خانه / خطبه های امام علی (ع) / متن کامل خطبه شقشقيه بیان رنج نامه حضرت علی (ع) با ترجمه فارسی

متن کامل خطبه شقشقيه بیان رنج نامه حضرت علی (ع) با ترجمه فارسی

در این پست از سایت ذکر و دعاهای قرآنی دعاگو 2agoo.com متن کامل خطبه شقشقيه بیان رنج نامه حضرت علی (ع) با ترجمه فارسی را برای شما عزیزان قرار دادیم .

متن کامل خطبه شقشقيه بیان رنج نامه حضرت علی (ع) با ترجمه فارسی
متن کامل خطبه شقشقيه بیان رنج نامه حضرت علی (ع) با ترجمه فارسی

متن کامل خطبه شقشقيه بیان رنج نامه حضرت علی (ع) با ترجمه فارسی,معنی و تفسیر فارسی خطبه شقشقیه امام علی,خطبه ای درباره رنج نامه امام علی,سخنان و صحبت های امام علی در خطبه شقشقیه

متن کامل خطبه شقشقيه بیان رنج نامه حضرت علی (ع) با ترجمه فارسی

( بخش اول -الشکوی من ابن اب قحافه = شکایت از ابوبکر)

اين خطبه را بدين نام خوانده‏اند زيرا وقتى على(علیه السلام)به انتهاى اين خطبه رسيده بود مردى از اهل دهات برخاست و نامه‏اىی به دست آن حضرت داد.وى به خواندن آن نامه مشغول شد.ابن عباس به او گفت:اى امير المؤمنين!اى كاش سخنان خود را از آنجايى كه قطع كرده بودى ادامه مى‏دادى.فرمود:«هيهات اى پسر عباس!اين شقشقه‏اى بود كه صدا كرد و سپس آرام گرفت».

البته لازم به ذکر است منظور از شقشقیه حالتی است مانند شش گوسفند است که شتر در وقت هيجان و نفس زدن از دهان بيرون مي آورد و زير گلو صدا مي کند و در اولين مرتبه بيننده آن را با زبان اشتباه مي گيرد ،

و مِنْ خَطَبَةٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ ( وَ هِيَ مَعْرْوفَةُ بَالشَّقْشَقِيَّةِ
) :


أمّا وَأللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا إبْنُ أبِِي قُحافَةَ ، وَ إنَّهُ لَيَعْلَمُ أنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ القُطْبِ مِنَ الرَّحي : يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ ، وَ لايَرْقي إلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْبًا ، وَ طَوَيْتُ عَنْها کَشْحاً ، وَ طَفِقْتُ أرْتَإِي بَيْنَ اَنْ أَصُوَل ِبَيٍد جَذّاءَ ، أَوْ أَصْبِرَ عَلي طَخْيَهٍ عَمْياءَ ، يَهْرَمُ فِيهَا الْکَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ ، وَ يَکْدَحُ فِيهَا الْمُوْمِنٌ حَتّي يَلْقي رَبَّهُ ، فَرَأَيْتُ أَنَّ صَبْرُ عَلي هَاتَا أَجْحي ، فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي ، وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا، أَرَي تُراثِي نَهْبًا .

محضر مبارك امير المؤمنين عليه السّلام بودم و خلافت را ياد كردم، حضرت فرمودند: آگاه باش، به خدا سوگند كه پسر ابى قحافه (ابو بكر) خلافت را مانند پيراهنى در بر خود نمود و حال آن كه مى‏دانست موقعيّت من نسبت به آن همچون موقعيّت قطب است به سنگ آسيا.

علوم و معارف از سرچشمه من همچون سيل سرازير مى‏شوند، هيچ پرنده‏اى در فضاى علم به اوج رفعت من نمى‏رسد، پس جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهى نموده و در كار خويش انديشيدم كه آيا با دست بريده (نداشتن سپاه و ياور) حمله كرده و حقّ خويش را مطالبه كنم يا آن كه بر تاريكى گمراهى مردم صبر كنم،

گمراهى كه در آن نوباوگان پژمرده و پير شده و پيران فرسوده مى‏گردند، مؤمن رنج مى‏كشد تا به لقاء اللَّه مى‏پيوندد، پس ديدم صبر كردن بر اين شدّت ظلمت از خردمندى است، پس صبر كرده و محاربه را رها نمودم

در حالى كه در چشمم خاشاك و غبار بود كه آزارم مى‏داد و در گلويم استخوان گرفته بود كه عيش مرا تيره و تار كرده بود، ميرا خود كه خلافت باشد را تاراج كرده مى‏ديدم تا اين كه اوّلى (ابو بكر) راه خود را به پايان رساند .

شَتّانَ ما يَوْمِى عَلى كُوْرَها وَ يَوْمُ حَيّانَ اءَخِى جابِرٍ فَيا عَجَبا بَيْنا

هُوَ يَسْتَقِيلُها فِىحَياتِهِ إ ذْ عَقَدَها لِآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ، لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها، فَصَيَّرَها فِى حوْزَهٍ خَشْناءَ، يَغْلُظُ كَلْمُها وَ يَخْشُنُ مَسُّها، وَ يَكْثُرُ الْعِثارُ فيها، وَ الْاعْتِذارُ مِنْها، فَصاحِبُها كَراكِبِ الصَّعْبَهِ إ نْ اءَشْنَقَ لَها خَرَمَ، وَ إ نْ اءسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ، فَمُنِىَ النّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ، بِخَبْطٍ وَ شِماسٍ، وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِراضٍ، فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّهِ وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ. حَتّى اذا مَضى لِسَبِيلِه ، جَعَلَها فِى جَماعَهٍ زَعَمَ اءَنِّى اءَحَدُهُمْ، فَيا للّهِ وَ لِلشُّورى ، مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِىَّ مَعَ الْاءَوَّلِ مِنْهُمْ حَتّى صِرْتُ اءُقْرَنُ الى هذِهِ النَّظائِرِ لكِنِّى اءَسْفَفْتُ اذْ اءَسَفُّوا وَ طِرْتُ اذْ طارُواْ، فَصَغا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ.


((چه فرق بزرگى است ميان زندگى من بر پشت اين شتر و زندگى حيان برادر جابر)).

اى شگفتا. در آن روزها كه زمام كار به دست گرفته بود همواره مى خواست كه مردم معافش دارند ولى در سراشيب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به ديگرى بست . بنگريد كه چسان دو پستانش را، آن دو، ميان خود تقسيم كردند و شيرش را دوشيدند.

پس خلافت را به عرصه اى خشن و درشتناك افكند، عرصه اى كه درشتى اش پاى را مجروح مى كرد و ناهموارى اش رونده را به رنج مى افكند. لغزيدن و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد. صاحب آن مقام ، چونان مردى بود سوار بر اشترى سركش كه هرگاه مهارش را مى كشيد، بينى اش ‍ مجروح مى شد و اگر مهارش را سست مى كرد، سوار خود را هلاك مى ساخت .

به خدا سوگند، كه در آن روزها مردم ، هم گرفتار خطا بودند و هم سركشى . هم دستخوش بى ثباتى بودند و هم اعراض از حق . و من بر اين زمان دراز در گرداب محنت ، شكيبايى مى ورزيدم تا او نيز به جهان ديگر شتافت و امر خلافت را در ميان جماعتى قرار داد كه مرا هم يكى از آن قبيل مى پنداشت .

بار خدايا، در اين شورا از تو مدد مى جويم . چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خليفه نخستين ترديد روا داشتند، كه اينك با چنين مردمى همسنگ و همطرازم شمارند. هرگاه چون پرندگان روى در نشيب مى نهادند يا بال زده فرا مى پريدند، من راه مخالفت نمى پيمودم و با آنان همراهى مى نمودم

پس ، يكى از ايشان كينه ديرينه اى را كه با من داشت فراياد آورد و آن ديگر نيز از من روى بتافت كه به داماد خود گرايش يافت . و كارهاى ديگر كردند كه من از گفتنشان كراهت دارم .

لى اءَنْ قامَ ثالِثُ الْقومِ نافِجا حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَشِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ، وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اءَبِيهِ يَخْضِمُونَ مالَ اللّهِ خَضْمَه الا بِلِ نِبْتَهَ الرَّبِيعِ، الى اءَنِ انْتَكَثَ فَتْلُهُ، وَ اءَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
فما راعَنِى الا وَ النّاسُ الَىَّ كَعُرْفِ الضَّبُع يَنْثالُونَ عَلَىَّ مِنْ كُلِّ جانِبٍ، حَتّى لَقَدْ وُطِى ءَ الْحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطافِى ، مُجْتَمِعِينَ حَوْلِى كَرَبِيضَهِ الْغَنَم فَلَمّا نَهَضتُ بِالْاءمْرِ نَكَثَتْ طائِفَهٌ وَ مَرَقَتْ اءُخْرى وَ قَسَطَ آخَرُونَ كَاءَنَّهُمْ لَمْ يِسْمَعُوا اللّهَ سُبْحانَهُ يِقُولُ: “تِلْكَ الدّارُ الاخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوَّا فِى الْاءَرْضِ وَ لا فَسادا وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِينَ، “بَلى وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها، وَ لكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيا فِى اءَعْيُنِهِمْ وَ راقَهُم زِبرِجُها.

اءَما وَ الَّذِى فَلَقَ الحَبَّهَ، وَ بَرَاءَ النَّسَمَهَ لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اءَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اءَنْ لا يُقارُّوا عَلى كِظَّهَ ظالِم وَ لا سَغَبِ مَظلُومٍ لاْلَقْيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبها وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَاءْسِ اءوَّلِها، وَ لالْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ اءَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ.

آنگاه ((سومى )) برخاست ، در حالى كه از پرخوارگى باد به پهلوها افكنده بود و چونان ستورى كه همّى جز خوردن در اصطبل نداشت . خويشاوندان پدريش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و ميل فراوان خوردند كه اشتران ، گياه بهارى را. تا سرانجام ، آنچه را تابيده بود باز شد و كردارش قتلش را در پى داشت . و شكمبارگيش به سر درآوردش .

بناگاه ، ديدم كه انبوه مردم روى به من نهاده اند، انبوه چون يالهاى كفتاران . گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان كه نزديك بود استخوانهاى بازو و پهلويم را زير پاى فرو كوبند و رداى من از دو سو بر دريد. چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند. اما، هنگامى كه ، زمام كار را به دست گرفتم جماعتى از ايشان عهد خود شكستند و گروهى از دين بيرون شدند و قومى همدست ستمكاران گرديدند. گويى ، سخن خداى سبحان را نشنيده بودند كه مى گويد: ((سراى آخرت از آن كسانى است كه در زمين نه برترى مى جويند و نه فساد مى كنند و سرانجام نيكو از آن پرهيزگاران است ))

آرى ، به خدا سوگند كه شنيده بودند و دريافته بودند، ولى دنيا در نظرشان آراسته جلوه مى كرد و زر و زيورهاى آن فريبشان داده بود.
بدانيد. سوگند به كسى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريده ، كه اگر انبوه آن جماعت نمى بود، يا گرد آمدن ياران حجت را بر من تمام نمى كرد و خدا از عالمان پيمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمكاران و گرسنگى ستمكشان خاموشى نگزينند، افسارش را بر گردنش مى افكندم و رهايش مى كردم و در پايان با آن همان مى كردم كه در آغاز كرده بودم . و مى ديديد كه دنياى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم كم ارج تر است .

لینک کانال دعا و اذکار : https://telegram.me/doagooo

درباره ی admin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *