خانه / داستان های واقعی / داستان های بسیار زیبا و پندآموز درباره نتایج اعتماد به خدا و توکل بر خدای بزرگ

داستان های بسیار زیبا و پندآموز درباره نتایج اعتماد به خدا و توکل بر خدای بزرگ

در این پست از سایت ذکر و دعاهای قرآنی 2agoo.com داستان های بسیار زیبا و پندآموز درباره نتایج اعتماد به خدا و توکل بر خدای بزرگ را برای شما عزیزان قرار دادیم . اعتماد کردن به خداوند و توکل بر خداوند نتایج و آثار بسریار شگفت انگیزی دارد .

داستان های بسریار زیبا و پندآموز درباره نتایج اعتماد به خدا و توکل بر خدای بزرگ
داستان های بسیار زیبا و پندآموز درباره نتایج اعتماد به خدا و توکل بر خدای بزرگ

داستان های بسیار زیبا و پندآموز درباره نتایج اعتماد به خدا و توکل بر خدای بزرگ,داستان توکل بر خدا,داستان اعتماد به خدا,داستان واقعی و پندآموز اعتماد به خدا,توکل بر خدا و اعتماد به چه آثاری و نتایجی دارد ؟

داستان های بسیار زیبا و پندآموز درباره نتایج اعتماد به خدا و توکل بر خدای بزرگ

توکل و اعتماد به خدا در قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
سرگذشت حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (ع) و حضرت یوسف (ع) از بهترین نمونه های موجود می باشد که در این مطلب به بیان آنها می پردازیم.

به خداوند توکل کنیم و تمام امور خود را به او واگذاریم!

جهت مطالعه ی مطالب بیشتر در مورد توکل و اعتماد به خدا ، نوشته های زیر را بخوانید :
۱) توکل و اعتماد بر خداوند حکیم و مهربان
۲) آثار توکل بر خدا در قرآن کریم و احادیث معصومین (ع)

حضرت ابراهیم خلیل الرحمن و توکل و اعتماد بر خدا

یکی از بهترین نمونه و اسوه برای این نوع توکل همانا حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (ع) است که در آن شرایط حساس به پروردگار خود اعتماد کرد آن گاه که بت پرستان تصمیم گرفتند او را در میان آتش بسوزانند و از بین ببرند .

قرآن کریم جریان را چینین بازگو می‌فرماید :

قالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا اِلهَتَکُم اِن کُنتُم فاعِلینَ .
گفتند : او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید اگر کاری از شما ساخته است .

برخی نوشته‌اند :

. . . جمعوا الحطب شهراً ثم اوقدوها ، واشتعلت و اشتدت ، حتّی أن کان الطائر لیمر لجنباتها فیحترق من شدّه وهجها . . .
. . . یک ماه هیزم جمع آوری کردند و آن قدر هیزم روی هم ریختند که هنگام آتش زدن هیزم ها به‌ قدری شعله ی آتش شدید بود که حتی پرندگان قادر نبودند از آن منطقه عبور کنند زیرا پر و بالشان آتش می‌گرفت . . .

آن‌ قدر برای جمع آوری هیزم کوشش می‌کردند و به آن اهمیت می‌دادند که مرحوم طبرسی می‌نویسد :

. . . حتّی آن الرّجل منهم لیمرض فیوصی بکذا و کذا من ماله فیشتری به حطب و حتّی آن المرأه لتعزل فتشتری به حطباً .
. . . کسانی که بیمار بودند و به زنده بودن خود امید نداشتند وصیت می‌کردند که مقداری از مال آنان را صرف خریدن هیزم برای سوزانیدن ابراهیم کنند و حتی برخی از زنان که کارشان پشم ریسی بود [ و با این زحمت برای خود مال تهیه می کردند ] از درآمد آن هیزم تهیه می‌کردند .

فخر رازی می‌نویسد :

حتّی آن المرأه ، لو مَرضت قالت : ان عافانی الله لَأجعَلَنَّ حطباً لابراهیم ونقلوا له الحطب علی الدّواب اربعین یوماً
اگر زنی مریض می‌شد نذر می‌کرد چنان چه شفا یابد مقداری هیزم برای سوزانیدن ابراهیم تهیه کند .

به هر حال ، تا آنجا که توان داشتند هیزم روی هم انباشتند و آن گاه که هیزم ها را آتش زدند و خواستند حضرت ابراهیم را در میان آتش بیفکنند ، از شدت حرارت نمی توانستند نزدیک آتش بروند تا اینکه شیطان منجنیقی برای آنان ساخت و ابراهیم را بر بالای آن نهادند و او را به درون آتش پرتاپ کردند .

امام صادق (ع) فرمود :

لَمّا اُجلِسَ اِبراهیمُ فِی المَنجَنیقِ وَ اَرادُوا اَن یَرمُوا بِهِ فِی النّارِ أتاهُ جَبرائیلُ عَلَیهِ السَّلامُ فَقالَ : السَّلامُ عَلَیکَ یا اِبراهیمُ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ اَلَکَ حاجَهٌ فَقالَ أمّا اِلَیکَ فَلا .
هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و می‌خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت : آیا نیاز داری که به تو کمک کنم ؟ ابراهیم در جواب گفت : امّا به تو نه !

فَقالَ جَبرَئیلُ فَاسئَل رَبَّکَ .
جبرئیل به حضرت ابراهیم پیشنهاد کرد [ حال که از من کمک نمی طلبی ] پس از خدا نیازت را بخواه .

فقال : حَسبی مِن سُؤالی عِلمُهُ بِحالی
و ابراهیم گفت : همین قدر که از حال من آگاه است کافی است .

چـون رهــا از منجنیق آمـــــــد خلیل         آمـــــــــد از دربــــــار عـــزت جـبـرئــیـل
گـفـت « هَـل لَکَ حاجَهٌ یا مُجتَبی »         گــفــت « أمّــا مِــنــکَ یـا جَـبـریـلُ لا »
مــن نــدارم حاجتــی از هـیــچ کس          با یکــی کار من افتاده اســــــت و بس
گـفـت بـا او جـبـرئـیـل ای پـادشـــاه          پس ز هر کس با شــــدت حاجت بخواه
گفت اینجا هســـــت نامحرم مقــال          عـلـمه بـالـحال حســـــبی بالســــؤال
گــر ســــزاوار مــن آمـــــد سوخـتن          لـــب ز دفع او بـــبـــایــــــــد دوخــتــن
مـی‌تـوانـد آتــشـــم گـلــشــن کـنـد         شــــــعله ها را شــــــاخ نســترون کند
من نمـی‌خواهـم جز آنچـه خواهد او         حـال مـن مـــــی‌بـیـنـد و مــــی‌دانـد او

و سرانجام ، برای این که کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد آتش بر او گلستان شد که :

وَ قُلنا یا نارُ کُونی بَرداً و سَلاماً عَلی اِبراهیمَ
و ما گفتیم : ای آتش ! سرد و سالم بر ابراهیم باش .

و آن‌چنان آتش سرد شد که :

لَو لَم یَقُل سَلاماً لَأَهلَکَهُ بَردُها .
اگر خدای متعال به آتش نمی فرمود بر ابراهیم سالم باش و تنها می‌فرمود سرد باش ، جان ابراهیم از سرما به خطر می‌افتاد .

آری ، کسی که تا این حد بر خدا توکل کند خداوند متعال نیز او را از گرفتاری‌ها و سختی‌ها نجات می‌دهد و آتش را تبدیل به گلستان می‌کند .

چند سال زندان برای توسل به غیر خدا

یوسف پیامبر با آن مقام و عظمت که خدای متعال درباره ی او می‌فرماید : « اِنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصینَ » ( او از بندگان مخلص ما بود ) ، هنگامی که احساس کرد یکی از آن دو نفری که در زندان با او به سر می‌برند آزاد خواهد شد گفت وقتی از زندان رهایی یافتی نزد سلطان مصر که رفتی به یاد من نیز باش . قرآن می‌فرماید :

وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ اَنَّهُ ناجٍ مِنهُمَا اذکُرنی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسیهُ الشَّیطانُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجنِ بِضعَ سِنینَ .
و به یکی از آن دو که می‌دانست رهایی می‌یابد گفت : مرا نزد اربابت [ : سلطان مصر ] یاد آور ، ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر ببرد و به دنبال آن چند سال در زندان بماند .

. . . وَ اَدَّکَرَ بَعدَ اُمَّهٍ .
. . . بعد از مدتی یادش آمد که یوسف سال‌ها در زندان مانده بود .

به هر حال ، پس از این که حضرت یوسف به غیر خدا توسل جست امام صادق (ع) فرمود :

جاء جَبرَئیلُ فَقالَ یا یُوسُفُ مَن جَعَلَکَ اَحسَنَ النّاسِ ؟ قالَ : رَبّی قالَ : فَمَن حَبَّبَکَإالی أبیکَ دونَ إخوانِکَ ؟ قالَ : رَبّی قالَ : فَمَن ساقَ إلَیکَ السَّیّارهً ؟ قالَ : رَبّی قالَ : فَمَن صَرَفَ عَنکَ الحِجارَهَ ؟ قالَ : رَبّی ، قالَ : فَمَن أنقَذَکَ مَن الجُبِّ ؟ قالَ : رَبّی ، قالَ : فَمَن صَرَفَ عَنکَ کَیدِ النِّسوَهِ ؟ قالَ : رَبّی ، قالَ : فَإنَّ رَبَّکَ یَقُولُ : ما دَعاکَ إلی أن تُنزِلَ حاجَتَکَ بِمَخلُوقٍ دوُنی إلبَث فِی السِّجنِ بِما قُلتَ بِضعَ سِنینَ .

جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت : چه کسی تو را زیباترینِ مردم قرار داد ؟
گفت : پروردگار من .
جبرئیل : چه کسی مهر تو را آن‌چنان در دل پدر افکند ؟
یوسف : پروردگار من .
جبرئیل : چه کسی کاروان را به سراغ تو فرستاد تا تو را از چاه نجات دهند ؟
یوسف : پروردگار من .
جبرئیل :چه کسی سنگ را [ که از بالای چاه افکنده بودند ] از تو دور کرد ؟
یوسف : پروردگار من .
جبرئیل : چه کسی تو را از چاه نجات داد ؟
یوسف : پروردگار من .
جبرئیل : چه کسی مکر و حیله ی زنان مصر را از تو دور ساخت ؟
یوسف : پروردگار من .
جبرئیل گفت : پروردگارت می‌گوید چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردی و نزد من نیاوردی ؟ به همین جهت باید چند سال در زندان بمانی .

نتیجه ی عدم توکل و اعتماد به خدا

از مطالبی که گذشت اهمیت توکل و اعتماد به پروردگار دانسته شد و اکنون در آخرین قسمت از این بحث ، نتیجه ی توسل به غیر و اعتماد کردن به مردم  و روی گرداندن از خدا را با حدیثی از امام صادق (ع) بیان می‌کنیم :
شخصی به نام حسین بن عُلوان می‌گوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه ی سفر من تمام شده بود . یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟ گفتم به فلانی . گفت : به خدا سوگند ، حاجتت برآورده نمی‌شود و به آروزی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد . گفتم : از کجا می‌دانی خدا تو را بیامرزد ؟ گفت من از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود در یکی از کتاب‌ها خوانده‌ام که خدای متعال فرموده است به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می‌کنم . آیا در گرفتاری‌ها غیر من را می‌طلبد در صورتی که گرفتاری‌ها به دست من است ؟!
آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه ی غیر مرا می‌کوبد با آن که کلید های همه ی درهای بسته نزد من است و درِ خانه ی من به روی کسی که مرا بخواند باز است ؟!
کیست که در گرفتاری‌های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟
چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده‌ام ؟
من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آن‌ها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمان‌ها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمی‌شوند [ : فرشتگان ] پر کردم و به آن‌ها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان [ : بندگان ] به قول من اعتماد نکردند .
آیا کسی که به غیر از من امیدوار است نمی‌داند که اگر برای او حادثه‌ای پیش آید چه کسی غیر از من می‌تواند بدون اذنِ من گرفتاری او را برطرف سازد ؟ پس چرا از من رویگردان است با این که از فضل و کَرَم خود چیزی به او داده‌ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می‌گیرم و برگشت آن را از من نمی‌خواهد و از غیر من می‌طلبد ؟
او درباره ی من چه اندیشه‌ای دارد ؟ من که بدون تقاضا و سؤال به او عطا می‌کنم ، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی‌دهم ؟
آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟!
آیا هر جود و کَرَمی از من نیست ؟!
آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟!
مگر من محل آرزوها نیستم ؟!
بنابراین چه کسی جز من می‌تواند آرزوها را قطع کند ؟!
آیا آن‌ها که به غیر من امید دارند نمی ترسند [ از عذاب من یا از این که نعمتهایم را از آنان قطع کنم ] ؟
اگر همه ی اهل آسمان‌ها و زمینم به من امید بندند و به هر یک از آن‌ها به اندازه ی امیدواری همه ی آنان بدهم به اندازه ی عضو مورچه ای از فرمانروایی و قدرت و ملک من کاسته نمی‌شود و چگونه کاسته شود از ملکی که من سرپرست آن هستم ؟

پس بدا به حال آن‌ها که از رحمتم نا امیدند و بدا به حال آن‌ها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند .
بنابراین ، انسان باید فقط به خدا اعتماد کند و از دیگران چشم بپوشد که امیر مؤمنان (ع) فرمود :

 . . . مَن تَوَکَّلَ عَلَیهِ کَفاهُ . . .
 . . . هر کس بر او توکل کند ، خدا او را کفایت می‌کند . . .

و نیز فرمود :

. . . وَ أتَوَکَّلُ عَلَی اللهِ تَوَکُّلَ الاِنابَهِ إلَیهِ . . .
. . . به خدا توکل می‌کنم ، توکلی با توبه و بازگشت به سوی او . . .

دلا همواره تســـــلیم رضـــا باش          به هر حالی که باشــی با خدا باش
خدا را دان خدا را خوان به هر کار          مــدان ایــن یــاوران را بــه از او یــار
چو حق بخش کلاه ســــــربلندی          تــو دل بــر دیــگــری بــهر چه بندی
خــدا را بــاش اگـر مــــــرد خدایی         مــکن بـیـگـانـگـی گـر آشـــــنـایـی
حـدیـث دوزخ و جـنـت رهـــــا کـن          پرســـــــتش ، خـاص از بهر خدا کن
تـو را بـر هـر دو گـیـتـی بـرگـزیدت          هـــم آخـــر بــهـــر کــاری آفــریـدت
ز تــو جـز بــنــدگــی کـردن نـیـایـد          از او خــود جــز خــداونــدی نـیـایــد
بر ایــن در هیــچ اکراهــی نباشـد          وزیــن بـه هــیــچ درگاهی نباشـــد
اگر لافـی زنــی هــم لاف دین زن          همیشــه دسـت در حبل المتین زن
به هــر کاری مــدد کارت خدا بــاد          دلـیـل راه دیــنــت مـصـطـفــی بــاد

 ( نقطه های آغاز در اخلاق عملی ، آیت الله محمدرضا مهدوی کنی ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، ص ۵۲۵ )

درباره ی admin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *