داستان بسیار زیبا و پندآموز حق مادر
در این پست از سایت ذکر و دعاهای قرآنی دعا سایت 2agoo.com داستان بسیار زیبا و پندآموز حق مادر را برای شما عزیزان قرار دادیم . داستان خواندنی و پندآموز ذکریا و مادرش . خلاصه داستان این است که ذکریا به دین اسلام روی می آورد و مسلمان می شود به سفر حج رفته و امام صادق (ع) را می بیند و از ایشان سوال می پرسد آیا می توانم با پدر و مادر بر سر سفره ای غذا بخورم چون آنها مسلمان نیستند . امام جواب می دهند که اگر آنها گوشت خوک نمی خوردن می توانی با آنها سر سفره نشسته و غذا بخوری . همچنین امام صادق به او می فرماید به مادر لطف و مهربانی کن و ذکریا نیز چنین میکند . بقیه داستان را در ادامه مطلب پیشنهاد می کنیم حتما بخوانید …
داستان بسیار زیبا و پندآموز حق مادر,داستان پندآموز,داستان حضرت ذکریا و مادرش,داستان کوتاه و زیبا,داستان های راستان,داستان زیبا و خواندنی,داستان مسلمان شدن حضرت ذکریا,داستان مسلمان شدن مادر ذکریا,داستان کوتاه و آموزنده زیبا و خواندنی
داستان بسیار زیبا و پندآموز حق مادر
زکریا، پسر ابراهیم، با آنکه پدر و مادر و همه فامیلش نصرانی بودند، مسلمان شد و به مقررات اسلام گردن نهاد. او در موسم حج، در مدینه به حضور امام صادق (علیهالسلام) رسید و ماجرای اسلام آوردن خود را برای امام تعریف کرد. سپس جوان پرسید: پدر و مادر و فامیلم همه، نصرانی هستند، مادرم نابیناست و من با آنها هم غذا میشوم، تکلیف من چیست؟
امام فرمود: آیا آنها گوشت خوک میخورند؟
زکریا گفت: نه، یا بن رسولالله! دست به گوشت خوک نمیزنند.
امام فرمود: معاشرت تو با آنها مانعی ندارد.آنگاه حضرت فرمود: مراقب حال مادرت باش و تا زنده است به او نیکی کن و وقتی مرد، جنازه او را به دیگری وامگذار و خودت عهدهدار تجهیز جنازه او باش. در اینجا به کسی نگو با من ملاقات کردهای ، انشاالله در منی همدیگر را خواهیم دید.
جوان در ایام منی امام را دید. ایام حج به آخر رسید و جوان به کوفه بازگشت. او به سفارش امام، به خدمت مادر پرداخت و لحظهای از مهربانی و محبت کوتاهی نکرد. وی با دست خود به مادرش غذا میداد. این تغییر روش، برای مادر، شگفتآور بود تا اینکه یک روز علت را از پسرش پرسید. گفت: مادر جان! مردی از فرزندان پیغمبر ما، به من اینطور دستور داد.
مادر گفت: پسرم، دین تو بسیار دین خوبی است، آن را به من معرفی کن. جوان شهادتین را به مادر آموخت و او مسلمان شد و آداب نماز را نیز فرا گرفت. مادر نماز صبح و عصر را به جا آورد و توفیق نماز مغرب و عشا را نیز پیدا کرد. در آخر شب، حال مادر تغییر کرد، و در بستر افتاد. او پسر را طلبید و گفت: یک بار دیگر آن چیزها را که به من تعلیم دادی ، تکرار کن! پسر، بار دیگر شهادتین و سایر اصول اسلام را برای مادرش تکرار کرد و مادر به همه آنها اقرار و به زبان جاری نمود و جان، به جان آفرین تسلیم کرد. پسر، صبح بر جنازه او نماز خواند و با دست خود او را به خاک سپرد.
داستان راستان، ج 2، ص 9 – 234
**************************************************
بازنشر : سایت دعاسایت (بزرگترین منبع ذکر و دعاهای قرآنی)