خانه / مطالب متفرقه / ماجرای شب اول قبر از زبان دختری که با مادرش دفن شد

ماجرای شب اول قبر از زبان دختری که با مادرش دفن شد

ماجرای شب اول قبر از زبان دختری که با مادرش دفن شد

در این بخش از سایت ذکر و دعاهای قرآنی دعاگو 2agoo.com ماجرای شب اول قبر از زبان دختری که با مادرش دفن شد را برای شما عزیزان قرار دادیم . داستان درباره دختری است که مادرش می میرد و دختر بسیار ناراحت شده و در سوگ مادر بسیار گریه می کند . زمانی که می خواستند مادر را دفن کنند دختر انقدر گریه می کند و مردم تصمیم می گیرند دختر را هم کنار مادر در قبر بگذارند .

ماجرای شب اول قبر از زبان دختری که با مادرش دفن شد
ماجرای شب اول قبر از زبان دختری که با مادرش دفن شد

ماجرای شب اول قبر از زبان دختری که با مادرش دفن شد,شب اول قبر,داستان شب اول قبر,شب اول مادر سنی,اتفاقات شب اول قبر,حوادث شب اول قبر,در شب اول چه اتفاقاتی می افتد

ماجرای شب اول قبر از زبان دختری که با مادرش دفن شد

«حاج میرزا علی آقا قاضی- ره» میگفت: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت کرد. این دختر هنگام مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میکرد و خیلی ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه تشییع کنندگان به گریه افتادند. هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبررا با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید. دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است. پرسیدند چرا این طور شدهای؟ در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگهان دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص دیگری هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او درست جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است. تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم» در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم. مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، سنی بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند “زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میکرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده اند” و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد.

معاد شناسی علامه طهرانی، جلد 1، صفحات 137 تا 142

**********************************************************

بازنشر : سایت دعاگو (مرجع کامل ذکر و دعاهای قرآنی و سریع الاجابه)

درباره ی admin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *