خانه / داستان های واقعی / داستان پندآموز و عبرت انگیز نماز شب خواندن دزد جوان و ازدواج با دختر پادشاه

داستان پندآموز و عبرت انگیز نماز شب خواندن دزد جوان و ازدواج با دختر پادشاه

داستان پندآموز و عبرت انگیز نماز شب خواندن دزد جوان و ازدواج با دختر پادشاه

در این بخش از سایت ذکر و دعاهای قرآنی دعاگو داستان پندآموز و عبرت انگیز نماز شب خواندن دزد جوان و ازدواج با دختر پادشاه را برای شما عزیزان قرار دادیم . این داستان پندآموز و زیبا درباره جوانی است که برای دزدی و اتفاقی داخل مسجد شده بود و وزیر و سربازانش که برای پیدا کردن همسر مورد علاقه دختر پادشاه به مسجد آمده بودند او را در حال خواندن نماز شب دیدند و این شد که دزد جوان با خواندن نماز شب با دختر پادشاه ازدواج کرد !!!

داستان پندآموز و عبرت انگیز نماز شب خواندن دزد جوان و ازدواج با دختر پادشاه
داستان پندآموز و عبرت انگیز نماز شب خواندن دزد جوان و ازدواج با دختر پادشاه

داستان پندآموز و عبرت انگیز نماز شب خواندن دزد جوان و ازدواج با دختر پادشاه,داستان پندآموز,داستان عبرت انگیز,داستان جالب درباره نماز شب خواندن,داستان پندآموز درباره آثار نماز شب,داستان ازدواج مرد دزد با دختر پادشاه,داستان ازدواج دختر پادشاه با دزد جوان,داستان نماز شب خواندن در مسجد

داستان پندآموز و عبرت انگیز نماز شب خواندن دزد جوان و ازدواج با دختر پادشاه

حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید …که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد …

از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد…پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید …در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..

هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..

سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز…. و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..

تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .

و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود …

جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !

**********************************************************

بازنشر : سایت دعاگو (مرجع کامل ذکر و دعاهای قرآنی و سریع الاجابه)

درباره ی admin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *