که بی شک از روی دلسوزی و به گمان خودشان آینده بهتر برای شما بوده) در اجبار به رفتن به رشته غیر دلخواه شما اشتباه بوده است. اما این هم آخر راه نیست. اکنون که ۳۰ واحد گذراندید، اگر واقعا نمیتوانید این رشته را به پایان برسانید، در اولین فرصت تغییر رشته دهید و در رشته مور علاقه تان (گرافیک) تحصیل کنید. هرچند بسیاری از افراد که مانند شما بدون در نظر گرفتن علاقه رشته خود را انتخاب کرده اند، یا در کنار شغل خود به رشته مورد علاقه شان پرداختند و یا در نهایت با مدرک غیر مرتبط وارد رشته مورد علاقه شان شدند و البته بسیار هم موفق بوده اند. شما نیز میتوانید در رشته مورد علاقه تان بسیار موفق باشید…سعی کنید در همه مراحل کار و زندگی، سختی و راحتی و همه حال، خدا را فراموش نکنید و همواره هم از او مدد بگیرید و هم شکر گزارش باشید که این مکمل موفقیتهای شما خواهد بود.
ما مشتاقانه منتظر خبرهای خوش از تحصیل و موفقیتهای شما در ماههای آینده هستیم.
موفق و سربلند و شاد باشید.

سلام من دختری ۲۷ ساله هستم تقریبا یکساله پیش دو نفر در ساختمان خونمون خودکشی کردن من خیلی آدم معتقدی هستم وفقط به خدا فکر میکنم در ضمن خونواده خیلی خوبی دارم ولی از آینده خیلی میترسم میترسم که من هم روزی دست به یک همچین کاری بزنم وقتی بهش فکر میکنم دچار استرس و ترس شدیدی میشم حتی شبا هم خواب خوبی ندارم نمیدونم باید چیکار کنم خواهش می کنم منو راهنمایی کنید

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با این مرکز!

حیات آدمی اولین و عظیم ترین نعمتی است که خداوند آن را برای رسیدن به تکامل و صعود به قلّه های رفیع و عالی معنوی به انسان عطا فرموده است. ازاین رو نه تنها دیگران نمی توانند صدمه ای به این نعمت الهی وارد سازند، بلکه خود شخص نیز به هیچ عنوان حق ندارد آن را از بین ببرد. بر وی واجب است پیوسته از جان خویش پاسداری و محافظت کند. مالک اصلی انسان خداوند متعال است. نفس انسانی امانت الهی است؛ از این رو باید از این امانت خوب محافظت کرد و از بین بردن آن خیانت در امانت الهی است.
خودکشی( به قصد انتقام از خدا و ندیدن لطف پروردگار و….) در فرهنگ اسلامی به معنای عقب نشینی از نیل به غایت کمال و سقوط به وادی حسرت و ناکامی است.
بدین جهت این عمل از نظر اسلام حرام و محکوم است. چنان که در قرآن کریم می فرماید:”وَلا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إنَّ اللّه َ کانَ بِکُمْ رَحیما، وَمَنْ یَفْعَلْ ذلک عُدْوانا وَ ظُلْما فَسَوْفَ نُصْلیهِ نارا.” (۱)خودکشی نکنید! خداوند نسبت به شما مهربان است. هر کس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد، به زودی او را در آتشی وارد خواهیم کرد.
امام باقر علیه السلام فرمود: “إنَّ المُؤْمِنَ یُبْتَلی بِکُلِّ بَلِیَّةٍ وَیَمُوتُ بِکُلِّ میتَةٍ إلاّ أَنَّهُ لایَقْتُلُ نَفْسَهُ.”(۲)
مؤمن ممکن است به هر بلائی مبتلا شود و به هر نوع مرگ بمیرد، امّا خودکشی نمی کند(منظور خودکشی به خاطر رسیدن به پوچی است.)
از مجموع آیات و روایات استفاده می شود که خودکشی از نظر اسلام از گناهان کبیره محسوب می شود، انجام آن حرام می باشد،
پرسشگر محترم! هیچ انسانی در شرایط عادی و طبیعی دست به خود كشی نمی زند . مطمئناً شرایط برای این شخص بسیار سنگین و ناگوار و غیر طبیعی بوده كه دست به خود كشی زده است . دین و شریعت نیز با در نظر گرفتن همین شرایط است كه انسان را از این عمل باز داشته و این فضا را ایده آل نمی داند.

انسان در زندگی هیچ گاه نباید از رحمت الهی نا امید شود . تنها راه خروج از بن بست و مشكلات زندگی، امید و توكل بر خدا، دعا و توسل و توبه است كه همه ناممكن ها را ممكن می كند و راه هایی را به روی انسان می گشاید. بهترین شاهد هم زندگی بندگان مؤمن خدا است كه اگر چه مشكلات بسیار زیادی را متحمل شده اند ، اما هیچ گاه مأیوس از خدا نشدند. به تجربه ثابت شده كه ایمان به مبدأ و معاد، سرمایه اصلی سعادت دو گیتی به شمار می رود . اگر درست و منطقی برای آدمی پیدا شود، راه پوچ گرایی و بیهوده انگاری كه پایه تصور شیطانی یأس و ناامیدی به شمار رفته و احیانا افتادن در دام خودكشی را به همراه دارد، برای همیشه از بین می رود . شكوفه های شفابخش و اطمینان آفرین در زندگی پدیدار می شود.

پی نوشت ها:
۱.نساء(۴)آیه۲۹.
۲. کلینی ،کافی،ج۵ص۳۰۵؛ دارالحدیث؛چاپ اول؛قم،۱۴۲۹ق.

باسلام. من یک بار جدا شدم وبا اقایی اشنا شدم بنا به دلایلی اشنایی ما طول کشید چون من یکم ازش مطمعن نبودم وقتی خواست به خواستگاری بیاد من شرطه سختی براش گذاشتم که اگه قبول میکرد ازدواج کنیم اون قبول نکرد و حتی خواست انتقام بگیره من یه مبلغ وچیک برای امتحان کردنش ازش قرض کرده بودم اومد به محل کارم و به زور و دعوا و ابروریزی و اینکه منو از پله ها پرت کرد تا مبلغو بهش بدم و منم بهش دادم حالا بعد از ۲ ماه برگشته و میگه تمام شرطه خودتو خانوادتو قبول دارم حتی میخوام حقه طلاق ماله تو باشه هر مهریه ای بخوای و یک سند ملک بهت میدم. با اینکه من دوسش داشتم و دارم نمیدونم چه کنم. ر ضمن خانوادم مخالفن و میترسن که بازم اذیت کنه ولی اون اصرار داره من بهش فرصت بدم. شما بگید من چه کنم؟

تصویر پاسخگو

با سلام
به نظر می رسه این آقا از تعادل روانی لازم برخوردار نباشن .
اگر خواستگاری ایشون جدی شد ، حتما شرط کنید که باید مشاوره قبل از ازدواج برید و جوابتون رو منوط کنید به پاسخ مشاور تا مشخص بشه ایشون از نظر روانی در چه وضعی هستن .
موفق باشید

سلام..من ۳۱ سالمه.وقتی ۱۹ ساله بودم یکبار نامزد کردم متاسفانه بکارتمو از دست دادم..تو این چند سال هم با زجر و نگرانی خودم و خانوادم زندگی کردم…….تو این چند سال هم حتی ب ازدواجم فکرم نکردم…..ولی الان ت یه کلاس موسیقی ک میرم با یه اقای اشنا شدم و ایشون تصمیم ازدواج داره….حالا من باید چ کنم؟//////// باید بهش بگم این مشگلو دارم یا باید سکوت کنم یا باید کلا قید ازدواجو بزنم؟////////// مممنون ک جواب بدین

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. به شهر سوال خوش آمدید. قطعا بهتر آن است تا جای ممکن صداقت پیشه کنید و بخصوص زندگی مشترک را با صدق و صفا آغاز کنید. برداشت ما از صحبت شما این است که شما یک بار به شکل رسمی اقدام به ازدواج کرده بودید و در مرحله نامزدی (و محرمیت شرعی) دچار این مسئله شده اید. به هر حال اگر این مسئله به شکل رسمی بوده، جدای از بحث حقیقت و صداقت بین شما و همسر آینده، حتما دیگران مثل اقوام و آشنایان هم از نامزدی شما اطلاع داشته اند و چیزی نیست که بتوانید تا آخر آن را پنهان کنید. از سویی، بهترین زمان برای مطرح کردن این حقیقت، در همین ابتدای کار است.
بنابراین بهتر آن است که اکنون ایشان را در جریان قرار دهید.
امیدوار هستیم در سایه مهر و لطف پروردگار، زندگی سرشار از محبت، اعتماد و تعهد در کنار همسرتان داشته باشید.

سلام و خسته نباشید.
من ۲۱سالمه خانواده خوبی دارم ولی یک مشکلی که باهاشون دارم اینه که از من توقع بیش از حد دارند. یعنی من باید از هر لحاظ ممتاز باشمبه خاطر همین تفکر بود که من تا پارسال تو همه کارا حتی اونی که دوستش نداشتم عالی بودم از همه هم سنام جلو ترم تا جایی که حتی از لحاظ درسی هم دو سه سال جلو ام و همه دوستام ازم دو سه سال بزرگتر ولی بین اونا هم باز خیلی مورد تعریف و تمجید قرار میگیرم.پارسال بود که من دیگه خسته شدم از اینکه مثل رباط زندگی کنم کلا به هم ریختمو کارایی انجام میدادم که دست خودم نبود حتی منی که معدل الف بودم دو ترمو مشروط شدمو اصلا هم برام مهم نبود.الان بعد یه سال تونستم خودمو جمع و یجور کنم و به سمت کارایی برم که دوستشون دارم و کاملا از شیوه زندگیم راضی ام.
.ولی چیزی که خیلی خیلی آزارم میده اینه که خانواده م اصلا تلاش ها و پیشرفت های منو نمی بینن همش هم سرکوفت میزنن.سرکوفت کسایی قطعا از من عقبند.هر کاری مب کنم نمیتونم راضیشون کنم و این موضوع هم منو ناراحت میکنه که چرا نباید تحت حمایت خانواده م باشم.این مشکلات حتی تو کودکی م هم بودن و خاطراتش داره اذیت میکنه منو.حالاکه با کلی تلاش تونستم یه کم عزت نفسمو احیا کنم و خودمو دوست داشته باشم چیکار کنم این شرایط دوباره منو به هم نریزه

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
خدمت شماعرض کنم در این دنیایی که ما زندگی می کنیم نمی توان تمام اوضاع و احوال زندگی بر طبق میل باشد و ناکامی ها و سختی ها که حکمت خاص خودش را دارد و باعث قوی تر شدن ما می شوند هم وجود دارند . ویژگی و خصیصه ای که والدین شما دارند کمال گرایی است و کمال گرایی باعث نادیده گرفتن موفقیت های به دست آمده و بی ارزش کردن آنهاست از طرفی عدم پذیرش و فشار وارد کردن برای رسیدن به آنچه به دست نیامده است در این شرایط فرد به صورت مشروط خود یا دیگران را پذیرش احساسی و هیجانی و فکری می کند و دایما مقایسه می کند و با خودسرزنشی و یا سرزنش کسی از او انتظار دارد اوقات خود و دیگران را که رفتار آنها برایش مهم است تلخ می کند معمولا این افراد خود در خانواده هایی بزرگ شده اند که بدون قید و شرط پذیرش نشده اند و کمال گرا بوده اند و همه چیز را در سطح بالا و عالی بدون عیب و نقص می خواهند وقطعا به آن دست پیدا نمی کنند. خب الان که کمال گرایی مشخص شد کمال گرایی شما نیز مشخص می شود زیرا شما هم والدین خود را بدون عیب و نقص می خواهید چون می فرمایید من خانواده خوبی دارم ولی این مشکل را دارم پس باید ببا خود بگویید که هر کسی در خانواده ممکن است مشکلاتی داشته باشد من هم در کنار خوبی هایی که در خانواده دارم ممکن است مشکلاتی هم باشد که باید آن را مدیریت و گاهی تحمل کنم. همچنین شما با گذشت و گفت و گو با خانواده و قانع کردن آن ها نسبت به اینکه من در انتخاب های مهم با مشاور و متخصص در ارتباطم آن ها را نگرانی هایی که باعث مقایسه و… می شود تاحدی آزاد کنید. و اگر هم اهل کتاب و کتاب خوانی هستند کتاب زیر پیشنهاد می شود
نام کتاب : غلبه بر کمال خواهی: راهنمای خودیاری با استفاده از تکنیک های شناختی – رفتاری
نویسنده : رز شافران
نویسنده : سارا اگان
نویسنده : تریسی وید
مترجم : سارا کمال
مترجم : فروغ ادریسی
مقدمه : بهروز بیرشک
ناشر : کتاب ارجمند
موفق باشید.

باسلام و خسته نباشید.م ما همراه خونواده دوست همسرم تو ی شهر غریب با هم ی کار جدید شروع کردیم شغل جدید.حالا این دوست همسرم خیلی سربه سر من میذاره.من از بچگی حساس بودم.حالا خیلی بهتر شدم.ولی نسبت ب این اقا حساسم بدم میاد ازش .
یکی دوتا از حرکتاشو حرف زدنپاشو دیدم از این آدم بدم میاد .این آقا هی ب ممن تیکه میندازه سروب سرم میذاره شوخی میکنه.و منم بدم میاد.میگه ما باهم دوستیم میگم بخندیم حال و هوامونن عوض شه.هردفعه سر اینکارش ی بحثی داریم.هی شوخی میکنن و زن و شوهر بهم
میخندن.احساس میکنم منو دست انداختن.با خودم میگم آقای ایکس ی باشه ک با من شوخی کنه یا بخواد منشو دست بندازه.همسرم هم لام تا کام حرف نمیزنه.حالا از این موضوع عذاب میکشم.جوابشو میدم بعضی اوقات ولی چون همسرم ناراحت میشه خیلی نمیتونم چیزی بگم. اون بحث میکنه و آخرسر هم منو محکوم میکنه و تموم بعد میگه اصلا حرف نزن بسه دیگه تموم.من میشم بی جنبه آدم بده داستان.
اون
و خانمش میشن با جنبه خوب.یکی دوبار با دخالتای اوتا مخصوصا خانمش میون ما رو بهم زدن کم مونده بود جدا شیم..ه من اینوسط عذاب میکشم من باید حرف بشنوم بقیه ب اسم شوخی هرچی بگن دلمو بشکنن من هیچی نگم میشم خوب با جنبه؟اگه جوا بدوم همسرم ناراحت میشه دوست همسرم با حرفاش محکومم میکنه خثانم دوسست همسرم نصیحتم میکنه و آخرسرم من میشم آدم بده و بی جنبه داستان.از طرفی دلم واسه همسرم میسوزه میگم کاش جعواب نملیدادم میریختم تو خودم وک من نساداحت میشدم ولی همسرم ناراحت نمایشد بعضی اوقات هم حرصم میگیره چرا نمیگه ب دوستش ب خانم من کاری نداشته باش.
اون میگه تو حساسی رها.همه چیو ب دل میگیری.فک میکنی با منظور بهت میگن ی .
حرفحی رو.ولی مین فقط نسبت ب این خونواده اینجوریم چون دخالت مستقیمشونو دیدم ک کم مونده بود به خاطر دخالت اوناپ ما از هم جدا .شیم. حالا فک میکنم همه حرفشون و کاراشون با منظوره. شما کمکم کنیدیرراهحلی ی کتابی و یا…بهم معرفی کنید.من بیخیال شم چون اونو ک نمیتونم تغیر بدم اون آدم طوریه ک خانمش باهاش مشکل داره دوستاش ک یکزیش همسر من باشه باهاش مشلک دارن
میگن باید بسازیم دیگه باهاش چاره ای نیط

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، سلام علیکم. به شهر سوال خوش آمدید. برای راهنمایی کامل شما باید اطلاعات بیشتری داشته باشیم. چند نمونه از صحبتها و اتفاقاتی که فرمودید باید به دقت بیان شده و بررسی شود. خصوصیات خانوادگی شما و ایشان باید بررسی شود. خصوصیات همسر شما و خود شما باید بیشتر بررسی شود. شما بهتر است با شماره ۰۹۶۴۰۰ (بخش مشاوره تلفنی) تماس بگیرید تا با بررسی بیشتر مشکلتان راهنمایی شوید. اما نکاتی که به طور کلی میتوان در این خصوص گفت. ممکن است شما بیش از حد حساس باشید و این امکان هم هست که دوست همسر شما بیش از حد غیر عادی شوخی و احیانا تحقیر می کند. اما در هر صورت کار ایشان قابل توجیه نیست. حتی اگر شما انسانی باشید که بیش از حد حساس هستید و با ساده ترین صحبتها دچار سوء تفاهم شده یا ناراحت می شوید، شخصی که خارج از خانواده شماست (دوست همسر شما و یا همسر ایشان) پس از چندبار انجام این کار و مواجه شدن با اذیت شدن شما، نباید چنین کاری را تکرار کند. شاید بهترین راهکار در این خصوص صحبت با همه شما چند نفر باشد و تنها با شما فایده نداشته باشد. اما به هر حال شما سعی کنید سعه صدر بیشتری به خرج دهید و ظرفیت و تحمل خود را تقویت کنید. برای این منظور میتوانید از تکنیک های تقویت اراده و اعتماد بنفس استفاده کنید (http://www.soalcity.ir/node/1654) و (http://www.soalcity.ir/node/320) . سعی کنید آرامش خود را همواره بخصوص در مواجهه با شوخی ها و صحبتهای آن خانواده حفظ کنید. بدانید که یاد خدا و ذکر خدا آرامبخش دلهاست، از آن غافل نشوید. البته لازم است به شکل کاملا منطقی همسر خود را نیز از این احساس خود و وضعیت پیش آمده مطلع کنید (در کنار اینکه اظهار محبت به همسرتان را همواره داشته باشید).
به نظر می رسد دوستی (به معنای ارتباط) با چنین خانواده ای، بیشتر از اینکه مفید باشد مخرب خواهد بود و بیشتر از اینکه فرح بخش باشد ناراحت کننده و آزارنده است. بنابراین منطقی است که این رابطه کمتر و کمتر شود. البته این کار بهتر است با هماهنگی همسرتان باشد تا فشار روی شما کمتر شود. در ابتدا میتوانید با بهانه های مختلف و واقعی (طوری که بهانه جویی تلقی نشود) اگر مثلا در ماه ۴ بار با هم مهمانی دارید، یک بار از آن را کم کنید و تا چندماه سعی کنید این تعداد را حفظ کنید. سپس به تدریج از این تعداد کمتر و کمتر کنید. یکی دیگر از راهها که به راه اول هم کمک میکند این است که با کسانی (همکاران، همسایگان، بستگان یا آشنایان) که تفاهم و تطابق اخلاقی بیشتری دارید رابطه برقرار کنید و به تدریج همانطور که روابط با خانواده اول را کم میکنید رابطه با خانواده دوم را جایگزین کنید.
قطعا شما بامدیریت و هوشمندی خودتان هم میتوانید بر خودتان تسلط بیشتری داشته باشید و هم همسرتان را در این مسیر کمک و مدیریت کنید.
برای شما آرزوی موفقیت میکنیم و از خداوند متعال میخواهیم شما را در مسیر زندگی یاری دهد.

سلام من درسن ۱۹ سالگي با كسي آشنا شدم كه علاقه اي به او نداشتم چون دو سه ماه بود عشقم را كه خيي دوسش داشتم مرا رها كرد ورفت و بعد دو سه ماه اين اقامرا كنار دستم ديد و به من علاقه پيدا كرد دوست من با دوست ايشون دوست بود واصرار از دوستم اگر با ايشون دوست شوم ايشون را فراموش ميكنم ومن بعد اصرار دوستم واين آقا شرايطم را به آقا پسر گفتم ؤگفتم من كسي رو دوست داشتم ونميتوانم وايشان فهميدن مشكل من را اصرارواصرار كه من كمكت ميكنم فراموشش كني ومن واين آقا دوست شديم ولي من هيچ علاقه به ايشان پيدانكردم ولي ايشان هر روز احاساسشون نسبت به من بيشتر ميشد و بعد يك سال ايشان به من تجاوز كردن كه به قول خودشون من براي ايشان باشم و اين اتفاق كه افتاد وابستگي و عشق من نسبت به ايشان زياد شد و ايشان آمدن خواستگاري بنده خانواده ايشان قبول نكرد وبعد بدون اطلاع بنده ايشان ازدواج كردن تا يك سال بعد كه دوستانش به من گفتن وقتي من به ايشان گفتم انكار وبالاخره شماره خانومش را گير آوردم به مادرش و خانمش صحبت كردم و هيچ كدام كمكم نكردن البته فقط به مادرش كفتم به من دست درازي كرده و مادرش توجه نكرد ولي ايشان همين طور به من ابرز علاقه ميكردن و بعد اينكه من ميخواستم برم دست به خود كشي كردن وقول داد كه من طلاقش ميدهم مادرم با دعا وجادو اين زن را بر من گرفته ومرا تهديد زياد ميكرد و ايشون من با هم باز در ارتباط بوديم ومن دانشگاه رفتم و با ايشان باز بيرون رفتيم ماهيچ وقت جاي عمومي نميرفتيم كه براي اولين بار جاي بود كه ديدم به خانم پوز خند زد وبه من واقعا بر خورد ودلم شكست خودش گفت ن من منظوري نداشتم وبعد اون ماجرامن هم به لج ايشون با كس ديگه دوست شدم و به او قطع رابطه كردم وديگر هر چه تهديدم كرد به حرف او گوش ندادم واو جلوي دانشگاه بنده با پسر ديد وآبرو ريزي كرد كل دانشگاه فهميدن بعداز آن من شرايط بدي در خانه داشتم البته قضيه رابطمون را نگفت ولي خودم به مادرم گفتم و من در خانه زنداني بودم وموردآذارو كت برادرام وفوش هاي ركيك قرار گرفتم وبا ايشون كه بازادعاي عشق ميكردن فرار كردم و ايشون مرا به تهديد برادرم وقول پدرش كه ما را به هم ميرسانند مارفتم منزل پدرش وبرادرم آمد مرا بردو يك هفته بعدايشون رفتن به بهانه اينكه گوشي بنده آشغال بودبراي خريدعروسييشون وتماس گرفت صداي خريد عروسيشون رامن بشنوم ومن تماس گرفتم منزلشون التماس پدر ومادر ايشان را كردهم بي فايده بود وبعد عروسيشون هم ايشان برگشتن بازهمان ترفند من ديگر باورش نداشتم وايشان باز سماجت وتهديد ومن به ايشان گفتم بايد به خانمت بگي دوسش نداري و من قصد جدا شدن داري ومن از پشت گوشي بشنوم و گذاشت شنيدم ولي باز همكارش گفت نه خانمش را دوست دارد وشما راهم دوست دارد ومن گفتم بايد سفته بدي به عنوان ضمانت جند ماهي بازيم داد ولي قبول كرد قرار بود براي من سفته بياورد گوشيش را خاموش كرد و من ماندم يك دخترك زنداني كه در منزل حق بيرون رفتن ندارم وچشم انتظار ايشان حتي نميتوانم به خاطر ابروي خانوادم ازش شكايت كنم ودر آخر به من در حرف هايش ميگفت به خاطر اينكه تو را كنار كسي ديدمت ولت كردم از كجا معلوم با او رابطه نداشتي حال سوال من اين است آيا او مرا دوست داشت آيا برميگرد وهمش درذهنم اينكه اون كنار كس ديگر است مرا آذار وديوانه ميكند شدم يك انسان كههيچ هدف وفايده ي روي اين كره خاكي ندار به نظر شما من چ كنم ؟به نظر شما عشق بود هوس لطفا كاملا برايم توضيح دهيد وبگويد چگونه من اين خاطرات را من فراموشش كنم الان دو هفته است از ايشان خبر ندارم وبسياري ازاتفاقها رانكفتم چون سعي كردم خلاصه وار توضيح بدم ومن الان ۲۵سالمه چندين سال با ايشون بودم خواهشا كمكم كنيد چگونه زندگي خودرا مجدد بسازم با اين وضع لطفا جواب مرا بدهيد.

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، سلام. از اینکه شهر سوال را مورد اعتماد خود دانستید متشکریم. اجازه دهید ابتدا تأسف خود را از وضعیت پیش آمده که البته بخش بسیار بزرگی از آن به عهده خود شما بوده است ابراز کنیم. متاسفانه شما در طول این زمان طولانی (یک سال) بارها فرصت این را داشتید تا با خود بیاندیشید و با فکر عمل کنید و یا از دیگران مشورت بگیرید، اول فکر کنید و سپس رشته کلام را با همکلاسی خود آغاز کنید، اول فکر کنید و سپس با کسی به گفتگو و رفتن به تفریح بپردازید، اول فکر کنید و سپس با یک پسر جوان به خلوت بروید…. اول فکر کنید و ….و … الی آخر کار. شما خواهر عزیز، از ابتدا رابطه نادرستی را با کسی آغاز کردید و پس از شکست در آن، و به خیال اصلاح آن رابطه نادرست دیگری را آغاز کردید و … ما همواره و بارها به دوستان شما در “شهرسوال” این نکته را گوشزد کردیم که روابط دوستانه دختر و پسر عموما سرانجامی جز پشیمانی ندارد، این روابط به روابط عاطفی و عاشقانه منتهی می شود و مشکلات از همینجا آغاز می گردد. در بدترین حالت هم این عواطف به تماس جنسی و بعضا بی آبرویی منجر می شود. به عبارتی شما داخل چاله ای افتاده و آسیب دیده بودید، آنگاه برای نجات و درمان آسیب دیدگی خود، به درون چاهی پریدید… و خلاصه در این بیراهه، هزینه بسیار گزافی (سلامت روانی و روحی، سلامت جسمی، آبروی شخصی و خانوادگی، و آسایش و آرامش خود و اطرافیانتان) را بر خود و اطرافیان خود تحمیل نمودید.
خواهر گرامی در هر صورت به نظر نمی رسد این آقایی که شما با ایشان به مشکل برخوردید، گزینه مناسبی برای ازدواج باشند. ظاهرا ایشان از ابتدا هم تصمیم جدی برای ازدواج با شما نداشته اند و به رسم هوسبازی رفتار کرده اند. به نظر می رسد اکنون که ماجرای شما تقریبا علنی شده نکته پنهانی در خانواده هایتان ندارد، و البته با توجه به عدم صلاحیت ایشان برای تشکیل زندگی، بهتر است ایشان را به فراموشی بسپارید و مدتی نسبتا طولانی (که نمیتوان مدت زمان آن را از پیش تعیین کنیم) را بدون درگیر کردن ذهن خود به مسائل پیش آمده و بدون ارتباط با شخصی دیگر سپری کنید تا به آرامش نسبی و حالت تعادل برسید. برای این منظور میتوانید از راهکارهای ارائه شده در ابتدای همین صفحه و صفحات مشابه نظیر (http://www.soalcity.ir/node/2685) و (http://www.soalcity.ir/node/1700) استفاده کنید. باز هم تأکید میکنیم که ایجاد رابطه جدید برای فراموشی رابطه قدیم، چاهی است که پس از چاله گرفتار آن خواهید شد، بنابراین هرگز این کار را نکنید.
البته با توجه به توضیحات شما، بهتر است با مراجعه حضوری به یک مشاور روانشناس باتجربه اقدامات لازم را پیگیری کنید.
از خداوند متعال، آرامش و خوشبختی شما را طلب میکنیم.

با سلام
بنده دختری۱۶ساله هستم که بنابر گفته دیگران بیشتر از سنم درک روی مسائل دارم‌که متاسفانه برخلاف این امر دچار یه سری کارها و رفتار ها از نظر خودم*غلط*شدم…
من متاسفانه سه سال پیش ازروی ظاهر دوستی رو به خلوت خودم راه دادم دخترمعقولی بود از روی ظاهر اما فهمیدم دوست پسرداره یا به گفته خودش عشق داره؛خلاصه رفتارهای اون باعث شد من درسن۱۳ سالگی احساس کنم وجود کسی درزندگیم از نوع جنس مخالف در زندگیم بعنوان تکیه گاه لازمه…کم کم حس کردم به پسرخالم که۲۴سالشه علاقه دارم و ۲۳روز اوایل فروردین باهم درارتباط تلفنی بودیم نه اینکه من پیشقدم شم ایشون جلو اومد و خلاصه من فکرکردم که عاشقشم تااینکه یهو بیخبر رفت و گفتگوی ما فقط هول بحث های عمومی میگشت ازرفتن ناگهانیش خیلی ضربه خوردم بدتراینکه اواخر بهمن با تشویق دوستانم برای اینکه تکلیف خودم رو بدونم که بهم علاقه ای داره یانه بهشوپ ابراز علاقمند ی کردم و ایشونم با ذکر اینکه برای بنده ارزش و احترام زیادی قائلن اما حسی بهم ندارن…خلاصه ضربه روحی خیلی بدی خوردم…منی که همه چیز بخصوص درسم واسم اهمیت ویژه ای داشت دیگه مهم نیست چند میشم و بعدش چی میشه…تاامسال که با یکی ازپسرای فامیل از طریق شبکه های اجتماعی اشنا شدم…خیلی پسر معقول و متشخصی ان و دررشته جامعه شناسی تحصیل میکنن ارتباط و گفتگوی ما هم فقط مسائل عمومی بود تااینکه فهمیدم وابسته وجود ش شدم و بعدش حس دوست داشتنش؛عشق نه دوست داشتنی عمیق…یه جورایی انگار حس کرده بود چون میپرسید که من دوسش دارم؟!منم هربار انکار میکردم تااینکه یکبار بهم گفت حس میکنه دوسم داره((ناگفته نماند که گفت درسال چهارم ابتدایی عاشق یکی از دختران فامیلشون شده بود و الان که۲۰سالش شده فمیده ازروی بچگی اون حسو داشته))منم گفتم اگه دوسم داری بیا جلو(حالا میدونستم که تصمیم زندگی زناشوئیش دست خانوادشه)گفت شماکه شرایطمو میدونید پس فعلا نمیشه برم بگم زن میخوام…گذشت وگفت خواهر برادر باشیم تا فرداش که گفتم نمیخوام بهش فکرکنم اونم گفت باشه منم راهکاری ندارم چون دوست دارم برو چون از اینده خبر ندارم و اگه بیشتر وابستم شی و بعد به هم نرسیم نمیخوام افسرده و خورد بشی منم قبول کردم و خدافظی کردیم…الان۳روزه ازش بیخبرم دل تو دلم نیست…نمیدونم واقعا دوسم داره یانه؟!چجوری فراموش کنم این جریاناتو و بتونم برگردم به۳سال پیشم و بچسبم به زندگیم؟!نمیخوام نابود شم…لطفا کمکم کنید و اگه بازم برگشت من چه واکنشی نشون بدم؟!اگه کمکم کنید محبت میکنید
یاعلی…. ک

باعرض سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم مشخص نیست که شما در مسیر زندگی از کودکی تا کنون چرا بدون ارزیابی منطقی و تحلیل سود یا زیان و بدون آینده نگری به صورت غیر منطقی و کنترل نشده به احساسات و هیجانات خوداجازه می دهید که سرمایه گذاری روانی کند قطعا این وابستگی بدون در نظر گرفتن آخر و عاقبت و بدون اطمینان از ماندگار بودن طرف مقابل به دلیل نیازها و کمبودهای برطرف نشده و وجود چاله های خالی از مهر و محبت در دوران کودکی است که الان باعث ایجاد وابستگی به منظور پرشدن این چاله ها شده است اگر یک نگاه عمیق تری داشته باشیم باید بگوییم که : انسان زمانی که چشم به این جهان می گشاید به تدریج دلبستگی اش به پدیده ها و موضوعات انسانی و غیر انسانی و حتی اشیاء مشخص می شود دلبستگی های به انواع و اقسام مختلفی تقسیم می شوند از ایمن گرفته تا ناایمن و -دوسوگرا و نا ایمن- اجتنابی برا اساس این سبک های دلبستگی دوران کودکی تا حد زیادی می توان نحوه دلبستگی افراد را در بزرگسالی مشخص کرد افرادی که دچار وابستگی شدید عاطفی به فردی می شوند به دلیل عدم تعادل در محبت دیدن والدین ممکن است دچار مسایلی در آینده شوند محرومیت های هیجانی و یا توجه و محبت هیجانی بیش از اندازه ممکن است باعث وابستگی و یا خودبزرگ بینی شود که هر دوی این ویژگی ها در حد افراط آن باعث اختلال در روند سلامت روان می شود.
نکته مهم دیگر اینکه ما نیاز به دوست داشتن و تأیید و ابراز علاقه مندی در ذاتمان وجود دارد،این موضوع باعث می شود که ما انسان ها یک موجود اجتماعی باشیم و در جامعه شناسی و روان شناسی هم این موضوع وجود دارد مثلا در سلسه مراتب نیازها ، نیاز به تأیید، تعلق ، محبت و احترام مطرح شده است. اما مشخص نیست شما به چه دلیلی به صورت افراطی به فردی وابستگی شدید پیدا کرده اید که مرزی بین خود و ایشان نمی توانید قایل شوید و احساس می کنید بخشی از وجود شما است که بدون ایشان نمی توانید زندگی کنید. اصرا به اینکه کسی شما را دوست داشته باشد تا حدی نشانه بی ارزش کردن ، اهمیت ندادن و احترام نگذاشتن به خود است که معمولا در شخصیت های مهر طلب این ویژگی ها وجود دارد این گونه افراد نیاز به دوست داشتن دارند در حالی استاندارد و مناسب این است ما از محبت و توجه دیگران لذت می بریم و متقابل پاداش این احترام را می دهیم اما نیاز نداریم . پس مشخص است در طور تاریخچه ارتباطی شما همیشه شما وابستگی یک طرفه بوده اید پس با یک دورن نگری و تأمل علت این وضعیت را در خود جست و جو کنید. بهترین وضعیت در ارتباطات احترام متقابل است یعنی فردی با شما نسبت به یک یا چند ویژگی شخصیتی مشترک است و این سبب دوستی می شود این دو در زمینه های دیگری دوست های دیگری هم دارند و خودخواه نیستند یعنی از اینکه طرف مقابل در کنار ایشان دوست های دیگری نیز دارد ناراحت نیستند و نگران نیستند از طرفی خود شان هم در زندگیشان با افراد دیگری دوست هستند که هر دوستی جایگاه خودش را دارد پدر ، مادر ، اعضای خانواده ، همسایه، خویشاوندان و… ممکن است ما را دوست داشته باشند و ما هم آن ها را دوست داشته باشیم اما در کنار آنها ما دوستان دیگری داشته باشیم و آن ها هم همینطور. پس برای بهتر شدن راهکارهای زیر مناسب است:
۱- سعی کنید این وابستگی را به علاقه مندی تبدیل کنید
۲- سعی کنید با خود شناسی بر احساس و هیجانات خود مسلط شوید و به صورت تخیلی سرمایه گذاری عاطفی انجام ندهید.
۳- با احترام به خود و استقلال شخصیتی و برطرف کردن نیازها و کمبوده ها با اعتماد به نفس کامل و با هدف گذاری، ارتباطتان را تنظیم کنید.
۴- با دیدن نقاط مثبت و خوبی های خودتان و اعتماد به خود در زندگی سعی کنید اساس بی نیازی از دیگران را در خود بنا کنید و در ارتباطات مجذوب کل شخصیت فرد نشوید بلکه به خود بگویید مثلا شوخ طبعی ایشان باعث ارتباط است نه سایر ویژگی های شخصیتی ایشان
۵- سعی کنید به جای تمرکز و سرمایه گذاری روی یک نفر ، روی چند نفر برای برقراری دوستی فکر و هدف گذاری کرده و به تمایل طرف مقابل نسبت به ارتباط با شما اهمیت قایل شوید.
۶- سعی کنید خوبی های دیگران را در خود ایجاد کنید و در انتخاب کاملا آزاد از اسارت خواسته ها و نیازهای درونی باشید .به عبارت دیگر دوست کسی نیست که نیمه ناقص من را کامل کند بلکه من باید با بینش و معرفت و کار و تمرین کامل باشم تا از ارتباط لذت ببرم تا در صورت عدم تمایل خود فرد یا طرف مقابل به ادامه رابطه ، آسیب نبینم .
قطعا اضطراب و مسایل پشت کنکور پناه بردن به ایشان را برای کاهش اضطراب بیشتر می کند بسیاری از روان شناسان عشق و وابستگی را نوعی وسواس می نامند همانطور که فرد به شست وشوی غیر عادی برای کاهش اضطراب وابسته می شود و فردی دیگر برای کاهش اضطراب خودش به مواد وابسته می شود بعضی از افراد به دلیل اینکه شخصیت آن ها قسمت های خالی زیادی دارد و عدم اعتماد به نفس به دلیل این احساس خالی بودن شخصیتی و ضعیف بودن من و خود دچار اضطراب می شوند و همیشه در کنار دیگران خود را کامل می بینند و به واسطه این هم جواری وابستگی و نگرانی از ازدست دادن باعث چسبیدن شدید می شود فرد را به باتلاق نگرانی ها و وابستگی ها و اختلالات روانی سوق می دهد موفق باشید.

سلام و ممنون از مطالب عالیه شما من درخواست کمک دارم . من جوانی هستم ۲۵ ساله حدودا ۶ ماه پیش شب در خیابان چند نفر با موتور به زور کیفم رو .. ازمن گرفتن یعنی زورگیری کردن. بعد از اون اتفاق من هر وقت از خونه میرم بیرون تمام فکر م میره بسمت اینکه الان کی داره منو نگاه میکنه یا دوباره اون اتفاق واسه من پیش نیاپ و کلا دیگه از جوون های به اون سن و سال یا صدای موتوری مشکوکم و منو یاده اون شب میندازه ودیگه سر ظهر یا از جا های خلوت رد نمیشم و پیاده رویم کم شده و هر جا میرم با آژانس میرم با اینکه من قبلا خیلی راحت تو هر ساعتی تو هر جایه خلوتی بدون ترس و دلهره میرفتم و همیشه هم هیچ اتفاقی نمی افتاد . این ترس و افکاره منفیش داره آزارم میده از شما خواهش میکنم کمک کنید و راهنمایم کنید در زمن دزدایه که از من دزدی کرده بودن نیز اخیرا پیداشدن و من بدون هیچ ترسی رفتم و حضوری شنا سایی کردم و خیلیم تمرین میکنم که تو خیا بون میرم نترسم و ترسم خیلی کمتر شده ولی این افکاره منفیش ازارم میده . منتظره جوابتون هستم

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. حضور شما در شهر سوال را گرامی میداریم. از اتفاق پیش آمده برای شما متاسفیم و البته جای شکر دارد که سارقین دستگیر شده اند. تصمیم شما برای تمرین نترسیدن و انجام کارهای روزمره بسیار اقدام خوب و درستی است. وضعیت شما چیزی شبیه استرس پس از ضربه (PTSD) است که در صورت شدید بودن علایم و طولانی بودن زمان بروز علایم لازم است به یک روانشناس باتجربه مراجعه کنید تا اقدامات لازم در جهت تشخیص و درمان صورت پذیرد. البته شکر خدا به نظر نمی رسد مشکل شما شدید باشد و انشاءالله با اقداماتی شبیه آنچه انجام میدهید میتوانید بر این مشکل غلبه پیدا کنید.
اما سوال شما بهانه ای است تا توضیح مختصری در مورد این اختلال بدهیم. اختلال استرس پس از ضربه یا استرس پس از سانحه (به انگلیسی: Posttraumatic stress disorder)، از جمله اختلالات اضطرابی است که پس از مشاهده، حضور مستقیم یا شنیدن یک عامل استرس‌زا و آسیب‌زای شدید روی می‌دهد که شخص نسبت به این تجربه‌ها احساس ترس و درماندگی می‌کند، اغلب رفتارهای آشفته و حاکی از بی‌قراری بروز می‌دهد و مدام تلاش می‌کند از یادآوری رویداد و سانحه اجتناب کند.حوادثی همچون سوءاستفاده جنسی، تصادف، سوانح طبیعی مانند زلزله، جنگ و… نمونه رویدادهایی هستند که میتوانند سبب این اختلال شوند.
برخی از مهمترین علائم آن عبارتند از: – داشتن خاطرات واضح و زنده ، فلاش بك – سعي در اجتناب از چيزهايي كه باعث بخاطر آوردن آنها مي شوند – احساس گناه و شرمزدگی، بی‌احساسی و فقر هیجانی که از طریق جمع کردن خود و انقباض عضلات صورت می‌گیرد – بيقراري و اضطراب بدون دليل – احساس كنيد كه خلق شما غیرقابل كنترل است – احساس افسردگي يا خستگي وگوشه‌گیری و مشکلات در روابط بین فردی – بازگشت به رفتارهای اولیه کودکان، شب‌اداری، مکیدن شست و… – برانگیختگی بیش از حد (حالت گوش به زنگ بودن که به محض مواجه شدن با محرک تنش‌زا شوکه می‌شود) – اختلال خواب و کابوس های شبانه- اختلال در کار روزانه، مشکلات در تمرکز و آموزش.
اگر علایم این اختلال (که برخی از آنها ذکر شد)، بیش از یک ماه ادامه یافت و منجر به اختلال در عملکرد کلی بیمار (شغلی، تحصیلی، رفتاری و…) شد، طبق نظر متخصص روانشناس میتواند بعنوان اختلال استرس پس از ضربه تشخیص داده می شود. برای درمان هم از روشهای مختلف شناختی و رفتاری مانند آموزش نحوهٔ مواجهٔ مؤثر با ترس‌ها، اجتناب از اماکن یا افرادی که وقایع را یادآوری می‌کند، استفاده از تکنیک آرام‌بخش و پذیرش احساسات بیمار در کاهش نشانگان استرس پس از ضربه، مداخله در بحران استفاده می شود.
اما اقداماتی که خودتان میتوانید انجام دهید:
– سعي كنيد زندگي را تا حد امكان به روال طبیعی بر گردانيد و به زندگي روزمره تان بازگرديد.
– درباره اتفاقيكه افتاده است با كسي كه اعتماد داريد صحبت كنيد.
– تمرينات آرامبخش را انجام دهيد و به اموری مثل ذکر خدا و اعمال عبادی که موجب آرامش شما می شود بیشتر بپردازید.
– بصورت منظم و مناسب به خوردن و تغذیه خود توجه کنید و سعی کنید وعده هاي غذايتان را فراموش نكنيد.
– ورزش كنيد.
– به محلي كه آن حادثه اتفاق افتاده است برگرديد.
– لحظاتي را با خانواده و دوستان صرف كنيد و از ديگران دوري نكنيد و از تنهایی بپرهیزید.
– به مشاورتان مراجعه منظم داشته باشید.
– این را بدانید که مشکل شما درمان خواهد شد به خودتان زمان بدهيد تا تطابق به آنچه اتفاق افتاده است رخ دهد .
– خودتان را ملامت نكنيد . اين علائم، علائم طبيعي در افراد طبيعي به حوادث تلخ مي باشند.
– انتظار نداشته باشيد كه خاطرات سريعاً از بين بروند. آنها ممكن است براي مدتي با شما باشند.

برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت داریم.

سلام ضمن عرض خسته نباشید به شما به شما ،
۲۷ساله هستم و نیاز به ازدواج دارم ولی شخص مورد نظر خود را پیدا نمیتوان م کنم چه بکنم

پرسشگر گرامی!
با سلام و تشکر از و تشکر از ارتباطتان با «شهر سوال».

یکی از مهمترین ارتباطاتی که در میان افراد جامعه برقرار شده و نیاز مبرمی به آشنایی و شناخت دقیق طرفین دارد؛ ازدواج است.
آشنایی با هدف ازدواج به فرایند تبادل اطلاعات و عواطف بین دو نفر از جنس مقابل به منظور تصمیم گیری برای ازدواج گفته می شود.[آموزش پیش از ازدواج، مهدی میرمحمد صادقی، ص ۱۲]

در این راستا بسیاری همچون شما معتقدند كه نمی توانند مورد مناسبی برای ازدواج پیدا كنند و می گویند ما فرد مناسب از كجا پیدا كنیم؟
در پاسخ به این افراد باید گفت كه با قدری تامل و توجه به اطراف و آشنایان این مشكل كاملاً قابل حل می باشد. در واقع دخترها و پسرها از طرق مختلفی با یکدیگر آشنا می شوند که در ذیل به برخی از آنها اشاره شده و درستی و نادرستی شان را بررسی می نماییم:

۱. آشنایی در محیط های خانوادگی:
یکی از مهمترین و رایج ترین راههای آشنایی و انتخاب همسر برای والدین و جوانانشان محیط های خانوادگی چون فامیل، همسایه ها، دوستان و … است. در این راه، خانواده ها پس از مدتی رفت و آمد کم کم با یکدیگر و مشترکات و تمایزات هم آشنا می شوند.
محیط های خانوادگی یکی از بهترین محیط ها برای آشنایی است زیرا فرد مورد نظر را می توان در حالت های مختلف امتحان و بررسی کرد و واکنش های او را از نزدیک دید. در این صورت اگر افراد کاملاً به حرکات و اخلاق و روحیات فرد مقابل توجه نمایند می توانند به شناختی کامل و جامعی از وی دست یابند.

۲. آشنایی در محیط های غیر خانوادگی:
محیط های غیر خانوادگی چون محیط های کاری وتحصیلی هم، محلی دیگر برای آشنایی افراد با یکدیگر به منظور ازدواج می باشد. افراد در اینگونه محیط ها به دلیل داشتن برخوردهای مکرر وگاهی مستمر با فرد مقابل می توانند به شناخت نسبتاً جامعی از اخلاق، روحیات، عادات، ارزش ها و… وی دست یابند. چنانچه پس از بررسی و شناخت، به این نتیجه رسیدند که فرد مقابل مناسب است می توانند ارتباط شان را با وی افزایش داده و نزدیک تر نمایند تا به تصمیم نهایی برای ازدواج یا عدم آن برسند.
چنین آشنایی اگر با اصول و قوانین خاص خود و در چارچوب تعیین شده خانواده ها برقرار شود، مفید است.
در این گروه شیوه ای دیگر از آشنایی وجود دارد و آن آشنایی افراد در خیابان ها، پارک ها، میهمانی های گروه همسالان و… است. معمولاً در این گونه آشنایی ها افراد خیلی سریع و بدون هیچ شناخت کافی و تنها براساس ظواهری چون زیبایی، ثروت، طبقه اجتماعی و … عاشق فرد مقابل شده و تصمیم به ازدواج می گیرند.
مشکل اساسی این ازدواج ها آن است که از سویی معمولاً جاذبه ها مانع شناخت دقیق فرد مقابل می شوند و از سوی دیگر رفتار افراد در این رابطه ها کاملاً مصنوعی و غیر واقعی است پس احتمال شناخت درست فرد مقابل بسیار کم است.
معرف شخص ثالثی از دوستان و آشنایان است که دختر و پسر را به خوبی می شناسد و با بررسی هایی که به عمل می آورد به این نتیجه می رسد که این دو مناسب یکدیگرند.

۳. آشنایی از طریق معرف:
راه دیگر آشنایی دخترها و پسرها برای ازدواج معرفی آنها به یکدیگر توسط «معرف» است. معرف شخص ثالثی از دوستان و آشنایان است که دختر و پسر را به خوبی می شناسد و با بررسی هایی که به عمل می آورد به این نتیجه می رسد که این دو مناسب یکدیگرند. آنچه در این راستا حائز اهمیت می باشد نحوه برخورد و عملکرد طرفین و خانواده ها می باشد. دختر و پسر و خانواده هایشان باید در امر ازدواج جدای از فرد معرفی کننده به بررسی و کسب اطلاعات لازم در مورد فرد معرفی شده بپردازند. آنها باید توجه داشته باشند که معرف براساس نظام فکری ارزشی خود دختر و پسر را برای یكدیگر مناسب دانسته است و صرف تکیه بر این انطباقات و اطلاعات حاصله، عاقلانه نمی باشد. پس طرفین و خانواده ها نباید به دلیل اطمینان زیادی که به معرف دارند از اموری مانند تحقیق، بررسی درستی مطالب موجود و وجود هماهنگی لازم میان زن ومرد غافل شوند.مزیت مهم این راه سهولت و سرعت کسب اطلاعات و شناخت بیشتر و بهتر روحیات، اخلاقیات و… فرد مقابل از طریق معرف می باشد.

موفق باشید.

سلام راستش من که شرایط کاری طورهی است کهکه روم نمیشه در این مورد پرس و جو کنم

سلام من دخترى ١٥ ساله هستم كه تو بچگى هميشه از هر لحاظ با خاهرم مقايسه مى شدم و هميشه هم بازنده بودم … البته بايد بگم هرگز حسودى نكردم يا نخواستم جاش باشم چون خودمو قبول دارم .. اما همين مقايسه ها باعث شد بيش از حد به ظواهر دقت كنم و توجه ديگران نسبت به خودم برام خيلى مهمه به خاطر همين مسئله از خدا خيلى دور شدم چون به دنيا چيزهاى مادى دنيا بيش از حد توجه دارم .. حالا چطور مى تونم اون همه مقايسه ها و گريه ها و … فراموش كنم ؟..

خدمت شما عرض کنم که انسان زمانی که چشم به این جهان می گشاید به تدریج دلبستگی اش به پدیده ها و موضوعات انسانی و غیر انسانی و حتی اشیاء مشخص می شود دلبستگی های به انواع و اقسام مختلفی تقسیم می شوند از ایمن گرفته تا ناایمن و -دوسوگرا و نا ایمن- اجتنابی برا اساس این سبک های دلبستگی دوران کودکی تا حد زیادی می توان نحوه دلبستگی افراد را در بزرگسالی مشخص کرد افرادی که دچار وابستگی شدید عاطفی به فردی می شوند به دلیل عدم تعادل در محبت دیدن والدین ممکن است دچار مسایلی در آینده شوند محرومیت های هیجانی ، مقایسه شدن ها و عدم تأیید در دوران کودکی باعث به وجود آمدن چاله های زیادی در شخصیت می شود . این وضعیت باعث می شود فرد برای پر کردن نیازها و کمبودهای شخصیتی دچار وابستگی یا خودشیفتگی می شود. شما برای اینکه در دید دیگران و در مقایسه ای که با دیگران انجام می دهید وضعیت عالی داشته باشید به چیزهای مادی بیش از اندازه علاقه مند شده اید و تا زمانی که خودتان را پیدا نکنید این مشکل حل نمی شود . بنابراین در درجه اول نباید نسبت به ای مسأله خودتان را سرزنش کنید . در مرحله دوم تمام نقاط مثبت و داشته های خود را نوشته و هر روز به آن نگاه کنید. سعی کنید توانایی های انسانی خود را شناساییی کنید و به خودتان افتخار کنید و ملاک ارزش گذاری انسانی خود را از ظاهر به باطن انتقال بدهید البته تدریجی و بدون سرزنش . باز تأکید می کنم به داشته هایتان فکر کنید و از آن ها انرژی بگیرید به هیچ وجه خودتان را مقایسه نکنید و با افکاری که شما را به آنچه که منطقا و عقلا نمی خواهید سوق می دهد مخالفت کنید مثلا می گوید برای اینکه خوب جلوه کنی باید مثلا در مهمانی آن لباس را بپوشید تا احساس برتری داشته باشی شما با مخالفت کردن این افکار سعی می کنید سطح خود را در همه امور مساوی دیگران و عادی و معمولی قرار دهید و در همان سطح و جایگاه سعی کنید خودگویی مثبت و تشویق درونی داشته باشید موفق باشید.

با سلام حدود یک ماه پیش سر موضوع بی اهمیتی که در موقعیت بسیلر بدی مطرح شد با خواهر همسرم که زندایی ام هم هست بحث بدی کردم وبا اینکه میتوانستم خودم را کنترل نکردم اون لحظه ترجیح میدادم که حرفهایی باید گفته بشه اما بلا فاصله بعد از گفتنش پشیمون شدم چون اصلا شان من نبود.ناراحتی وعذاب وجدان ولم نمیکنه چیکار میتونم بکنم؟

تصویر شهر سوال

سلام علیکم
نیمی از کمال پی بردن به اشتباهات و سعی در جبران و اصلاح آنهاست.
الحمدلله خود قاضی خود شده اید.به هرحال سعی کنید پا روی غرور خود گذاشته و از هر طریقی که صلاح می دانید(واسطه کردن دیگری یا عذر خواهی رسمی با گل و شیرینی یا تماس تلفنی یا…..) مشکل را حل کنید.اگر فرد مورد نظر شما هم مقصر است نباید منتظر عذر خواهی او هم باشید بلکه می بایست به عنوان یک فرد متشخص و احتمالا مسلمان شیعه(اطلاعی از شما نداشتم به همین دلیل لفظ احتمالا استفاده شد) مسئولیت رفتار خود را پذیرفته و بهترین راه برای جبران آن را انتخاب کنید.
با این کار شما بلوغ فکری و معنوی خود را به دیگران نیز ثابت می کنید.
موفق باشید.

سلام یک پسر خاله ای دارم که حدود یک سال که اس بهم میده ومحتوای اس هاش علاقه مندیش ب من بود اوایل من جواب نمیدادم اما بعد از مدت ها و حدود یک ماه پیش خیلی روی من اثر گذاشت و باعث شد من بهش علاقه مند بشم اما همش بهم گیر میداد و …تا این که شروع کرد ب این حتما من باید بغلت کنم ممکنه ما مال هم نباشیم میخوام واسه ی ساعتم شده مال هم باشیممن قبول نمیکردم اما نمیدونم چی شد قبول کردم و البته با صیغه موقت اجازه دادم دست بزنه بهم اما من اصلا راضی نبودمفقط گریه میکردم.این ارتباط رو میخواست که دلیل دوست داشتنم باشه اما بعدش بی محلیاش و و.. شروع شد بعد گفت بدم میاد ازت دیگه .من واقعا وابستش شدم و دوسش داشتم اما قبول دارم که بدش اومده برا اینکه قبول کردم این کار باهام کنه. .اما من واقعا گناهمو قبول کردم و واقعا توبه کردم از گناهم ارتباطمو قطع کردم اما از ایندم و از گناهی کردم میترسم.برام دعا کنید خدا منو ببخشه و ی راه حلی شما ب من بگین من چطور این اشتباهم جبران کنم…واقعا پشیمونم

سلام من چند سال پیش دچار یک بیماری خیلی کوچک و معمولی مشکل چشمی پیدا کردم اما با مراجعه به دکتر چشم هام خوب شد و به حال اول برگشت متاسفانه بعد از ان روز هر موقع بیماری های خیلی معمولی دچار اضطراب شدید میشم اما دیگه اصلا به این مشکل دچار نشدم اما خاطره اش هنوز هم اذیتم میکنه و مدام استرس دارم

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. خدمت شما خوش آمد می گوییم. دوست گرامی، اضطراب و احیانا ترسی که شما به واسطه تجربه تلخ بیماری تان دچار آن شده اید، باید از طریق مراجعه حضوری به یک متخصص روانشناس و گذراندن جلسات متعدد درمانی، برطرف گردد. به شما توصیه می کنیم به یک مشاور روانشناس مراجعه حضوری داشته باشید تا انشالله مشکلتان به طور کامل رفع گردد.
موفق باشید.

سلام از بچگی به یک نفر علاقه داشتم وهرچی سنم بیشترمیشد حسم عمیق تر میشد اونم منو بیشتر از خودم دوست داشت ودوست داره چون باوجود اینکه دوسش داشتم اما حاضرنبودم تحویلش بگیرم واون باتمام غروری که داشت سمت من اومد وبعد۴سال باهاش خوب شدم اما حالا که بهش علاقمند شدم ونبودش رو نمیتونم باور کنم وحتی کسی رو نمیتونم جای اون تصور کنم خانوادم باهاش مخالفت کردن با اینکه اون پافشاری کرد وبخاطر من به همه روزد خونوادم رو راضی کنن ولی من آدمی نیسم که توروی خانوادم بایستم خودش آدم خوبیه آدم باغیرت وکارییه واز بچگی نشون کرده هم بودیم ولی الان خانواده من مخالفن ودلیل خانوادم هم منطقیه اما نمیتونستن زودتر مخالفت کنن تا این احساسات بین ما شکل نگیره؟؟؟؟بااینکه ۲سال ازخواستگاریش میگذره ومن سعی کردم حسم رو نسبت به اون نادیده بگیرم اما هنوز دوسش دارم با اینکه میدونم اون مناسب من نیس.چطور باس این آدم رو که تو خانواده میبینمش فراموش کنم؟به خانوادم گفتم خوشم نمیاد ازش ولی دروغه.چکار کنم بتونم از زندگیم خارجش کنم تا بتونم بهتر برای آیندم تصمیم بگیرم؟؟؟من الان هرکی میاد خواستگاریم بدون اینکه ببنمش یا باهاش حرف بزنم ردش میکنم.من هیچ وقت با پسرجماعت دوست نبودم ونیستم ولی عذااب وجدان این مسئله آزارم میده.

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. خواهر گرامی به شهر سوال خوش آمدید. شما تلاش خود را کردید تا جای ممکن سربسته صحبت کنید و مطالب را بیان نمایید. چون اطلاعات دقیقی نداریم ما هم به ناچار همین کار را میکنیم. سوال شما بسیار به جاست که چرا خانواده پس از اینکه روابط احساسی و عاطفی شکل گرفته مخالفت می کنند؟؟ به نظر ما هم بهتر آن است که پیش از شکل گیری یا تعمیق عواطف بین دختر و پسر تکلیف ازدواج مشخص شود تا طرفین و حتی اطرافیان دچار آسیب های بعدی نشوند. اما شما خودتان اشاره کردید که دلیل خانواده منطقی است (که ما نمیدانیم چیست). بنابراین بیایید به صورت مطلق قضاوت نکنیم. هرچند منصرف شدن از ازدواج پس از طی مراحل اولیه و حتی عقد محرمیت (قبل از عروسی) بسیار میتواند ضربه زننده و مشکل زا باشد، اما این قضیه به صورت کلی هم صادق نیست. فرض کنیم که پسری که قرار است با او ازدواج کنید، مشکلی اساسی دارد، مثلا اعتیاد به مواد مخدر داشته و آن را پنها ن کرده، یا مثلا همزمان همسر دیگری دارد و با هدف دیگری با شما ازدواج کرده و این مسئله را پنهان کرده است. اکنون بیاید قضاوت کنیم. آیا به نظر شما چون دختر و پسر به هم دلبستگی و علاقه پیدا کرده اند باید اجازه دهیم این ازدواج و زندگی آغاز شود؟؟ اصلا فرض کنید قول و قرار دو سال قبل گذاشته شده و در این مدت از نظر همه کار تمام بوده است، اما نزدیک ازدواج محضری، مشخص شده که به دلایل ژنتیکی ازدواج این دو صلاح نیست و فرزندان آنان ناقص خواهند بود. اینجا قضاوت شما چیست؟ قطعا و بدون هیچ فکری پاسخ آنست که این ازدواج باید به هم بخورد و به صلاح هیچ یک از طرفین نیست. البته جدایی در این شرایط بسیار بسیار دردناک و سخت خواهد بود اما چاره ای نیست. بنابراین هرچند ما دلیل مخالفت خانواده شما را نمیدانیم اما با فرض این که شما فرمودید دلیلشان منطقی است و با فرض این که راه حلی هم ندارد، به شما می گوییم این سختی جدایی را به جان بخرید و رنج آن را مدتی تحمل کنید تا خدای ناکرده به عواقب بد و ناگوار آن تا آخر عمر دچار نشوید. البته این را هم بگوییم که اگر دلیل خانواده صرفا یک بحث سلیقه ای است یا مشکلی است که به راحتی قابل حل است، قطعا گزینه بهتر آن است که مشکل را حل کنید و با شخصی که دوستش دارید زندگی کنید.
از خداوند مهربان میخواهیم شما را در مسیر زندگی موفق بدارد.

با سلام و عرض ادب و تشکر از اینکه به این همه سوال پاسخ میدین…
.نوجوانم، ۱۷سال دقیق، پسر، ۶، ۷ ساله ورزش حرفه ای والیبال کار میکنم، از نظر درسی قوی، سعی کردم ابعاد مختلف استعدادم رشد بدم، از نظر هنری دارای استعداد هستم نقاشی، گزارش تلویزیونی، انیمیشن و… هم کار کردم.
در ضمن یک مشکل روانی بسیار آزار دهنده که ترس از مهمونی رفتن و حرف زدن و بودن در جمع ها(حتی جمع های خانوادگی درجه۲) که داشتم رو به شدت سرکوب کردم (ب کمک خدا) و به شدت تو این زمینه رشد کردم تا جایی که بالای صف در مدرسه بار ها برنامه اجرا کردم و در برنامه تلویزیونی زنده مهمان بودم بدون هییچ استرس!!!!!
در تمام عمرم همیشه دلم میخواسته که سالم بمونم و سالم زندگی کنم(از نظر دینی و اخلاقی) و همیشه در این راستا سعی کرده ام..
جدید ترین مشکلاتی که باهاشون روب رو هستم و خیلی برام آزار دهندست چند موردن؛
اول اینکه وقتی یاد خاطرات گذشته میفتم چه خوب (مثلا بودن با دوستان در اردو، قهرمانی در مسابقات ، شرکت در برنامه تلویزیونی، تمرین های ورزشی و..) و چه خاطرات بد (مصدومیت ورزشی)و چه خاطرات گذری(مثلا یاد برگشتن از تمرین، طی کردن مسیر تو اتوبوس ها، گذشتن از فلان خیابان در فلان هواو …) به شکل شدیدی احساس غم شدید میکنم تا جایی که در سینه ام به راحتی قابل احساس است؛ به طور کلی میتوانم به گویم وقتی به هر خاطره که در گذشته برایم افتاده فکر کنم، یا برایم تداعی شود این احساس شدید در سینه ام ناگهان احساس میشود تا حدی ک در ان لحظه از شدت اندوه دلم میخواهد بشینم و گریه کنم…

این موضوع را مطرح کردم چون از همه میشنوم خاطرات خوب برایشان لذت بخش است ولی برای من اینگونه نیست و در کل از هر چیز مربوط به گذشته هراسانم!!!
ممنون میشوم پاسخ من را بدهید!
.
.
مشکل دوم که بسیار بد تر از اولی است؛ این است که در لحظه های آنی ممکن است بر سر چیز های پوچ احساس نفرت شدید پیدا کنم،و تقریبا فقط در قبال اعضای خانواده ام..!! (به عنوان مثال وقتی کسی هنگامی که خوابیده ام به طور ناخواسته کوچکترین صدا هایی ایجاد کند ؛ یا حتی وقتی صدای غذا خوردن کسی به گوشم میرسد ؛به شدت احساس نفرت به سراغم می اید تا جایی که بعضی اوقات فکر رفتار های بسیار ناشایستی از من سر میزند(البته جلوی خودم را میگیرم و اکثرا به رو نمیاورم)؛ با اینکه میدانم طرف مقابلم عمدا و برای اذیت کردن من این سر و صدا هارا ایجاد نمیکند ولی باز هم این حس در من ایجاد میشود که از منطق بسسیار دور است و به نظر خودم از یک مشکل روانی سرچشمه گرفته است و یا سرچشمه گرفته از خود خواهی زیاد و هوای نفس من است!)من واقعا همه ی اعضاء خانواده ام را دوست دارم و داءما میترسم به خاطر این ناشکری خدا ان ها را از من بگیرد.(البته چند وقتی است بهتر شده ام ولی هنوز این مشکل وجود دارد)
گاهی اوقات هم مثلا هنگام درس خواندن به طور ناخداگاه به فکری چند دقیقه ای فرو میروم که محتوایش لحظه ی اوردن خبر فوت یکی از نزدیکانم است و چند دقیقه ای در ان فکر زندگی میکنم و تا به خود می آیم میبینم تمام صورتم پر از اشک است…(در کل خیلی در خیالاتم زندگی میکنم و جز ان هایی هستم که ناگهان وسط خیابان خنده اش میگیرد)
و فکر میکنم من که ذره ای از خود گذشتگی ندارم در زندگی پس از ازدواج به مشکل بر میخورم… <<به همین علت هدف جدید رفتاری ام مبارزه با هوای نفس و ایجاد از خود گذشتگی است>> اگر نکاتی هست راهنمایی بفر مایید
.
.
.
و سوم اینکه با اهل بیت هم رابطه خاصی ندارم و وقتی در روضه ها شرکت میکنم کلا آب توی دلم تکان نمیخورد و همیشه برایم باعث تعجب است که من چه عیبی دارم که گریه ام در نمی اید در صورتی ک اکثر اطرافیانم اینگونه نیستند به همین دلیل اهل روضه رفتن نیستم و ترجیح می دهم به کار های دیگری بپردازم!!!!
.
.
.
در ضمن در بیرون از خانه رابطه ام با دوستانم خوب است و در کل به خندیدن زیاد شناخته شده ام و احساساتم اصلا و اصلا و اصلا تحت کنترلم نیستند…
( و اینکه از اواخر شهریور پارسال دچار مسدومیتی از ناحیه کمتر شدم که ۹ ماهی باعث شد شب و روز زندگی ام مختل شود و دچار اندوه شدید شوم و مدام به تنهایی به استخر بروم برای درمان و بدترین لحظات عمرم را در انجا تجربه کنم و بعد از ۹ ماه بفهمم که تمام این ناراحتی هاو زجر کشیدن ها و کمر درد ها جز ترس از ازدست دادن سلامتی و تلقین و ذهنیت منفی چیزی نبوده و خودم به دست خودم آرزو های والیبالی خودم را که برای رسیدن به ان ها شب ها تا صبح از ذوقشان خوابم نبرده بود را دستی نابود کرده ام !! !!! در این مدت نه ماهه دو دوره مسابقات کشوری و حضور در اردوی تیم ملی را از دست دادم که البته به صلاحم هم بود)
*****البته همه سه مورد اتفاقات بالا قبل از این واقعه ۹ ماهه هم وجود داشتند****

میدونم مریضی هام یکی دو تا نیستن شما ببخشید اینقدر قاطی هم نوشتم…
“در ضمن از زندگی کنونی ام بسیار راضی هستم چون کم و بیش ورزشم را دارم و درسم راهم با قدرت میخوانم و کمی البته کمی هم به خدا نزدیک تر شده ام “
باتشکر ممنونم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما دوست نوجوان و تشکر از طرح مسائل خود با شهر سوال. بسیار جای خرسندی دارد که مطلع می شویم شما با اراده و خواست قوی خود و توکل بر خدای بزرگ، میتوانید بر بسیاری از مشکلات (که شاید بسیاری از دوستان و همسالان شما درگیر آن هستند) غلبه پیدا میکنید و موانع را پشت سر می گذارید. شما چهار نکته را مطرح نمودید. در مورد دو مشکل اول و حتی مشکل چهارم که مطرح نمودید، به نظر می رسد نیاز به بررسی بیشتر و انجام مصاحبه بالینی باشد. این حرف کاملا خام و تنها یک احتمال است:ممکن است نوعی هراس مانند هراس از فقدان در شما وجود داشته باشد که هم تأیید و یا رد این فرضیه و هم ریشه یابی این مشکل نیازمند حضور شما نزد یک روانشناس بالینی است. توصیه ما آن است که به روانشناسان باتجربه و متعهد رجوع کنید، نه هر روانشناس.
در مورد نکته سوم که فرمودید در مجالس مذهبی گریه نمی کنید عرض می کنیم که در این مورد اصلا نگرانی به خود راه ندهید. هرچند اشک ریختن بر مصائب اهل بیت (خصوصا امام حسین ع) بسیار ارزشمند است اما مهم تر از آن، شناخت اهل بیت و به اصطلاح معرفت یافتن نسبت به ایشان است که انشالله در همین مسیرحرکت میکنید. وظیفه ما آن است که خود را به اهل بیت نزدیک کنیم و شاید یکی از راههای آن از طریق عاطفی و احساسی باشد. قطعا مهمترین نوع نزدیک شدن به اهل بیت، ابتدا آگاه شدن از زندگی آنان، و روش زندگی (سبک زندگی آنان) است و پس از آن شبیه کردن خودمان از نظر رفتار و اخلاق به آنان است…خیلی مسائل ساده که شاید به نظر نیاید، هم نزد اهل بیت و هم نزد خداوند از گریه بر اهل بیت مهم تر است. به عنوان نمونه عرض میکنیم، احترام واقعی به پدر و مادر و بزرگتر ها، مهربانی به کوچکتر ها، حداقل انجام واجبات و ترک گناه، مراعات حقوق دیگران (اعم از خانواده یا همسایه یا همکلاسی یا همشهری و …) اینها شامل مسائل بسیار ریزی هستند که نتایج بسیار بزرگی هم برای خود شما و هم برای اطرافیان و در نهایت اجتماع خواهد داشت.
برای شما آرزوی موفقیت در سطوح مختلف زندگی برای شما داریم.

سلام .ببخشید که مزااحم وقتتون میشم .متاسفانه وقتی که تحقیر میشم خیلی ضعیف میشم درحالیکه خیلیها درمقابل تحقیر با تمام وجود سعی میکنند که خودشون رو بالابکشند بطورمثال دوستم میگفت میدونی چرامن زبانم اینقدرخوب شد که حتی تافلم رو هم گرفتم چون وقتی برای اولین بار توی محیطم میخواستم انگلیس حرف بزنم همکارم چون بلد نبودم مسخر ه ام کرد و من با تمام جدیت تلاش کردم و الان تافل دارم حالامن اونو مسخره میکنم در حالیکه من کمی تلاش میکنم و بعد ولش میکنم و بعد هی غصه میخورم وخودم رو زجرمیدم . درمحیط کارم ارتباط نزدیک با کسی ندارم ووقتی می بینم که همکارام باهم خوبند و به درد هم میخورند من چون نمیتونم مثل اونا باشم فقط غصه میخورم یعنی ناتوانیهام رو بجای اینکه حل کنم و خودم رو قوی کنم برعکس زجرمیکشم و هرروزداعونتر میشم .لطفا بهم بگید چکارکنم که ضعفها رو به قوت تبدیل کنم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر عزیز. به شهر سوال خوش آمدید.
به نظر می رسد شما نیازمند تقویت یک سری از مهارت ها، به ویژه اراده و اعتماد به نفس خود هستید. سعی کنید موارد زیر را تا جای ممکن پیاده کنید:
۱- كاملا مطمئن باشید كه می‏توانید روحیه و رفتار خود را تغییر دهید ولی برای رسیدن به نتیجه عجول نباشید، بلكه با خود فكر كنید باید حداقل یكسال بر روی رفتارهای خود كار كنید و اگر چنین نمودید حتما پس از آن دگرگونی رفتاری خواهید شد.
۲- از حساسیت بیش از حد در هر زمینه بپرهیزید.
۳- در تصمیم‏ گیری‏ها، حتی تصمیمات ساده و روزمره، زود پاسخ ندهید و حتی ‏الامكان با افراد عاقل و پخته مشورت نمایید و از اقدامات عجولانه و مطالعه نشده بپرهیزید.
۴- کاری را که تصمیم به انجام آن دارید حتما به بخش های کوچک تقسیم کنید و فقط ذهنتان را به بخش اول متمرکز کرده و برای آن برنامه ریزی کنید(برای جابه جایی سنگ بزرگ باید آن را به قطعات کوچک تقسیم کرد).
۵- به دلیل اینکه همه شرایط را نمی توان کنترل کرد حتماً برای هر مرحله از کار انتخابی یک وقت جبرانی بگزارید.
۶- ممکن است در بعضی مواقع احساس دلسردی و یأس و یا افت انگیزه داشته باشید در این موقع اصلاً تصمیم گیری نکنید و به افکار خود که بیشتر منفی هستند گوش ندهید.
۷- همواره در هر مساله‏ ای ابتدا از دیگران انتظار بدترین برخورد را داشته باشید و خود را برای تحمل آن آماده كنید (لازمه این کار اندیشیدن در موقع رفتارهاست). این مساله باعث می‏شود برخوردهایی بهتر از مورد انتظار در شما ایجاد خوشنودی نماید. در حالی كه اگر همیشه انتظار برخورد خوب داشته باشید چه بسا نتیجه عكس خواهید گرفت.
۸- خود را به هیچ وجه سرزنش و تحقیر نکیند و احترام خود را حفظ کنید با باخود خوب حرف بزنید (خود گویی مثبت) اگر در طول روز کار انتخابی کمی پیشرفت داشته باشد بدون تحقیر و سرزنش بگویید فردا سعی میکنم بهتر از امروز باشم.
۹- از تفریحات سالم و تقویت كننده اراده؛ مانند پیاده روی، دو، كوهنوردی، شنا، گردش در طبیعت و… به ویژه با تعدادی از دوستان و به شکل گروهی نیز استفاده كنید.
۱۰- همانطور که اشاره شد، قبل از هر عملی در مورد پیامد آن تفكّر و اندیشه كنید و آنگاه اقدام نمائید و با تمرین این راهكار و بكارگیری آن در مورد تمام رفتارها، اندك اندك كنترل خویش را بر تمام رفتارها توسعه بخشید.
۱۱- از خواندن کلام خدا (قرآن) در نوبت‏های متعدد در طول ۲۴ ساعت (هرچند هر بار یک آیه) هرگز غفلت نورزید که قرآن تأثیر عظیم در رسیدن به حالت سكون و آرامش درونی دارد. همین طور عبادت‏های خود مانند نماز اول وقت را با حضور قلب كامل بجا آورید كه تأثیر بزرگی در رسیدن به اطمینان خاطر دارد و آدمی را از درون به سكوی آرامش می‏سپارد.
۱۲- شرح موارد فوق را در جدولی بنویسید و موارد انجام و یا تخلف از آن را یادداشت كنید و همواره سعی كنید موارد تخلف را كاهش داده و بیشتر از پیش خود را به انجام آنها مقید سازید و حتی قبل از بروز آن موقعیت‏ها و به صورت مستمر راهكارهای فوق را سرلوحه اعمال خود قرار دهید و از آن به بعد باید میزان موارد پرخاشگری شما كاهش یابد و آنها را نیز یادداشت كنید و كم كم از میزان آن‏ها در طول روز، هفته و… بكاهید و خود تنبیهی را بكار بگیرید.
همچنین مطالعه سایر پست های مرتبط با این موضوع مانند موارد زیر قطعا مفید خواهد بود:
http://www.soalcity.ir/node/1654
http://www.soalcity.ir/node/320

موفق باشید.

سلام،من ۲۳سالمه،با پسری دوست ۲۴ساله ای دوست شدم،که بعد از یه مدت که از دوستیمون گذشت گفت فکر ازدواج نباش چون من قراره با کسی ازدواج کنم که خونوادم بهش قول دادن،من هم برام مهم نبود چون اون موقع وابستش نبودم و حس خاصی نداشتم،ولی میگفت اگر دست من بود و پای اون دختر وسط نبود من میومدم جلو،ولی راهی ندارم،این قضیه برا چندین سال پیشه و قول دادیم و چون فامیل هستن نمیشه زیر قولمون بزنیم،بعد از یکسال اون دختر فوت کرد،این آ قا هم با من کات کرد و گفت دارم دیونه میشم،زندگیم عوض شده،بذار ی مدت تنها باشم،درصورتی ک چندماه بعد شنیدم داره با یکی ازدواج میکنه،خیلی ناراحتم،،،

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

پرسشگر گرامی،
حال که داستان به سمت شما تمایل پیدا کرده است، طبیعی این است که خود این آقا به طرف شما برای انتخاب همسر قدم بردارند! اما حال که اینگونه نیست پیداست که تغییراتی در انتخاب ایشان رخ داده است که بهتر این است که شما اقدام خاصی برای نشان دادن خودتان نکنید تا خودشان در صورت انتخاب پیشقدم شوند!

بسیاری از ما می دانیم که وابستگی به یک فرد که خود سرشار از نیازهای بی شمار انسانی است استقلال فرد را سلب می کند و معضلاتی را در روند طبیعی زندگی فرد پدید خواهد آورد.

گاهی فرد ناخواسته وارد یک رابطه عاطفی ناصحیح می شود و به تدریج به دام وابستگی می افتد حتی ممکن است از تحصیل و کار باز بماند و یا این که آرامش و تمرکز خود را از دست بدهد فرد وابسته مرتب برای رهایی از قید وابستگی تلاش کرده اما هر بار حقیر و زبون تر از گذشته به فرد همبسته اش پناه برده است.

براستی برای رهایی از پیامدهای منفی وابستگی عاطفی راهی وجود دارد؟
برای شروع دفترچه ای بردارید و ضمن اقرار به اشتباهات، تصمیم جدی خود را برای رهایی از وابستگی بنویسید.

احتمالاً همیشه فرد همبسته ی خود را در مکان یا موقعیت خاص می دیدید آن مکان ها و موقعیت ها را برای خودتان حذف کنید تا خاطرات گذشته در ذهنتان رسوخ نکند.

بهره گیری از آیات قرآن و تلاوت مکرر سوره فلق و ناس باعث تقویت روحیه و قطع وابستگی می شود.

یکی از راه گشاترین نکته در رهایی از وابستگی کسب دانش و درک و فهم صحیح از معضلات وابستگی است. باشد که با به کار بستن این توصیه و توکل به خدا به آزادی دست یابید.

موفق باشید.

سلام
بعضی از پاسخ ها عالیه
ازتون تشکر میکنم
من یه اخلاقی دارم که قهر میکنم و کلا رفتار منفعلانه ای مثل ترک محل دارم ولی به جز اینکه میدونو برای بقیه خالی کنم،چیزی عایدم نشده.
خیلی دوست دارم که بتونم اوضاعمو مدیریت کنم و باسیاست حقمو بگیرم ولی نمیتونم
یا سکوت میکنم که بیشتر اوقات بقیه متوجه ناراحتی من نمیشه و هیچ فایده ای نداره یا عصبانی میشم میخوام حسابشو بزارم کف دستش که حساب خودم میاد کف دستم،بعضی اوقات هم خب به صورت مستقیم میگم که حرفت ناراحت کننده است که نتیجه ی خوبی نداشته که توضیحش مهم نیست
مثلا دیشب خواهرم به مادرم میگه بامن حرف نزنه+حرف زشت،مادرمم میگه باشه
خواهرم شرایط روحی خاصی داره و من درک میکنم ولی وقتی حرف زشت به بقیه میزنه باهاش دعوا میکنه،وقتی به مادرم میگم چرا وقتی اینجوری حرف میزنه تازه تاییدش هم میکنی جواب نمیده و کلا اخلاقش (شاید دلیل قهر منم این باشه)اینجوریه ولی همش به اون محبت میکرد حالا محبت به معنای قربونت برم نه ها ولی به من بی توجه ولی همه ی حواسش به اون و مطابق میل اون باشه ،روز بعدش دوباره اعتراض کردم ولی هیچ جوابی نمیداد از اونور همش به اون چیزای مختلف میگه،تا اخر انقدر عصبانی شدم. حد نداشت ،از اونورم خواهرم خوشحال که پیروز شده نگین که بدبینی به خواهرت
حس من نیست،یه جور حمایت همه جور ازش شد و از این کار هرفردی اینو متوجه میشه و خوشحال میشه و خواهر من خیلی برونگر است اینو نشون میده
بعد عصبانیتم تازه مامانم لب گشود
اخرش حمایت از اون شد و با حالتی که بزرگواره موضوع ختم یافت.
غرض من اینه که نه باصبر ،نه با داد،نه قهر حقمو نمیتونم بگیرم
باوجود اینکه این خواهرم از لحاظ بعضی چیزا از من ضعیفتر محسوب میشه نتونستم حقمو ازش بگیرم
حالا اون یکی خواهرم که جای خود داره،
نمیدونم متوجه مشکل من شدین یا نه ولی امیدوارم جواب بدین و بدون محوریت خواهرم چاسخ عالی مثل بعضی از پاسخهاتون بگیرم.
یه مثال دیگه میزنم
من با دوستم قرار گذاشتیم که بریم بیرون،اون قرارو کنسل کرد و حالا با شرمندگی وقتی دلیل نیومدنشم فهمیدم ناراحت شدم چون درموردش صحبت کرده بودیم ولی به حرف توجه نکرده بود،حالا یکی دیگه بهش گفت که خوبه برو،دوست منم حرفشو گوش داد و گفت اگه کار نداری فردا بریم
اصرار کرد که بریم و من فقط به خاطر خودش رفتم و رغبتی به رفتن نداشتم
بماند که من هیچی از ناراحتیم نگفتم و اون منو متهم به دل نازکی کرد
وقتی منو دید جوری وانمود کرد که من به خاطر تو اومدم منم صادقانه گفتم که منم به خاطر تو اومدم و نخواستم روتو زمین بندازم و بهت معرفت خواستم یاد بدم ولی اون جوری خواست وانمود کنه که من بدهکار بشم.
من حرفشو باور کردم،ولی اخر مراسم سر یه ماجرایی فهمید که من خیلی سختی کشیدم تا برسم بهم گفت که واقعا مرام کشم کردی و ای کاش انقدر اصرار نمیکردم بیای،و فکر کنم سوتی داد
یعنی اون اصرار میکرده به خاطر من؟درحالی که خودش علاقه داشته بره اونجا و با منم رفتار بی نقص و باسیاستی داشته باشه.
بعدش ازش دلیل این رفتار ناصادقانه رو پرسیدم که چون در فضای مجازی بود حرف توحرف جواب نداد
و در نهایت بازم من بدهکار شدم
دونمونه ی سطح پایینی زدم
مجددا تشکر میکنم

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، سلام. ضمن خوش آمد گویی به شما، از اظهار لطف شما بسیار متشکریم. دوست عزیز، علیرغم اینکه مطالب زیادی را مطرح فرموده اید به دلیل ابهام بخش زیادی از مطالب، امکان استفاده برای ما میسر نیست. شما میتوانید برای حل مشکل خود با همکاران مشاور ما به صورت تلفنی تماس بگیرید (۰۹۶۴۰۰). اما یک نکته را به طور کلی خدمت شما عرض میکنم.نکته اول این که رفتار و تعامل با دیگران، مسئله ای است که تا حدی ثابت و تا حدی متغیر باید باشد. از گفته های خودتان مثال می زنم، این که در پایان یک تعامل، مکان را ترک کنید و بروید به خودی خود چیز بدی نیست، چون رابطه هوشمندانه اقتضا می کند گاهی اوقات موقعیت را ترک کنیم، گاهی اوقات مقابله به مثل کنیم، گاهی اوقات با موقعیت همنوایی کنیم و … بنابراین اگر شما همیشه و در همه موقعیت ها یک واکنش ثابت دارید، طبعا اشتباه است و باید سعی کنید این رفتار را اصلاح کنید وگرنه، باید مورد به مورد بررسی شود و موقعیتی که نیاز به اصلاح دارد در موردش بحث کنیم. نکته دیگر این که برخی از شرایط موقعیتی وابسته به برخورد و رفتار طرف مقابل است. به هر حال شما بهتر است با همکاران ما تماس بگیرید تا راهنمایی دقیق تر و بهتری خدمت شما ارائه بشود.
موفق باشید.

سلام
من و همسر سابقم ۱۰ سال زندگی عاشقانه و با احترامی با هم داشتیم. همسر مهندس عمران بود و به دلیل سادگی مدام شرکاش سرش کلاه میذاشتن . من خودم شاغلم و بار مالی زندگی رو دوشم بود بعد از این مدت طولانی مدام در حال از دست دادن اموالمون بودیم و حتی بچه دار نشدیم چون من از آینده می ترسید و در آخر من طاقت نیوردم و بابت این موضوع و همچنین عدم مسوولیت پذیریش ازش جدا شدم . بعد از یکسال با مردی که مدیر یکی از شرکتهای دولتی بود و بسیار مرد خوبی ازدواج کردم. اما چون شرایطم به کل تغییر کرد و دوستای خانوادگی سابقم و کل خاطرات خوبم رو از دست دادم علیرغم زندگی خوبی که دارم غمگینم و نمیتونم با این موضوع کنار بیام و مدام کارها و حرفهای همسر سابقم جلو چشممه و دلتنگش میشم نمیدونم چکار کنم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر گرامی. به شهر سوال خوش آمدید.
خواهر عزیز، شما تصمیم خود را مدتها قبل گرفته اید و حالا، درست یا غلط، از همسر قبلی خود با تمام خوبی ها و بدی ها جدا شده اید. شاید بتوان با تمهیداتی برخی خاطرات گذشته را فراموش کرد یا شاید بپذیریم که مقاطعی از زندگی فراموش شود /(البته از نوع خاک گرفته و کمرنگ شده نه از بین رفته) اما هیچگاه نمیتوان ۱۰ سال خاطرات زندگی را از بین برد. طبیعتا همه ما از گذشته خود عبرت می گیریم و از تجربیات گذشته استفاده می کنیم. شما نیز باید بدانید که خاطرات گذشته تا ابد با شما خواهند بود اما یک نکته طلایی وجود دارد، آن هم مرور خاطرات است. مرور خاطرات گذشته امری است که خود شما انجام می دهید و باید این موضوع را تا حد ممکن کنترل و محدود نمایید. برای این منظور سعی کنید از راهکارهای ارائه شده در ابتدای همین پست استفاده کنید. در کنار استفاده از این راهکارها سعی کنید دلمشغولی های خودتان به زندگی جدید را بیشتر و بیشتر کنید. نقاط مثبت همسرتان را همواره با خود تکرار و مرور کنید. برنامه های تفریحی و سرگرمی مختلف داشته باشید. به آینده این زندگی با مردی که به قول خودتان مرد بسیار خوبی است امیدوار باشید. حتما به بچه دار شدن به صورت جدی فکر کنید که زندگش شما را از این رو به آن رو خواهد نمود.
موفق و پیروز باشید

A
سلام
سوالی داشتم امیدوارم پاسخ بدید
مدتیه موضوعی بدجور ذهن من ودوستم و درگیر کرده. دونفر هستن که هرجا میریم یکی شبیهشون هس یا نشونه ای ازشون هس و مطمینیم عاشقشون نیستیم بنظر شما علت چی میتونه باشه؟

اگه براتون مقدوره جواب بدید

تصویر مشاور شهر سوال

کاربر گرامی، متاسفانه سوال شما خیلی گنگ و مبهم است.

باسلام…حدود سه سال پیش بایه پسر دوست شدم..پسرخوبی بنظرمیومد من از همون اول بهش دروغ گفتم راجع سنو بقیه چیزا…چون تو دنیای مجازی بود و میترسیدم….حدود سه ماه بعد رابطه چت کردنمون گف میخام ببینمت…من گفتم نمیام…گف نیای میکشم خودمو…خدامیدونه چقدر گریه کردم ک نکنه خودشوبکشه… و اون آخرین پیامی بود ک دادیم..بچه بودم دیگ…البته بگم عکس براش نفرسادم فقط عکسم رو پروفایلم بود…خلاصه چن مدت بعد فهمیدم با دوستم دوست شده و اینطور که از بقیه شنیدم بردتش خونه … این دوست نامرد من اسموفامیل واقعیم و آدرس خونمونوهم بهش داده بود…چن مدت بعد ما رفتیم ی شهر دیگ… محرم پارسال یه نفر بهم اس ام اس داد ک هرزه کثافت آبروتومیبرم ک باشوهر من دوستی و میام جلو خانوادت ابروتو میبرم ازت عکس دارم .(خداشاهده ک من یه عکسم نفرسادم براش،قضیه دوستی روهم ک گفتم بهتون…ولی میگم شاید دوستم عکس منوداشته ک اونم مطمئنم بهش هیچ عکسی ندادم وهمش مال دوران مدرسه ودست جمعیه)پسره بمن گف اسمم کیانه و دوستم ب گفته خودش گف کارت ملیش دیده رضاهس…راستودروغ نمیدونم… اونی هم ک پیام داد زن عقدیشه گف من نامزد کیانم…خلاصه من خطم عوض کردم…ولی از وقتی اون پیامو بهم داد روزوشب ندارم…همش استرس دارم نکنه آبروم بره…همه خاستگارای خوبمودارم رد میکنم واسه ی اشتباه بچگونم ک الان روزگارمو تیره کرده…هیچ تمرکز و آرامشی ندارم….خدا خودش شاهده ک من تواون سه ماه نه عکس دادم نه وعده…کنکور پارسالموبا این استرس خراب کردم…امسالم باز میترسم از آیندم…میگم نکنه ازدواج کنم بی آبروم کنه…لطفا راهنماییم کنید واقعا حالم خرابه

تصویر مشاور شهر سوال

به نام خدا
سلام. به شهر سوال خوش آمدید.
خواهر گرامی، هرچند دل نگرانی و دغدغه شما مانند هر بانوی ایرانی نسبت به آبرو و شخصیت اجتماعی و خانوادگی تان قابل درک است، اما به نظر می رسد شما بیش از حد نگران هستید. توصیه کارشناسان همواره این بوده است که در روابط خود با دیگران دقت و وسواس داشته باشید و به ویژه در مورد فضای مجازی نیز هشدارهایی داده می شود. اما در مورد شما با توجه به این که ارتباط شما صرفا در حد فضای مجازی بوده و به گفته خودتان عکسی هم نفرستاده اید، جای نگرانی ندارد. به قول معروف آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است. اگر واقعا خطایی مرتکب نشدید، نگرانی به دل خود راه ندهید و احیانا اگر موردی پیش آمد،با صداقت و بازگو کردن واقعیت میتوانید ابهامات را برطرف کنید. ضمنا دو توصیه به شما و همه دوستانی که شرایط مشابه شما دارند داریم: اول این که در برخورد با افراد مختلف ضمن این که رعایت مسائل فرهنگی و اجتماعی خود و خانواده تان را می کنید، از ادعای خودکشی و موارد مشابه آنان نگران و به آن اهمیت ندهید. و در ثانی زمانی که موقعیت های خوبی برای ازدواج دارید و به گفته خودتان خواستگارهای خوبی دارید،با گرم کردن سر خود با فضای مجازی و صحبت ها و قول و قرار های غیرواقعی، فرصتهای حقیقی زندگی را از دست ندهید.
موفق باشید.

باسلام به شما و تشکر بسیار فراوان از شما، من همان نوجوان ۱۷ ساله ام که در چند کامت بالا فرمودید سراغ روانشناس باتجربه بروم ، به دلیل امتحاناتم تاخیری در مراجعه به روانشناس رخ داد، الان میخوام درصورت امکان شما روانشناس باتجربه ای را در اصفهان معرفی نمایید یا حداقل به بنده بگویید چطور میتوانم همچین مشاوری را پیدا کنم؛ تمایلی به پرسیدن از خانواده و فامیل ندارم!
ممنون از شما که قدمی در راستای حل مشکلات مردم برداشته اید
با آرزوی موفقیت برای شما

تصویر مشاور شهر سوال

با عرض سلام و ادب. برای یافتن نام و مشخصات مراکز مشاوره مجاز، میتوانید به سایت سازمان نظام مشاوره و روانشناسی کشور (http://www.pcoiran.ir/fa/‎) مراجعه کنید.
موفق باشید.

سلام خدمت شما ممنون از کمکاتون.بزارید از اول بگم من در سال اول ابتدایی مادرم رو از دست دادم . بعد اون مجبورا پدرم در تهران و من در یکی از روستا های شهرستان فومن در گیلان کنار پدر و مادربزرگم زندگی میکنم با این که رفیق زیادی دارم و خانواده مادری و داییم در اینجاست ولی خب با پدر بودن لذت زیادی داره بدلایلی نمیتونم پیش پدرم برم و الان که باید اول دبیرستان برم باید سه سال باید اینجا بمانم خب پدربزرگم که پیره و من جوون و علایقمون با هج نمیخونه و منو درک نمیکنن پدرم با این که دلسوزترینه نسبت به من ولی خب نیست ماه رمضان یه ماه کنارمه اما میره دلم خیلی میگیره و مدام گریه میکنم البته مخفیانه.خلاصه که پدر بجز رمضان هم میاد مث عید و هر دو هفته جمعه ها ولی تعطیلی های دو روزه سه روزه و تو اون دوره ای که هست چون خیلی با هم هستیم و خوشمیگذرونیم رفتنش برم سخته یعنی تا میره یک ساعت بعد ابر بهار میشم و اوایل سخته تا بعد عادی بشه میخوام کمکم کنید جوری که میره دیگه من مشکلی نداشته باشم. چون نمیتونم همیشه به سایت سر بزنم لطفا در ایمیلم هم بفرستید خیلی ممنونم بی نهایت.

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما دوست عزیز. از حضور شما در شهر سوال متشکریم. بسیار متاسف هستیم که شما روزگار را بدون حضور گرم مادر سپری میکنید و از این نعمت بزرگ محروم هستید. از خدای بزرگ می خواهیم سایه بزرگترها، ازجمله پدربزرگ و مادربزرگ و پدر گرامیتان را سالهای سال بر سر شما مستدام بدارد. متاسفانه ما به صورت مکاتبه ای کمک زیادی به شما نمیتوانیم بکنیم و همچنین وجود پدر، واقعا مسئله ای نیست که بتوان آن را طور دیگری جبران کرد یا به سادگی از آن گذشت. امیدواریم شرایطی پیش بیاید که در کنار پدر یا دستکم نزدیک ایشان باشید. دوست عزیز همانطور که شاید خودتان هم بدانید، بهترین توصیه برای مشکل شما، برنامه ریزی برای شبانه روزتان است. قطعا دلتنگی برای عزیزترین شخص، امری طبیعی است اما میتوانید با قرار دادن برنامه های مختلف در طول روز برای خود، کمی با این مسئله کنار بیایید. مثلا ورزش، مثلا تفریح، مثلا خرید، مثلا دید و بازدید دوستان و اقوام، مثلا مطالعه کتاب، مثلا انجام یک هنر دستی یا چیزهایی شبیه این. هیچ اشکالی ندارد که شما آگاه باشید که این کار را برای این میکنید تا سرگرم شوید و ذهنتان کمتر درگیر مسائل دیگر شود. حتما سعی کنید بخشی از ساعات شبانه روز را (به تناوب در زمانهای مختلف، نه تنها در یک ساعت) به عبادت و امور معنوی اختصاص دهید و حتی برنامه ریزی کنید در هفته یک یا دوروز یا بیشتر به زیارت بروید (امام زادگان یا سایر مشاهد مشرفه) یا به نماز جماعت بروید… انتخاب هریک از اینها به عهده خود شما ست و هرکدام را که مایل ترید آن را در برنامه بگنجانید.
از خدای بزرگ میخواهیم همواره شماره در مسیر زندگی یاری کند.

با سلام و احترام خدمت شما اساتید گرامی
راستش بنده دو سال است ک ازدواج کردم و همسرم بسیار انسان متین و مهربانی هستند.و هردوی ما تحصیلکرده و دارای شغل هستیم.
طی این دو سال هر محبتی ک به خانواده خودم انجام دادم عین همان را برای خانواده همسر هم انجام دادم.بنده ذاتا انسان شاد و اجتماعی هستم و اگر در جایی برای اولین بار باشم ارتباط برقرار میکنم و تنها نمیمونم.بر همین اساس خانواده همسرم(درجه ۲ و ۳) نسبت به من ابراز لطف دارند و همیشه با تماس و پیام بامن در ارتباط هستند و من نیز برای احترام پاسخگو و پیگیرشان هستم ک ب هر حال تشکری باشد برای محبت هایشان.
طی این دوسال خواهر همسرم که رفتارهای متفاوتی از بقیه انجام می دهند و مدام دور از من به خانواده اعلام می کنند ک مهسا دختر متظاهر و دورویی است.همیشه از همکارانشان تعریف و تمجید میکنند اما من رو ک عروس تازه وارد هستم با اعمالشون زیر سوال می برند و باعث شده که تاثیر زیادی در روابط مادر و پدر همسرم ایجاد کنند.راستش را بخواهید رفتار این خانواده برای من عجیب است.
خودشان نسبت ب بقیه بدبین هستن و دلشان نمیخواهد ما با هیچ کس ارتباط داشته باشیم.
خواهر همسرم مدام به همسرم اعلام می کنند که تنها رفت آمد کنند میگویند مثل من باش از زنت نترس.
اما موضع اینجاست ک من از ابتدا تا به امروز به همسرم هیچونه حرفی مبنی بر رفتن یا نرفتنزدم بلکه اختیار امور با ایشان است و بنده به تصمیشان احترام می گذارم چرا ک پایپند به زندگی هستم.
خلاصه از روز اول همیشه این موضوع بوده تا اینکه حدودا دو هفته پیش من و همسرم باهم به سفری رفته بودیم و آِیشان هم آنجا بودند.
مادر شوهرم شروع کردند به بحث و گلگی و داد و بیدادوحالا شما تصور بفرمایید ک ما نیم ساعته از راه رسیدیم و واقعا خسته بودیم.
همسر من هم شروع کردند به پاسخ دادند ک نه اینطوری نیست و….
من هم ک دیدم سرو صدا بالا می رود به همسرم گفتم لطفا بحث نکنید و بی احترامی نشه چون ما مهمان هستیم.
همانجا مادر شوهرم به من گفتن دهنتو ببند با پسرم صحبت می کنم.
راستش را بخواید من بسیار ناراحت شدم و توقع نداشتم.و گفتم لطفا احترم بگذارید من به شما بی احترامی نکردم بلکه از همسرم خواستم حرمت اینجا را داشته باشند و بحث نکنن.
همونجا خواهر همسرم وارد شدن و کلی حرفهای نامناسب به برادرشون ک همسر من هستند زدند ک من مثل تو زن ندیدیه نیستم.نمترسم.تنها میام تنها میرم.
مگه خانواده زنت چی دارن ک همش با اونایی.مگه کین.چکارن.
اینو ک گفتن من گفتم احترام خودتون رو نگه دارید .خانواده من متشخص هستند و ارتباطی به شما تداره ک انقد بد دربارشون صحبت میکنید.
بعد ب من گفتن فکر کردی برادر من با تو به این چیزا رسیده.نخیر خونه و ماشین داشت تو زنش دی.من هم ک دیگه واقعا ناراحت بودم گفتم نمیدونم مشکلت چیه ولی اگر کمبودی هست بهتره به رخ نکشید و حلش کنید.در صورتی ک ما تازه خودرو خریدیم و خونمون هم بعد از عقدمون با گذاشتن پولهامون روی هم دوتایی خریدیم.در واقع من هزینه های عروسیمو کمتر انجام دادم و پس اندازمون شد یک خونه نقلی.
خلاصه کلی بی احترامی کردند و همسر من بعد از دوسال ک اصلا ندیدیه بودم داد بزنن جواباشون رو دادن و چمدان رو برداشت و گفتن بریم خانوم.
و ما رفتیم و دیگه ارتباطی نداریم
من خیلی ناراحتم ک قضاوت و توهین میکنن و رفتارهای خودشون رو به ما نسبت میدن.در صورتی که خدا شاهد هستن ک ما همیشه دعاگوشون هستیم.
در حال حاضر ارتباطی نیست و هربار ک باهمسرم صحبت میکنم و میگم من نمیام اما شما برو زنگ بزن ایشون با جدیت میگن نه.بعد از دویال لازم بود ک یک روز ی جواب بی احترامیاشون رو بدم.مگه من و همسرم چ بدی کردیم ک اینها اینجری برخورد میکننو
به من میگن من خانواد خودم را میشناسم و میخواهم دوری کنم.
راستش اساتید گرامی من و همسرم هیچ مشکلی باهم نداریم و کلا دو بار باهم بحث داشتیم اون هم توی عقد و بر سر برخورد و خواست خواهر همسرم ایجاد شد.بعد از اون ک وارد منزل خودمون شدیم هیچوقت باهم دعوایی نداشتیم و همه فامیلامون علاقمند هستند ک با ما باشن و رفت آمد کنن.جز این ۳نفر از اقوام شوهر ک هر وقت پول میخوان یا منافعشون در میون هست ما عزیز میشیم و بعد از تمام محبت هامون.توی اون سفر مارو شرمنده کردند.
من خیلی ناراحتم و واقعا نمیخام دیگه اونجا برم چون هر بار بر اساس ناراحتی کلی فشار عصبی ب من وارد میشه و توی دلم میمونه و غصه میخورم.تصمیم گرفتم به شخصه کلا بیخیال آدمهای با فکر مسموم بشم ک زندگیم مثبت باشه.مادر شوهرم و پدر شوهرم حدودا ۶۰ ساله و خواهر شوهرم کارمند دولت ۳۷ ساله متاهل دارای یک فرزند خانه و ماشین هم دارند)
ممنون میشم اعلام نظر بفرمایید)

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر عزیز.
بسیار متشکریم که مشکل خود را به صورت کامل بیان کردید. ما نظر خود را باتوجه به مطالب شما بیان می کنیم و با توجه به این که شناختی ازهمسر شما و خانواده ایشان به واقع نداریم، از قاب عینک شما آنها را می نگریم.
شما قطعا استحضار دارید که انسانها برخلاف سایر موجودات، از تنوع بسیار بالایی برخوردارند. همانطور که اثر انگشت هیچ دو انسانی در جهان با هم برابر نیست، شاید بتوان ادعا کرد هیچ دو انسانی به لحاظ همه ابعاد وجودی همانند هم نیستند. نمیدانیم شاید این هم از اسرار الهی باشد و لطف زندگی در یک اجتماع به همین تفاوتهای افرادش باشد! شما می بینید که گاهی یک نفر در یک مجلس صدنفری یک رفتاری از خود بروز می دهد یا حرفی زده می شود و این صدنفر، پنجاه نوع برداشت مختلف دارند و صدنوع واکنش مختلف هم نشان می دهند! البته اگر کمی بیشتر دقت کنیم این امر تا حد زیادی پذیرفتنی است. قضاوتهای من و رفتار من با توجه به پیشینه تربیتی من، محیط رشد و نمو من، خانواده من، مسائل ژنتیکی من، یادگیری های کودکی و نوجوانی و دانشگاهی من، رشته تحصیلی من، دوستان مختلف من و هزاران متغیر دیگر است و در مقابل داوری های شما و رفتار شما و حتی تفکر شما با توجه به همین مسائل اما متفاوت با من است…
البته با تمام این تفاوتهای ریز و درشت انسانها با توجه به مشترکاتشان دسته بندی شده اند، مثلا انسانهای برونگرا، درونگرا، آرام یا عصبی، خوش اخلاق یا بداخلاق و …
در مورد مشکل شما باید عرض کنیم که اولا میدانیم منش و شیوه رفتار و تفکر انسانها (دیگران) به این سادگی قابل تغییر نیست، به ویژه در سنین بالا. اگر هم باشد کار هر کسی نیست. بنابراین این گزینه کنار می رود. این که شما هم بخواهید تغییر کنید طبیعتا نه به دشواری تغییر دیگران، ولی به هر حال کار ساده ای نیست. بنابراین روی این گزینه هم خیلی مانور نمی دهیم هرچند توصیه ما و تلاش همه ما این است که همواره اخلاق و رفتار های نیکو و پسندیده را در خود تقویت و تشدید کنیم و در مقابل رفتارهای ناپسند و نادرست را تضعیف و کم تر کنیم (=تعالی انسان).
اما شما میتوانید با در پیش گرفتن تمهیداتی، زمینه های به وجود آمدن اینگونه برخورد ها را کم کنید، یا زمینه ایجاد احساس بد بعد از این برخوردها را در خودتان کاهش دهید.
نکته مهم اول این که شما اکنون بعد از دو سال یا بیشتر، به شناخت نسبی در مورد خانواده همسرتان رسیده اید. پس اکنون شما باید نسبت به دو سه سال پیش خیلی فرق داشته باشید. وقتی از نوع رفتار کسی یا از نوع واکنش کسی مطلع باشید (که شما اکنون از این مسئله در مورد خانواده همسرتان مطلع هستید) انتظار شما از او به همان میزان نیز کاهش می یابد. مانند کسی که لطیفه ای تعریف می کند و میداند دو نفری که در مقابلش هستند یکی به زور می خندد و دیگری به راحتی می خندد (بنابراین از نخندیدن نفر اول ناراحت نمی شود). پس نتیجه این شد که توقع خود را از افراد با توجه به شناختی که از آنان دارید متناسب کنید.
نکته دیگر این که شما با همسر خود رابطه بسیار خوبی دارید و باید قدر این رابطه را بدانید. سعی کنید این رابطه را همچنان حفظ کنید و هیچگاه در صدد مقابله به مثل با خانواده همسر نباشید و از آنان پیش همسرتان بدگویی نکنید. همچنان همسر خوب و ایده آلی برای او باشید.
نکته دیگر این که میتوانید ارتباطات خانوادگی را کمتر و کمتر کنید (البته هیچگاه این ارتباط را قطع نکنید، به ویژه با پدر و مادر). طبیعتا این مشکلات بیشتر در زمان ملاقات ها و ارتباطات پدید می آید. پس قاعده دوری ودوستی را پیاده کنید.
موفق باشید.

سلام و خسته نباشید.
مدتی پیش به یک نفر از اقوام مشورتی در مورد حل مشکلی که برایش پیش آمده بود دادم،که با استفاده از مشورت من موضوع به خوبی حل شد؛تاثیر این مشورت تا حدی بود که تاثیر بسیار خوبب در بقیه زندگی اقوامم داشت.اما الان که فکر میکنم این شخص و خانواده اش جز بدی و دردسر برای من و خانواده ام نداشته اند،به همین خاطر از دادن مشورت پشیمان شده ام و خود را سرزنش میکنم.لطفا راهی را به من نشان بدهید تا بتوانم این حماقت خود را فراموش کنم

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

در فرهنگ اسلامی ایرانی این معنا جا افتاده است که «هر چه کنی به خود کنی؛ گر همه نیک و بد کنی»، یا «تو نیکی کن و در دجله انداز؛ که ایزد در بیابانت دهد باز». این به معنای نیکی کردن به دیگران، بی چشمداشت از آنان است، چرا که بازگشت این نیکی و احسان در نهایت به خود فرد است.
در آموزه های قرآنی، نگاهی برتر به این رفتار ارزشی شده و از فرازی برتر، احسان به دیگران همان احسان به خود دانسته شده است.

پس شما نه تنها ضرر نکرده اید بلکه موجبات خیر را برای دیگران فراهم کرده اید که خودتان هم از آن بی نصیب نیستید!

موفق باشید.

باسلام
من دختری هستم ۳۴ ساله و مجرد و ۱ سال پیش با اقایی بسیار متین و باحیا اشنا شدم ایشون بعد از ۲ جلسه به من گفتند که در شرف جدایی هستند و از همسرشون هم جدا زندگی میکنند و تو اون زمان درگیر دادگاه و دادن مهریه بودن چون همسرشون مهریه اش را اجرا گذاشته بود .و من از پارسال تا الان با ایشون دوست بودم که از فروردین امسال راجع به ازدواج و مهریه و جشن باهم مشورت میکردیم و به توافقاتی رسیدیم که خردادماه سر و کله زنش پیدا شد و ایشون گفتند که دیگه نمیخوان ادامه بدن جلوی خود من بهشون زنگ زدن و گفتند که دیگه هیچ احساسی بهش ندارن ولی همسرشون مصر بود که نمیخواد طلاق بگیره. خلاصه الان این خانوم دوباره برگشته و کلا من شب و روزم شده گریه و ناله بخدا نمیدونم چیکار کنم . خود اقا هم حالش بده همش در فراره از اون خانوم.لطفا راهنمایی ام کنید.خیلی اشفته هستم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر محترم شهر سوال،
خواهر گرامی، متاسفانه شما از ابتدا نباید در این شرایط با این آقا مرتبط می شدید. البته ممکن است بفرمایید اطلاع نداشتید، اما به محض اطلاع باید این ارتباط را قطع می کردید. ارتباط شما تا پیش از طلاق ایشان و به ویژه همزمان با مسائل مختلف طلاق، هم موجب مشکلات برای شما و هم ایشان می شود. البته برای کسی که مدتی در اختلاف با همسر خود بوده و در نهایت تصمیم به جدایی می گیرد، به هر دلیلی که باشد، جایگزین کردن یک منبع عاطفی به جای همسرش، تقریبا طبیعی است. اما شما که با توجه به سن خودتان، تجربیاتی از زندگی دارید، نباید در این موقعیت وارد ارتباط میشدید. بهتر بود به ایشان میگفتید تا زمانی که مسائل طلاق و جدایی ایشان کاملا به نتیجه نرسد قطع ارتباط می کنید. اکنون هم بهتر است همین کار را بکنید. ممکن است شما گمان کنید آن آقا دلش با شماست، اما از نظر منطقی اکنون شما هیچ برتری زیادی نسبت به همسر فعلی ایشان ندارید و هر لحظه ممکن است آنان به توافق برسند و زندگی گذشته خود را از سر گیرند.
پس شما فعلا ارتباط خود را کاملا قطع کنید تا تکلیف ایشان کامل مشخص شود.
موفق باشید.

ببخشید چرا جواب من رو نمی دید

تصویر پاسخگو

خواهر گرامی
پرسش شما در نوبت پاسخگویی است .
ان شاءالله پاسخگوی مشاور به زودی پاسخ شما را در سایت قرار خواهند داد .

سلام. وخسته نباشید
بنده دختری هستم که چند ماهی میشود نامزد کردیم و بنا به یک سری دلایل خاص قادر به عقد و یا صیغه محرمیت نیستم متاسفانه یک شب که در خانه بودیم من و نامزدم در مهمان خانه بودیم و باهم حرف میزدیم اما نمیدونم که چی شد یهوو نامزدم سرشو گذاشت روی قفسه سینه م درست همون موقع دیدم که مامان بزرگم از گوشه داره به ما نگاه میکنه من بلافاصله به نامزدم گفنم که برو عقب و…
بعد از رفتن نامزدم مامان بزرگم خیلی عصبی و ناراحت بود از دستم و گفت دیگه نوه من نیستی و کاری به کارت ندارم من بهش گفتم که داشته ادای خواب در میورده ولی گفت نه من با چشمای خودم دیدم و ….
الانم خیلی ناراحتیم از یه جهت بابت همین موضوع و از جهت دیگر رسیدن این خبر به گوش بقیه وهم از بابت اعتمادی که از بین رفت
خیلی خیلی اعصابم بهم ریخته لطفا هر چه سریع تر کمکم کنید
با تشکر

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

پرسشگر گرامی،
این خداوند است که عالم مطلق است و بر همه چیز آگاهی دارد و داوری از صفات خاص خداوند است.
با توجه به نوشته شما، خدای متعال جای حق نشسته است و شما اصلاً نگران نباشید و خیالتان راحت باشد که خدای متعال مقلب القلوب است و آبروی شما به هیچ وجه نمی ریزد و همه چیز به روال عادی خود باز می گردد. فقط سعی کنید که به هیچ وجه این مسأله را کش دار نکنید و هر چه بوده تمام کنید.
به مادربزرگ تان یکبار برای همیشه به صورت دقیق و شفاف توضیح دهید و دیگر تکرار نکیند.

موفق باشید.

سلام و خسته نباشید
مدت ۶ سال قبل من عاشق یک پسر شدم که اصلن منو دوست نداشت خانواده اون پسر ره را واداشتم تا به خواستگاری من بیاین خوب خواستگاری انجام شد و من نامزاد این پسر شدم اما پسر اصلن با من حرف نمیزد و کن مره دوست نداشت بعد از نامزادی پسر به لندن میرود و مدت چهار سال در لندن میباشد در مدت زمانی که اون در لندن زندگی میکند اصلن با من حرف نمیزد من وقتی برایش اس میدادم و یا اصلن جواب مه نمیداد و یا خیلی هم دیرتر یک جواب میداد بعد از مدت چهار سال دو الی سه ماه بعد از آمدن شان به کشور مدتی با من خوب است هم حرف میزند هم اس میده الان به کشور برگشته من نامزاد او هستم وقتی به کشور برگشت مدت بیست روز اصلح ازم احوال پرسی نکرد بعد از بیست روز به هزار مشکلات با هاش ملاقات داشتم وقتی برایش از ازدواج حرف میزنم برایم میگوید تا مدتی باید منتظر باشی و میخواهد دوباره برگرده به لندن برود شما را بخدا برایم یک راه منقول جستجو کنید من چکار کنم در طول مدت ۶ سال منتظر ماندم مشکلات افسردگی روحی بیخوابی دچار هستم شما برایم یک مشوره راه منقول و منطقی بدهید ممنون میشم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر محترم. از اظهار لطف شما متشکریم.
باباطاهر، شاعر شیرین سخن ایرانی می فرماید: چه خوش بی‌مهربانی هر دو سر بی. که یکسر مهربانی دردسر بی!!!
از ابتدا نباید با یک مهر و علاقه یکطرفه اقدام به این کار می کردید. البته برای ما روشن نیست که چطور خانواده ها به این مسئله راضی شدند و از همه مهمتر خود آقاپسر چرا راضی به این ازدواج و قول و قرار شدند؟؟ اما از توصیفاتی که میفرمایید کاملا واضح است ایشان به هر دلیلی (داشتن یک عشق و آرزوی دیگر، سردی ذاتی عاطفی، یا عدم علاقه به شخص شما یا …) میلی به این رابطه و ازدواج ندارند. و گمان نمی کنم ادامه این وضع به سود هیچیک از دو طرف و به خصوص شما باشد. اگر هم از ابتدا اندک علاقه ای بوده یا حتی علاقه ای نبوده و امید ایجاد این علاقه می رفته است، اکنون بعد از بیش از چهار سال، و عدم ارتباط درست شما دو نفر و سردی مداوم این روابط، امیدی به گرمی این رابطه پس از این وجود ندارد.
به شما توصیه می کنیم هرچه سریعتر، از طریق خانواده، با خانواده یا خود آقاپسر صحبت کنید. یک مهلت زمانی برای پا پیش گذاشتن ایشان و به اصطلاح تعیین تکلیف وضعیت خودشان و شما تعیین کنید و بخواهید سریعتر به این وضعیت پایان ددهند. قاعدتا پس از این باید وضع شما (ادامه یا جدایی) مشخص شود، اما اگر باز هم به دلایل نامعلومی و علیرغم میل باطنی، آقاپسر پذیرفتند و بدون هیچگونه میل باطنی اقدام به عروسی و تشکیل زندگی با شما نمودند، بدانید که این زندگی با این حالت سردی و بی علاقگی وضع شما را نه تنها بهتر نخواهد کرد بلکه بدتر خواهد نمود.
پس بهتر است همزمان با این اعلام مهلت، با یک مشاور ازدواج حضوری صحبت کنید و حداقل یک جلسه به همراه نامزدتان به ایشان مراجعه کنید تا مشاور بتواند شما را در این راه بیشتر راهنمایی کرده و کمک کند.
موفق باشید.

سایت خوبی دارید موفق باشید

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام.
از اظهار نظر و ابراز لطف شما بسیار ممنونیم.

سلام من یه دختره ۲۱ساله هستم که دانشجوام.۳ساله پیش با یه پسر آشنا شدم که از ابتدا مادرامون در جریان بودن ایشون ۲۲سالشه اون اوایل چون خیلی پسر صادق و روکی هست از گذشتش واسم گفت اینکه وقتی ۱۴سالش بوده دختر عموی ۱۰سالش مدام سمتش میاد و میخواد باهاش ارتباط برقرار کنه و متاسفانه ۱بار ایشون گول میخورن بعد از مدتهااا دختر عموش که از طرف این ایشون بی توجهی میبینه با نقشه و این برنامه ها یکی از دخترای فامیلشون و سرراه این آقا پسر قرار میده و این ارتباط تا ۲سال هست ولی فقط ۱بار همدیگرو میبینن و اونجا هم اتفاقی بینشون میفته!!!که به قول نامزدم که میگه هیچ تمایلی نداشته به اون دختر و فقط قصدش انتقام بوده که بعد از اون جریان کلا ازش جدا میشه. راستش این مسایل اوایل واسم زیاد مهم نبود اما بعد از اینکه واقعا عاشقش شدم و نامزدیمون رسمی شد خیلللللی عذابم میده اینقققققدررر ازش سوال و جواب میکنم که دیگه خسته شده میگه پشیمونه از اینکه باهام رو راست بوده. ولی واقعا هرلحظه تو ذهنمه مخصوصا که مجبورم اون دختر عموشو ببینم نا گفته نمونه دختر عموش بیماررره چون با همه ی پسرای فامیل رابطه داشته. خودم دارم عذاب کشیدنشو میبینم وقتی منو کناره نامزدم میبینه اما ته دلم میگم که داره مسخرم میکنه میگه این شوهرش با من بوده …
لب نهابت ازش متنفرم هرروز آرزوی مرگ میکنم واسش. من و نامزدم واقعا عاشق همیم توروخدا یه راه حل درست پیش روم بزارید من مشاوره هم رفتم اما موفق نشدم فراموش کنم.

تصویر مشاور شهر سوال

ضمن عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی، به شهر سوال خوش امدید. در ابتدا باید این نکته را متذکر شویم که اگر بخواهیم انواع مشاوره را سطح بندی کنیم، (و اگر به لحاظ تخصصی انواع دیگر مشاوره غیر از مشاوره حضوری را ، مشاوره بدانیم)، مشاوره مکتوب که در حال حاضر ما از طریق آن با هم در ارتباط هستیم، و نوعی پرسش و پاسخ به حساب می آید، پایین ترین سطح به حساب می آید. به دلایل مختلف، ازجمله، عدم حضور مراجع نزد درمانگر، عدم وجود اطلاعات کافی برای درمانگر، عدم امکان پرسش و پاسخ در مواردی که لازم باشد، و … . پس در موارد ساده و غیر پیچیده این نوع پرسش و پاسخ، میتواند راهگشا باشد، در مرحله بعد مشاوره تلفنی و بعد از آن حضوری. بنابراین شمایی که به صورت حضوری به یک مشاور مراجعه کرده اید، به به گفته خودتان نتیجه نگرفته اید (یا حتی گرفته باشید)، نباید از یک پرسش و پاسخ اینترنتی جواب کامل خود را بگیرید.
به هر روی ، چند نکته را جهت یادآوری عرض می کنیم: اول این که اگر واقعا همسر خود را دوست دارید و به زندگی مشترک خودتان علاقمندید، یکبار برای همیشه این تصمیم را بگیریید که هر کاری لازم باشد برای تداوم این علاقمندی و زندگی انجام دهید و از هر کاری که در این ارتباط و عشق، خلل وارد می کند بپرهیزید. البته ممکن است خیلی اوقات به اشتباه کار اشتباهی انجام دهید اما با خود عهد کنید حتی اگر گاهی به اشتباه کاری انجام دادید آن را ادامه ندهید و در صورت امکان اشتباه خود را جبران کنید. نکته دیگر این که گذشته شما و همسرتان (مانند گذشته هر انسانی، به ویژه در دوران ما) میتواند حاوی اتفاقاتی بوده باشد که یا افراد تمایلی به بازگو کردن آن ندارند، یا بازگو کردن آن (هرچند تمایل داشته باشند) به صلاح نیست. دقیقا مانند ارتباطات کودکی و نوجوانی همسر شما، این نوع خاطرات و رخدادها، هرچه که بوده باشد، چون به صلاح رابطه زناشویی شما نیست، اگر هم خود ایشان بخواهد، نباید اجازه دهید مطرح کند. تصور کنید اگر همسر شما، فردی با حساسیت های زیاد در این موارد می بود یا فردی متعصب، و همواره از شما در مورد گذشته شما، ارتباطات شما با پسران فامیل، همسایگان، دوستان و آشنایان و … میپرسید و همیشه مسئله ای را دست آویز خود می نمود (که قطعا برای یک انسان با ذهن بیمار، همیشه نکته ای برای دست اویز قرار گرفتن وجود دارد). قطعا می پذیرید زندگی در آن صورت چقدر سخت می شد. چقدر رنج آور بود که لحظات پر از عشق و محبت و احساس دو نفری شما که باید از آن لذت ببرید، با افکار وسواس آلود و شیطانی اینگونه، خراب و آلوده می گشت؟
چون معمولا چنین شکایاتی از سوی خانم هایی است که دارای همسرانی به اصطلاح بددل هستند، به شما توصیه می کنیم ، بهتر است با این گونه افکار مزه زندگی را تلخ نکنید و خدای بزرگ را شاکر باشید که در این آشفته بازار ارتباطات دختران و پسران و اجتماع، همسری وفادار و مهربان نصیب شما شده. و البته شکرگزاری عملی این موهبت، ایفا کردن نقش یک همسر خوب و وفادار خواهد بود.
ضمنا آرزوی مرگ، به ویژه برای نزدیکان و اقوام، اصلا مناسب ذهن زیبا و مثبت اندیش شما نیست. بهتر است به جای این گونه اندیشه ها، ایشان را به چشم همان، بیمار ببینید. قطعا شما و زندگی شما بزرگتر و بزرگوارتر از آن است که با افکار و یا حرف های چنین شخصی تحت تأثیر قرار بگیرد.
در نهایت این که قطعا مشاوری که به صورت حضوری بدان مراجعه نمودید، توصیه ها و راهکارهایی به شما ارایه کرده است که، کلید حل مشکل شما، انجام آن توصیه هاست . چون هیچ مشاوری نمیتواند با قرص یا سرنگ، افکار خوب را به شما تزریق کند! و این شما هستید که با تمرین، و ممارست در انجام توصیه های کارشناسان، افکار خود را تغییر می دهید.
موفق باشید.

با سلام
من ۲۶سالمه ۵ساله ازدواج کردم و ی پسر دارم..قبل لز ازدواجم با ی پسر رابطه داشتم از ی خانواده معتقدی هستم روی من قسم میخورن.ولی شیطون گولن زد عاشقش شده بودم.ی دوبار رفتم خونشون شرمندم از گفتنش ولی فقط هم اغوشی بودیمو من بی شرمانه بدنمو نشون دادم.ولی کار اصلی انجام نشد.من الان بهترین همسر روی کره زمینو دارم.بهترین امکاناتو دارم.شوهرم فوق العادست.بچه سالم دارم.هطا کردمولی خدا به من لطف کرد.من نمازم همیشه میخونم و به خدا اعتقاد دلرم خیلی.الان از شدت خوبی رندگیم و همسرم عذاب وجدان دارم.همش میترسم خدا زندگیمو خراب کنه ی روزی.من مستحق این همه خوبی نبودم.خیلی درد میکشم همش اون تصاویر جلوی چشممه و مثل دیوونهها شدم.مغزم سرجاش نیست.همش افکار شوم دارم نکنه از من فیلم گرفته دراینده پخش کنه و زندگیم خراب بشه خیلی افکار شوم میاد سمتم.نکنه شوهرمو زندگیمو خانوادنو ازدست بدم و کل خوشبختیم فنا بشه.تو این ۵یال همش فکر منفی دارم.خسته شدم .بعضی اوقات دیوانه میشمو پرخاشگری میکنم.تروخدا ارومم کنین.یعنی زندگیم خراب میشه؟؟ یعنیهمه عزیزانمو ازدست میدم.چکار کنم؟؟؟

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، از این که مسئله خود را با ما درمیان گذاشتید متشکریم.
خواهرم، اول عرض کنم به لحاظ شرعی، هرچند گناهی در گذشته مرتکب شده باشید، اگر حق الناس نباشد و حقی از کسی ضایع نشده باشد، با پشیمانی و توبه شما قطعا خداوند مهربان و بلندمرتبه از بنده اش خواهد گذشت. رابطه سالها پیش شما نیز باتوجه به اینکه پیش از ازدواج بوده و به رابطه جنسی منتهی نشده است، بنابراین حقی بر گردن شما نسبت به همسر و خانواده تان نیست. شخصی هم که با وی رابطه داشتید، بعید است قصد سوئ استفاده داشته باشد و اگر چنین بود و مدرکی داشت، سالها پیش اقدام می نمود. بنابراین از این جهت جای نگرانی وجود ندارد. متاسفانه در یک تاریخی شما اشتباهی کردید، بعد از آن توبه کردید و دیگر نه فکر گناه و نه به سمت انجام آن رفتید. پس از آن هم ازدواج کردید و کاملا وفادارانه و با صداقت در کنار همسرتان زندگی کردیدو صاحب فرزند شدید. بنابراین زندگی مشترک شما هیچ نقطه تاریکی از این جهت ندارد و نباید نگران باشید. انشالله در سایه الطاف مهربانانه خداوند رئوف نیز پایه های مهر و محبت در زندگی شما روز به روز مستحکم تر گردد. توجه داشته باشید که یکی از صفات مهم خداوند، ستارالعیوب است، به معنای پوشاننده عیب ها… قطعا خداوند عیوب ما بندگان را فاش نخواهد کرد…چنانچه اگر چنین می نمود، همه ما، به فراخور حالمان، نقاط تاریکی در گذشته یا حال خود داشتیم که میتوانست موجب رسوایی ما گردد.
البته آدمی هیچگاه به طور کامل از اعمال خود رهایی ندارد، و اگر هم خطایی کرده باشیم، ضمن توبه و پشیمانی، بهتر است گاهی اوقات یادمان بیاید و بدین واسطه خدای بزرگ را به خاطر الطافش شکرگزاری کنیم.
موفق باشید.

سلام ممنونم از سایت خوبی که دارید موفق باشید

سلام .من یه خانم هستم مدتی به یکی ز همکارم علاقه مند بودم ولی مطمینم بودم بدرد من نمیخوره و اصلا مناسب هم نیستیم … واسه اطمینان از این مسئله خودم پیش قدم شدم(اشتباه کردم) و اونم هیچ جوابی بهم نداد ….. بعد اون مدت ها بلاتکلیف بودم و اعصابم خراب بود تا یان که یک روز بهانه جور کردم و ابراز نفرت کردم ازش ..البته هدفم صرفا این بود که غرور از دست رفتم رو برگردونم و اونم بهم گفت دیگه هیچ وقت مزاحمش نشم!
بعد این ماجرا سعی کردم از ذهنم پاکش کنم ولی ناراحتم …. خیلی نارخت جوری که گاهی به راحتی گریم میگیره ..هنوزم دنبالشم ببینم باکیه و با کی نیست …. و این که هنوزم بهش فکر میکنم وازش خیلی دلگیر هستم …… میدونم اون سر سوزنی حتی بهم فکر هم نمیکرد و خیلی راحت ازم انتقاد میکرد و غرور شدید هم داشت اما نمیتونم خودمو به خاطر این همه شکست ببخشم ………..غرور عزیزم رو له کردم ….و باعث ایجاد تقویت حس غرورو تو اون عوضی شدم … حالا ناراحتی واقعا حق منه …کمکم کنید خودمو ببخشم و فراموشش کنم .ممنون

تصویر مشاور شهر سوال

با عرض سلام خدمت شما خواهر محترم،
احتمالا اکنون فهمیده اید که انتخاب شما اشتباه بوده است، و ایشان هم یک بار با زبان بی زبانی و بار دیگر صریحا پاسخ رد به شما داده اند. پس در مورد ایشان، بهترین کار این است که دیگر حتی فکرش را هم نکنید. وقتی اقا شما را از پی گیری این مسئله منع می کند، به هر دلیلی (یا دارای همسر است یا نامزد دارد، یا شما را نمی پسندد یا اصلا قصد ازدواج ندارد و …) به طور قطع اگر با اصرار و پاپیچ شدن این مسئله را دنبال کنید، نتیجه خوشی نخواهد داشت. پس ایشان را مانند یک همکار عادی درنظر بگیرید، انگار نه انگار که اصلا حرف و حدیثی میان شما بوده است. حتی المقدور سعی کنید برخوردی با ایشان نداشته باشید. اگر به لحاظ کاری مجبور به برخورد و صحبت هستید، با حداقل مکالمه کار خود را انجام دهید. سعی کنید به چشمان هم خیره نشوید و خلاصه این که زمینه بازگشت این احساس را در هر دو طرف از بین ببرید. اگر شما ادم مغروری بودید، قطعا این اتفاق برای شما مانند یک شکست سخت و دشوار است، اما واقعیت این است که این یک شکست نیست. پیشنهادی مطرح شده (که البته بهتر بود از سوی آقا مطرح شود نه خانم) و پاسخ منفی گرفته شده است. اصلا تصور نکنید که بهترین فرد روی کره زمین همانی است که تا چندی پیش گمان می کردید به او علاقه مندید. قطعا هر انسانی ازجمله ایشان، درکنار نقاط مثبت، دارای نقاط منفی و تاریکی است که حتی شاید به ذهن شما هم خطور نکند. بنابراین بهتر است انرژی خود را نگه دارید و صرف مسیر درست زندگی و عشق به خانواده کنید.
این را بدانید که خیلی اوقات، خداوند متعال، به دست غیب اتفاقاتی را برای ما رقم می زند که شاید خوشایند ما نباشد یا حتی به ظاهر مصیبت به نظر بیاید، اما در پشت پرده، حکمتی نهفته است که ممکن است امروز ندانیم و بعدها از آن آگاه شویم… به خدا اعتماد کنید.
موفق باشید.

سلام وقتتون بخیر
من دائما فکر میکنم قراره یه اتفاق بد بیوفته یا یکی از عزیزانم از دست بدم و مدتی ذهنم دائما درگیره این افکاره اگرم یه خواب بد ببینم دیگه دلشوره سردرد و ترس شدید دارم.
خواهش میکنم کمکم کنید

درباره ی admin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *