خانه / طلسم و سحر و جادو و افسون / اسرار و رازهای اسم اعظم و شرف شمس شیخ بهائی,صورت نقش یا طلسم شرف شمس (اسم اعظم صغیر)

اسرار و رازهای اسم اعظم و شرف شمس شیخ بهائی,صورت نقش یا طلسم شرف شمس (اسم اعظم صغیر)

در این پست از سایت antique-book-treasure.ir اسرار و رازهای اسم اعظم و شرف شمس شیخ بهائی,صورت نقش یا طلسم شرف شمس (اسم اعظم صغیر) را برای شما عزیزان قرار دادیم . برای آگاهی از رموز و اسرار اسم اعظم و شرف شمس شیخ بهایی و طلسمات در این زمینه به ادامه مطلب مراجعه کنید .

اسرار و رازهای اسم اعظم و شرف شمس شیخ بهائی,صورت نقش یا طلسم شرف شمس (اسم اعظم صغیر)
اسرار و رازهای اسم اعظم و شرف شمس شیخ بهائی,صورت نقش یا طلسم شرف شمس (اسم اعظم صغیر)

اسرار و رازهای اسم اعظم و شرف شمس شیخ بهائی,صورت نقش یا طلسم شرف شمس (اسم اعظم صغیر),شرف شمس,رموز اسرار اسم اعظم,اسرار و رازهای اسم اعظم,شرف شمس شیخ بهایی,طلسمات و جادو شرف شمس شیخ بهایی,اسم اعظم صغیر و کبیر,طلسم شرف شمس

اسرار و رازهای اسم اعظم و شرف شمس شیخ بهائی,صورت نقش یا طلسم شرف شمس (اسم اعظم صغیر)

**مثنوى رموز اسم اعظم

***اشاره
سه قطعه و مثنوى در حلّ رموز اسم اعظم؛ به سه طریق اصغر و اوسط و اکبر، و خاتمه در ذکر مفتاح (کلید) آن از اسماء ثلاثه (هُوَ الواحِدُ الاَحَدُ).

 

***شرف شمس – اسم اعظم صغیر
– شرح مُجمَل صورت نقش طلسم شرف شمس:

 صفر و سه الف، کشیده مدّی بر سر
 میمی کژ و کور و نردبانی بر در
 پس چار الف است و هاء و واوی دُمْسَر
 این است یقین، اسم خدای اکبر

 

– شرح مفصّل صورت نقش طلسم شرف شمس:

 هست منقول از امام اُمَم
 شاه مردان و بَحرعلم وکرَم
 خبر معتبر، که هست در او
 صورت اسم اصغر اعظم
 کَفعَمی ذکر کرده در مِصباح
 لیک، بر حاشیه نموده رقم
 ابن عبّاس، نظم کرده و ِ را
 آن پسرعمّ سَیّدِ عالـَم(ص)
 عربی بود لفظ آن ابیات
 ترجمه کردمَش بلفظ عجم:
 اوّلی خاتَمی همی باید
 که بُوَد پنج گوشه آن خاتم
 لیک شرط نوشتنش اینست
 که نراند بر آن دوبار، قلم
 بنویسد عقیب آن سه الف
 که صد و یازده بُوَد به رقم
 برسر هرسه چون سِنان مدّی-
 بکشد، آنچنان که نبوَد خم«1»
 بعد از آن میم بی دُمی باشد
 که بُوَد کور و چشم او بر هم
 پس بُوَد نردبان، سه پایه ای
 که نباشد از آن زیاد و نه کم
 بعد ازآن چارالف بُوَد هم سر
 چو اَنامِل«2»ستاده پهلوی هم
 پس بُوَد هاء و بعد ازآن واوی
 کو بُوَد کج به هیأت مِحجَم«3»
 سیزده حرف باشد این صورت
 هر یکی در صفا چو باغ ارم
 چار حرف وی است از تورات
 چار از انجیل عیسی«4» مریم
 پنج حرف دگــر ز قرآن است
 اسم اعظم همین بُوَد؛ فــَافهَم!
 ای توئی حامل چنین اسما
 ایمنی از همه بلا و سَقـَم«5»
 نگزد مار و عقربت هرگز
 نشوی تا تویی«6» غمین و دِژَم«7»
 از وبا و عِلـَل«8» تو آزادی
 وز تب و درد و جمله اَلَم«9»
________________
 (1)- سِنان: نیزه. نخ: «بکشد، لیک سازد آنرا خم» (م)
 (2)- اَنامِل: انگشتان دست
 (3)- شاخ حِجامت
 (4)- عیسی(ع) بجهت وزن شعر، به کسر یاء خوانده میشود. (م)
 (5)- سَقَم و سُقم (هموزن حَزَن و حُزن): بیماری، مرض
 (6)- یعنی نا تو هستی (زنده ای).
 (7)- دُژَم / دِژَم: پژمان، از غم فروپژمرده، غمگین، افسرده، اندوهگین، رنجور، بیمار، آشفته و… (دهخدا).
 (8)- عِلَل: جمع علّت: عیب، بیماری، مرض
 (9)- اَلَم: درد، ناخوشی، ناراحتی

– شرح خواصّ این طلسم کبیر، که اسم اعظم صغیر است:

 قفل هر کار، گشائی بمراد
 گردی از فیض مُدامش دلشاد
 هیچ علمی بتو مشکل نشود
 یکزمان حق زتو غافل نشود
 چون”سکاکی” بطریقی دیگر
 داده از حالت این اسم خبر
 راز آثار حروفش، به تمام
 نتوان گفت، مبادا که عوام –
 مُطَّلع گشته بدان کار کنند
 خلق را بیهُدَه آزار کنند
 خواهش من بُوَد از اهل کمال
 چو بیابند ازین اسم مجال
 نروند از ره انصاف بدَر
 وز بد‌ی ها بنمایند حذر
 درعمل عزم بدیها نکنند
 نیّت صدمه و ایذا نکنند! «1»

__________________
 (1)- توضیح: 19 فروردین (برج حَمَل) “شرف شمس” است و طلسمی منقول از امیرالمؤمنین(ع) قبل از ظهر نوشته، با خود دارند. سراج الدّین یوسف بن محمد سکّاکی (صاحب”مفتاح العلوم”در بلاغت عربی – مقتول626ق) این طلسم را بر خمره بزرگی (نیمی آب و نیمی خاک) نوشته بود و یک روحانیت(جن) متعلّق به آفتاب(شمس) را تسخیر کرده و بکمک آن، گاه از نظر مردم غایب میشد. پس بدین وسیله آن، غوغایی در لشکر جَغَتای خان (چاگاتای، پسر چنگیزخان مغول)، بر ضدّ وزیر او (حَبَش عمید)، برپا کرد. وزیر، شاه راترساند که: «بسا سکاکی با استفاده از طلسم شرف شمس و تسخیر روحانیّات آفتاب، قصدجان خودتان کند!».
پس جغتای خان مغول یا وزیرش “حَبَش عمید” به زن سکاکی رشوه دادند که بگوید چه وقت او نمیتواند از طلسم “شرف شمس” برای غایب شدن و تسخیر روحانیّات آفتاب استفاده کند؟ زن گفت: وقتی غسل جنابت نکرده، چون جنابت، پلیدی معنویست، و طلسم الهی “شرف شمس” در شخص جُنُب اثر ندارد.
پس رشوه ای به زن او دادند و طبق قرار مقرّر، شبی زن به مأموران خبرداد که سکاکی در حال جنابت است. چون سکاکی متوجه حمله به خانه شد، سر را بقصد غسل در همان خمره آب فرو برد، ولی فوراً سرش را از تن بریدند. (نقل از: مفاتیح الکنوز فی کشف الخفایا و الرّموز، محمداسماعیل کاشی، ص45).
نیز، در کتاب فوق، چندین صورت طلسم مربع وِفقی از شرف شمس، به نقل از شیخ بهائی، توأم با شرح فوائد و خواصّ هرکدام موجود است.

***یا جلیل یا جمیل – اسم اعظم وسیط
– در اسرار حرف جیم، که جلوه جامع صفات جمال و جلال«1» خداوند کریم است:

 نزد اهل خرَد این هست عیان
 حرف جیم و عدد اوست چو جان
 آن یکی، وصف اله است و جمال
 وین یکی، نفی صفات است و جلال
 ای دو عالَم به یک امر از تو تمام
 جسم و جان از تو به تنسیق و نظام
 همه از جُودِ تو دارند وجود
 رو بذات تو به نجوا و سجود
 جام جَمجاهِ جلالست جهان «2»
 جلوه ی جان و جمالست جوان
 فرَج و فجر و جـِنان«3» جاوید
 جفت و زوجست و زِ جمعست امید
 جَذر ِ مجهول ز جفر است و ز جبر«4»
 هر دو گنج آیدت از رنج، وَ صبر
 تو ز جغرافی و از علم نجوم
 بشو محظوظ ز انواع علوم
 ز جواهر، تو چو فیروزج و جَزع
 چو زَبَرجَد، دُر و مَرجان کن نزع
 گنج اسرار الهی جیم است
 جامع جوهر جاهی جیم است
 اسم اعظم که بسی پراثر است
 دیده ها جمله ازآن بیخبر است
 اوّلش جیم و چهارم لام است
 سِیّـُمَش حرف دل ایّام است«5»
 بال جبریل، دوحرفست؛ بجوی!«6»
 زِ رُخ «جَم» بری از اسمش بوی!«7»
 عدد «جیم» چو «احمد» باشد«8»
 برترین خلق، «محمد» باشد
 که ز ما باد بر او بس صلوات
 و بر آن آل ِ رَفیع الدَّرَجات

______________
 (1)- همان صفات ثبوتیّه و سلبیّه هستند، که اثبات صفات ثبوتیه (همچون رحمت و علم و قدرت) برای خداوند تعالی، بسان جمال و زیبائی ذاتی است؛ و نفی صفات سلبیه (همچون داشتن شریک و ضعف و احتیاج و شباهت خلق و…) از خداوند تعالی، از جلال و بزرگی ذاتی اوست. (م)
 (2)- نخ: جام جم، جاه و جلال است جهان
 (3)- جِنان: جمع جَنّت (بهشت)
 (4)- جَذر یا جِذْر- ج جُذُور: ریشه، اصل؛ و در اصطلاح علم حساب عددى است که در خود ضرب شود، مانند دَه که جذر صد است و عبارتست از ضرب ده در ده‏ (المنجد الابجدی). و تشابه دو دانش ریاضیّاتی جفر و جبر (که هر دو با حرف جیم آغاز میشوند) در جذر (ریشه یابی) و استخراج مجهولات است؛ امّا مجهول در علم جَفر، سؤال از آینده و حال و گذشته است، و مجهول در علم جبر، مضرب اجزاء و یا جزئی از یک معادله ریاضی است. (م)
 (5)- یعنی حرف (ی) که در دل کلمه «ایّام» واقع شده است. (م)
 (6)- یعنی دو حرف (ج) و (ل) که بسان دوبال، در دو طرف اسم شریف «جبرئیل» (علیه السّلام) آمده است؛ وقتی این دوحرف را بر سر دو حرف (ی) و (ل) قرار بدهی، اسم شریف الهی «جلیل» حاصل میشود. (م)
 (7)- یعنی وقتی «جم» را چون رُخ و صورت، بر سر دو حرف (ی) و (ل) قرار بدهی، اسم شریف الهی دیگر، یعنی «جمیل» حاصل خواهد شد. و در دعاها نیز، بارها تعبیر «یا جلیلُ یا جمیلُ» آمده است. (م)
 (8)- عدد ملفوظی جیم (3+10+40) برابرست با 53 که عدد ابجدی اسم شریف پیامبر گرامی اسلام در آسمانها: احمد، میباشد – صلّی الله علیه و آله و سلّم. (م)

***رموز اسم اعظم – اسم اعظم کبیر
در بیان رموز اسم اعظم – که قطره ایست از یم(دریای) اسم اعظم حقیقی اجلّ اکرم:

 اى دو عالـَم به یک امر از تو تمام
 کائنات از تو به تنسیق و نظام
 هر چه برخاست از این تِسع بساط
 و آنچه پیداست از این هفت رِباط
 همه از جُود تو دارند وجود
 پیش ذاتت برکوع و بسجود
 چون بهستى ز تو در آثاریم
 چشم بر لطف عمیمت داریم
 نزد اهل خرد و اهل عیان
 حرف، جسم و عدد اوست چو جان
 یعنى اسماء حروف ار نبُوَد
 سِرِّ دَعوات«1» مقرَّر نشود
 اثر اسم به هر اندازه
 گر بخوانند بهَر آوازه
 هیچ شک نیست که در اسرع حال
 به اجابت برسد بى اهمال
 گنج اسرار الهى حرف است
 گوهر مخزن شاهى حرف است
 سى و شش حرف که در گفت و شنید
 کس به پایان رموزش نرسید
 اثرش نامتناهى به دوام
 منتفع زو چه خواص و چه عوام
 شارع عالـَم خاص ِ جبروت
 فاتح عالـَم مُلک لاهوت
 سَر ِ ناسوت از آن در خطرست
 جان مَلکوت«2» از آن در حذرست
 نطق هر ذره از آن در قالست
 داند آن هر که ز اهل حالست
_____________________
 (1)- جهت ضرورت وزن شعر، عین دعوات، ساکن خوانده شود. (م)
 (2)- ملکوت، جهت حفظ وزن شعر، به سکون لام خوانده شود. (م)

کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهائى، متن، ص: 95

 هر چه پیداست در این دَیر ِ دوراه
 نیست بى جلوه ی اسماء اللّه
 بس اثرهاست در این عالم خاک
 که کنند اهل معانى ادراک
 اسم اعظم که نهان از نظرست
 عقل ها جمله از آن بى خبرست
 اَلف«1» و یک نام که دارد دادار
 هر یکى فائده اى را در کار
 یک از آن داشت یکى پیغمبر:
 پدر ِ مادر ِ موسى، از بر «2»
 مادر موسى ِ عِمران چون زاد
 پدر، آن نام به دختر بنهاد
 لیک میداشت نهان از همه کس
 پدرش بود از آن واقف و بس
 تا به فرمان خداوند جهان
 یافت عِمران، شرفِ وَصلت آن
 شد از آن اسم مقدس آگاه
 که بُوَد اعظم اسماء اللّه
 گفت: یا رب! به صفات این اسم
 بحَق ِ«3» حرمتِ ذات این اسم
 که مرا دِه پسرى با مقدار
 صاحِب معرفت و علم و وَقار
 نبى ِ«4» مُرسَل خود ساز او را
 در همه باب تو بنواز او را
 داد او را پسرى ربّ جلیل
 که زد او جامه ی فرعون به نیل
 نوح از برکت این اسم و صفات
 یافت از مهلکه ی آب نجات
 موسى«5» از پرتو این اسم به طور
 یافت گفتار تجلى با نور
 عیسى«5» این اسم چو برخواند، اموات
 یافتند از اثر اسم، حیات
 هرچه در عالـَم«6» از این اسم بپاست
 زانکه این اسم کنوز الاسماست
 این دُر از نـُه صدف اسرار است
 بى بدل چون گهر شَهوار است
 وه، چه اسم است! که بسیار کسى
 نیستش بر سِر ِ این دسترسى
_____________________
 (1)- الف (به سکون لام): هزار.
 (2)- نام آن پیغمبر (دعایا) بوده است.
 (3)- بحق، جهت وزن شعر، بدون تشدید قاف خوانده شود. (م)
 (4)- نبی، جهت وزن شعر، بدون تشدید یاء خوانده شود. (م)
 (5)- موسی و عیسی، جهت وزن شعر، به کسر سین و با یاء خوانده میشوند. (م)
 (6)- یعنی: هرچه که در عالـَم هست…

کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهائى، متن، ص: 96

 خاصِیَتهاش ندارد پایان
 عارفانند به آن، دانایان
 وضع آفاق ز نیک و بد حال
 زان توان یافت به سَنج اِجمال «1»
 اسم خاصى استکه اسرار جهان
 هست در کنز حروفش پنهان
 کس چه داند که چه اسرارست این
 خاصه ی«2» زُمره ی ابرار است این
 لفظ این اسم چو تکرار کنى
 چون به آداب و عدد کار کنى «3»
 قفل هر کار گشائى به مراد
 گردى از فیض، مُداماً دلشاد
 چهارده نفع رسانـَد این اسم
 اوّلین، آنکه گشائى تو طلسم «4»
 دشمنت نیست شود چون سیماب
 بند گردد به دمیدن، سیلاب
 گر بخوانى ز سَر ِ صدق و یقین
 کشف گردد همه ی گنج زمین
 جنّیان با تو مُصاحب گردند
 اولیا ، جمله به تو پیوندند
 جمله خلق سر افکنده تو
 قیصر روم شود بنده تو
 همه خلق مطیعت گردد
 کیمیا نیز نصیبت گردد
 هیچ علمى بتو مشکل نشود
 یکزمان حق ز تو غافل نشود
 متصل با لب خندان دل شاد
 دین و دنیاى تو گردد آباد
 لیک، هرکس بطریقى دیگر
 دارد از حالت این اسم خبر
 سِرّ اسماء حروفش بتمام
 نتوان گفت؛ مبادا که عوام –
 مطّلع گشته بدان کار کنند
 خلق را بیهُده آزار کنند
_______________
 (1)- یعنى به سنجش توأم با تخمین و اختصار، میتوان نیک و بد احوال را دریافت.
 (2)- خاصه، جهت وزن شعر، بدون تشدید صاد خوانده شود. (م)
 (3)- آداب، عبارتست از ترک سخنان لغو و غیبت و دشنام و شُرب مُسکِرات و سایر معاصى و نیز، شَفـَقـَت بر خلایق و جُود و سَخاء و غیر آنها. و عدد عبارتست از خواندن مطابق شماره خاص؛ زیرا طالب گنج نباید از نقطه ی گنج، قدمی بیشتر و یا کمتر بردارد؛ چه در هر دو صورت، از گنج محروم خواهد ماند.
 (4)- طلسم، عبارتست از هر مشکل مرموز و عُقده لایَنحلّ (گره ناگشودنی)، مثل حلّ رموز حروف ابجدى جفر (استخراج جواب از سؤال) و نیز استخراج اسرار حروف مُقطَّعه اوائل سُوَر قرآن و غیره…

کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهائى، متن، ص: 97

 امر خاصان نتوان گفت بعام
 تا نیابد اثرش جاهل خام
 خواهش من بُوَد از اهل کمال«1»
 چو بیابند از این اسم مجال
 نروند از ره«2» انصاف به در
 وز بدى ها بنمایند حذر
 در عمل عزم بدى ها نکنند
 نیّت صدمه و ایذا نکنند
 هرکسى داده ازین اسم نشان
 بطریقى که بر او گشته عیان
 «بُوخِوا» گفت حق اندر تورات«3»
 در صُحُف خواند خدایش «بُخوات»
 حَنـَّه«4» در سوره انجیل بخوان
 بحقیقت که هم اینست و هم آن
 خوانده طَیسوم«5» دگر یک«6» قیّوم
 مغربى گفت که هست او هَیّوم«7»
 هست مشهور عرب «بَرجانه»
 عجمى گفت و ِرا«8»«بَرخانه»
 دیلمى کرد رقم: «کافـَلنا»
 باز جمعى دگرش: «راحَلنا»
 «نجیَه»«9» قوم دگر«جاهِرشا»«10»
 هست «بوخانه» دگر «طاهِرشا»
 در احادیث و روایات و خبر
 هر یکى راست طریقى دیگر
 گر چه این اسم بسى مشهور است
 لیک، اینجا نه چنین منظور است
 سال عمرم چو به آخِر برسید«11»
 فِکرَتم پرده از این رمز کشید
 از ذخایر که کنون الاسماست
 بنده این اسم بر آوردم راست
 بهر آسانى ارباب طلب
 کردم این کار بقانون ادب
 خواستم تا که درین علم بکام
 بنهم بر قدم مردان گام
 لِلـَّهِ الحمد، که توفیق احد
 داد، از این هنرم، فیض مدد
 من در این علم بسى بردم رنج
 تا طلسمات گشوم زین گنج
 سَر ِاین گنج گهر بگشودم
 گوهرش بین که عیان بنمودم
_____________
 (1)- نخ: باشد از حُسن عمل، اهل کمال
 (2)- نخ: پی
 (3)- یوخابد یا یوکابد و غیر اینهم گفته اند. اسمی عِبری و نمام مادر حضرت موسی(علیه السّلام) و بمعنی “یَهوَه جلال اوست” (شکوه و جلال خداوندی) میباشد. (م)
 (4)- حَنَّة: نام مادر حضرت مریم و مادربزرگ حضرت عیسی مسیح (علیهما السّلام) است. مراد از سوره انجیل، سوره آل عِمران است: إِذْ قَالَتِ امْرَ‌أَتُ عِمْرَ‌انَ رَ‌بِّ إِنِّی نَذَرْ‌تُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّ‌رً‌ا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿٣۵﴾ فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَ‌بِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنثَىٰ وَاللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ‌ کَالْأُنثَىٰ وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْ‌یَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّ‌یَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّ‌جِیمِ ﴿٣۶﴾ = آنگاه که زن عِمران گفت: پروردگارا، من عهد کردم فرزندی که در رحم دارم از فرزندی خود در راه خدمت تو آزاد گردانم، این عهد من بپذیر که تویی شنوا و آگاه! (۳۵) و چون او را بزاد (از روی حسرت) گفت: پروردگارا، فرزندم دختر است! – و خدا بر آنچه او زاییده داناتر است – و پسر مانند دختر نخواهد بود، و من او را مریم نام نهادم و او و فرزندانش را از شرّ شیطان رانده شده در پناه تو آوردم! (۳۶) – که امام صادق(ع) در تفسیر این آیه کریمه، نام مادر حضرت مریم را حَنَّة ذکر فرموده است (الکافی، ج1ص535) (م)
 (5)- نخ: طَیّوم
 (6)- دگر یک: و یکی دیگر، و شخصی دیگر
 (7)- نخ: خوانده حَیّوم، دگر یک: قیّوم * مغربی گفت که هست او طیسوم
 (8)- یعنی: وی را، آن را
 (9)- نجیّة است، ولی بجهت ضرورت شعر، یاء بدون تشدید خوانده میشود. (م)
 (10)- نخ: جامِرشا
 (11)- نخ1: سال هفتاد و یک عمرم چو رسید. نخ2: سال هفتاد ز عمرم چو رسید.

کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهائى، متن، ص: 98

 گوهر از کان ِ عمل بنمودم
 پرده از چهره او بگشودم
 مزد مردى که از این مَعدِن خاص
 گوهرش را چو بیابد به خواص
 عمل خیر به بنیاد کند
 از «بهائى» بدعا یاد کند
 غرض اینست که ارباب طلب
 نبرند از پى مقصود تعب
 این قواعد چو سراسر خوانند
 بهر ما فاتحه اى بر خوانند
 چون از این اسم بیابند اثر
 نروند از ره انصاف به در
 ایکه خواهى بُوَدَت عقل و عمل
 تا شود مشکل از این عِلمَت حل
 گوش جان باز کن و دیده دل
 تا کنم بهر تو حلّ، این مشکل
 گر ترا میل به تقریر من است
 برگشا گوش! که وقت سخنست
 سخنم گوهر گوش دل کن
 گوهر گوش ِخرَد حاصل کن
 اگر از علم ولیّ اللّهى «1»
 بى تعلّم، سَبَقى میخواهى
 بهر طلاّب از این نسخه ژَرف
 کاملان راست در او چند شگرف
 من از این طایفه دارم سَبَقى
 خوانده ام در بر ایشان ورقى
 در رموزات که فکرم جلى است
 از عطاهاى نبىّ و ولى است
 هست در مصحف ما بعد سه “میم”
 در میان هاى سُوَر در حامیم «2»
 عددش با سُوَر قرآنى «3»
 مُتساویست اگر میدانى
 هشت حرفست بترتیب و نظام
 بسط حرفیـش چهل گشته تمام
 لفظ او«4» نوزده از روى جُمَل«5»
 هست چون مدخل باسط به عمل
 اوّلش«6» میم و چهارم لام است
 سِیّـُمش شهره در این ایام است
 طا بود آخِر شش حرف در او
 نکته سنجی بکنی گر نیکو«7»
 در سه جا مصدر اسمش دال«8» است
 در سَر ِ آیه اى از اَنفال است
_____________
 (1)- نخ: نبیّ اللّهى
 (2)- هفت سوره با حروف مقطعه حم (حوامیم) آغاز میشوند. این هفت سوره ی پی در پی، از سوره چهلم (غافر) تا سوره چهل و ششم (احقاف) دارای مفاهیم مشترک و مرتبط و تکمیل کننده یکدیگر هستند: غافر (مؤمن)، فـُصِّلت، شُورَی، زُخرُف، دخان، جاثیه، احقاف. این سُوَر همگی با اشاره به کتاب مبین یعنی قرآن و  یا نزول وحی بر پیامبر اکرم(ص) آغاز میشوند.
 (3)- یعنی: 114
 (4)- یعنی: بسط لفظی آن… نخ1: لفظیش؛ نخ2: نقطه اش
 (5)- جُمَل یا جُمَّل، به تخفیف یا تشدید میم، حساب ابجد است. (م)
 (6)- نخ: دُویُمَش (= دوّمش)
 (7)- نخ1: گوش دل باز کنى گر نیکو؛ نخ2: ظا بُوَد آخِر و شش حرف در اوست * نکته سنجی که بفهمد نیکوست!
 (8)- نخ: از سه جا مصدر اسمش ذال است

کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهائى، متن، ص: 99

 اولش هفده و آخر سین است
 متصل در وسط یاسین است
 قلب او باعث خوشحالی هاست
 فتح و نصبش همه با نور و ضیاست
 شامل کلى اَدوار حروف
 جامع علّت آثار حروف
 عدد«1» بینه اش هفتاد است
 این هم از قاعده استاد است
 خواهم«2»آن دل که بیابد این رمز
 نکته فاش رموزات به غمز «3»
 اى «بهائى» چو تو این کشف رموز
 کردى و یافتى آن نقدِ«4» کـُنوز«5»
 بیش از این کاشف این راز مباش
 راز پنهان کن و غمّاز«6» مباش!
 هر که اهلیّت این کارش است
 به دعا حاصل ازین حالش هست«7»
 دم فرو بند که نا اهل شریر
 نشود زین روش خاص خبیر
 من به توفیق خداوند غفور
 طالبان را بنمودم دستور
 اصل و فرعش بنمودم به رموز
 فاش کردم به همه، نقد کنوز
 خواهش ما بُوَد از اهل کمال
 چو گشایند ز هم این اَقفال
 به «بهائى» همه از صدق و صفا
 بکنند از سر اخلاص، دعا «8»

  _____________________
 (1)- نخ: «مخرج» بجاى «عدد»
 (2)- نخ: خوانم
 (3)- غمز: اشاره
 (4)- نقد: زر و سیم، طلا و نقره
 (5)- کنوز: جمع کنز: گنج
 (6)- غمّاز: فاش کننده راز دیگران به غمز و اشاره یا طعنه و کنایه. (م)
 (7)- نخ: بترتیب: (حالش) (قالش)، بجای (کارش) (حالش) آمده است. (م)
 (8)- متن این مثنوی رموز اسم اعظم – چنانکه بنای کار ما است – طبق همان نسخه کلیات دیوان اشعار شیخ بهائی، موجود نزد بنده (در تاجیکستان) است؛ توأم با مقایسه با چاپ موجود دیوان شیخ بهائی، که تطبیق شده با برخی نُسخه بَدَلهای دیگر (با علامت نخ)، ازجمله: «بیان الآیات – در علم زُبُر و بَیّنات» تالیف مرحوم شیخ یوسف نجفى گیلانى؛ و «روائح النَّسَمات» تألیف مرحوم شیخ محمد حسن میر جهانى جرقویه اى اصفهانى، است. (م)

***کلید رمز اسم اعظم – مفتاح اسم اعظم
خاتمه در ذکر مفتاح (کلید) حلّ رموز اسم اعظم، از کنوز اسماء ثلاثه (هُوَ الواحِدُ الاَحَدُ):
ای عزیز؛ اینست کلید گنج توأمان با رنج بی امان؛ که جفـّار«1» چون حفـّار است که در عمق چاه، گاه بچنگ از مَغاک«2» گنج آرَد، و گاه فقط بر سرش خاک رنج بارَد:

 سَر ِشش، پنج بُد؛ و جلوه هو«3»
 پرده برداشت به تعظیم از او
 شد ز پنجش حضرات آماده«4»
 وز شِشش گشت جهان آباده«5»
 جلوه در کار چو تکرار نمود
 پرده از سِرّ «هو الله» گشود
 ها شش و واو ز ها یافت قرار«6»
 آمده «واو»، «اَحَد» را معیار«7»
 جمع ها واو شد و هر دو جُمَل
 رقم «واحد»ش آمد مدخل«8»

_______________
 (1)- جَفّار (هموزن رَمّال): دانا یا عامل به علم جَفر (حروف). (م)
 (2)- مَغاک: گودال عمیق
 (3)- یعنی: چون قداست نور حضرات پنج تن (هـ) بر سر شش روز آفرینش گیتی (و) از نور ایشان بیاید، اسم شریف «هُوَ» که از اسماء الله تعالی است جلوه گر میشود. (م)
 (4)- یعنی: حضرات خمسه طیّبه یا پنج تن آل عبا (علیهم الصّلاة و السّلام) که عالم خلقت به یُمن نور وجود ایشان آفریده شده است. و این مطلب در احادیث متعدّدی مورد اشاره یا تصریح واقع شده است؛ از آنجمله: مُفضَّل بن عمر نقل میکند از امام صادق (علیه السّلام) از پدران گرامیش (علیهِمُ السّلام) که: امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) در رَحبه (زمین فراخ، حیاط) بود و مردم در گِرد او بودند؛ مردى از جا برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! تو را چنین مقامیست با اینکه پدرت(ابوطالب) در دوزخ عذاب میکشد!!
حضرت فرمود: ساکت شو؛ خدا دهنت را خرد کند! (مَهْ! فَضَّ اللَّهُ فَاکَ!) سوگند بدانکس که محمد(صلّی الله علیه و آله) را براستى برانگیخته، اگر پدرم(ابو طالب علیه السّلام) همه گناهکاران روى زمین را شفاعت کند خدا شفاعتش را بپذیرد و از همه درگذرد. آیا پدرم در دوزخ عذاب میکشد و پسرش (علی علیه السلام که من هستم) قسمت‏کننده (قسیم) بهشت و دوزخ است؟!! سوگند بدانکس که محمد(صلّی الله علیه و آله) را براستى فرستاده، که نور پدرم(ابوطالب) در روز رستاخیز نور همه خلائق را بخاموشى کشد، جز «پنج نور» که از محمد و فاطمه و حسن و حسین و نور فرزندانش که امامند (و از نور خود حضرت علی(ع) هستند). آگاه باش! که نور او (ابوطالب ع) نیز از نور ما است و خدا آن را دو هزار سال پیش از آفرینش آدم آفریده است. (گنجینه معارف شیعه إمامیه / ترجمه کتاب کنز الفوائد و التّعجّب، ج‏1، ص223؛ کنز الفوائد، محمد بن علی کَراجَکی، قرن پنجم، ج‏1، ص183). (م)
 (5)- اشاره به خلقت آسمانها و زمین است در شش روز الهی، چنانکه در قرآن کریم آمده است:
«هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلَى الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فیها وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ =  اوست آنکسکه آسمانها و زمین را در شش روز (یا مرحله یا هنگام) آفرید؛ آنگاه بر عرش استیلا یافت. آنچه در زمین درآید و آنچه از آن برآید و آنچه از آسمان فرود آید و آنچه در آن بالا رود [همه را] میداند. و هر کجا باشید او با شماست، و خدا به هر چه میکنید بیناست» (سوره حدید: 4). (م)
 (6)- یعنی: عدد ابجدی ملفوظی (ها) (5+1) و برابرست با: 6 و در نتیجه: خلقت آسمانها و زمینها در شش روز (که واو، حاکی از آنست) بر مبنای همان نور پنج تن(ع) قرار یافته، که خداوند تعالی نخست نور ایشان را آفریده است. (م)
 (7)- یعنی: جمع ابجدی ملفوظی واو (6+1+6) میشود: 13 که برابرست با عدد ابجدی اسم مبارک «احد» (1+8+4) از اسماء الله الحُسنَی؛ و یعنی: تمام جهان آفرینش و هستی، که شش روزه آفریده شده، گواهی است بر یکتا بودن خداوند تعالی (چون دارای یک نظام واحد است). (م)
 (8)- نتیجه گیری است؛ یعنی: چون قبلاً دانستیم که جمع ملفوظی (ها) نیز برابر (واو) است، پس از بسط دادن اسم شریف «هو» که (ها) + (واو) است، اگر بجای (واو) اسم شریف (احد) را بنهیم، و بجای (ها) بدَل آن یعنی همان (و) غیر ملفوظی را (که عدد ابجدیش 6 میباشد) بگذاریم (و+ احد)، اسم مبارک (واحد) از دیگر اسماء حُسنَی حاصل میشود! (م)

منبع نوشته : www.free-ebook-treasure-map.ir

درباره ی admin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *